ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 53

مهاباد خیلی زیبا شده بود . شهری که روز گاری یه سری از کردهای ایرانی می خواستند اونو پایتخت خودشون بکنن . در حالی که اونم مثل هر شهری که مال ایرانه باید مال ایران بمونه و کرد ایرانی هم یک ایرانی می مونه .. انگار یه شهر جدیدو می دیدم . یک شهری که تازه ساختنش .. گلاره  منو برد به یه روستایی اول جاده سردشت .  گفت که اینجا یه خونه قدیمی دارن که فعلا به حال خودش مونده . دوست داره که شبو با من و در کنار من سر کنه . روستای بیطاس همون اوایل جاده مهاباد به سر دشت بود . دریاچه و سد زیبای مهاباد رو انگار خیلی بزرگتر از گذشته می دیدم . چقدر از این جاده ها گذر کرده بودم . کی فکرشو می کرد یه روزی یکی از این خوشگلای کرد رو تو یکی از همین روستا ها بغلش بزنم و شبی رو باهاش سر کنم . البته می گفت که در روستای کیتکه و گنه دار هم خونه و زمین دارن و یه سری از فک و فامیلاش هم در کاولان زندگی می کنن . هیچوقت شبی رو تو مهاباد و اطرافش خارج از پایگاه نبودم . راستی زندگی چه زود می گذره . اون شب تا نزدیکای صبح نخوابیدیم . تو بغل هم می گفتیم و می خندیدیم و سکس می کردیم . خوش بودیم و اصلا متوجه گذشت زمان نبودیم . معلوم هم نبود که کی  خوابیدیم . هیشکدوممون قصد خواب نداشتیم . ولی دیگه تو بغل هم از خستگی خوابمون برد . دلمون می خواست بیشتر با هم باشیم . من هوس کرده بودم که با قطار از مراغه به تهران برم . و گلاره هم در این مورد باهام راه اومد . تا ایستگاه قطار باهام اومد . حتی دو سه ساعتی رو هم که در ایستگاه نشسته بودم همرام بود و یه لحظه از کنارم دور نمی شد . یواش یواش سایه های غم رو سر هر دوتامون نشسته بود . بی اراده گاهی گریه می کرد . یک کوپه دربست گرفته بودم که کسی مزاحمم نشه .لحظه خداحافظی لحظه غمناکی بود . یه لحظه پر از غم و درد . من و گلاره بدون توجه به تعزیرات و این کوس شرات همدیگه رو بغل زدیم . کسی چه می دونست . حتما فکر می کردند که ما خواهر و برادریم یا یه نسبت دیگه ای داریم . رفتم تو کوپه خودم . چشامو بستم . برای یه لحظه فکر کردم همه چی خواب و خیاله . و این همه کشورها رو این من نبودم که درش گشت و گذار و سیاحتی داشته ام . راستی حالا اونا چیکار می کنن . حمیرا چیکار می کنه . اون زنایی که تو کاخ سفید گاییدمشون . راستی روزای زندگی چه زود می گذره . آدم با چه خیالاتی که زندگی نمی کنه . واقعا آدم تو زندگی چه آرزوهایی که نداره . رسیدن به بعضی از آرزوها  مانع از دست یابی آدم به خیلی از آرزوهای دیگه میشه . نمی دونستم وقتی که رسیدم تهرون باید چیکار کنم . مسیرمو به طرف بابل تغییر بدم یا این که برم خودمو به مسئولین و مامورین دولتی معرفی کنم ؟/؟  بالاخره که منو دستگیرم می کردند . بهتر بود که یه تلفن می زدم و باهاشون اتمام حجت می کردم . اگه حداقل یه مرخصی ده روزه بهم نمی دادند امکان نداشت که زیر بار حرفشون برم . کلی داشتند از من سوءاستفاده می کردند و تجارت . حداقل این حقو داشتم که اینو ازشون  بخوام . خسته شده بودم . استراحت واسم لازم بود . می خواستم یه چند روزی رو تخت بگیرم شب وروز بخوابم . اصلا از خونه در نیام تا کسی منو بشناسه . ولی این کتایون پرحرف فکر نکنم به من اجازه پرخوابی بده . خیلی زود داشت خوابم می برد . چشام سنگین شده بودند . در یه حالت گیجی و بین خواب و بیداری بودم . خواب دیدم که یه زن چادر سیاه با مقتعه و پوزه بند روبروم وایساده و داره می پره روم و میگه کوروش بیدار شو منم منی که اومدم ایمانتو قوی کنم . آبتو خالی کن تو کوسم تا ریشه درخت اسلام محکم شه . بسه تا حالا هرچی یهود و مسیحی و وسنی و کافر گاییدی بیا بیا که یک مومنه داره راه کوسشو واست باز می کنه تا دروازه های بهشت واست باز شه . توخواب ترسیدم  بدنم لرزید خدایا این دیگه چه خوابی بود . از خواب پریدم و چشامو مالیدم ظاهرا هنوز بیدار نشده بودم ولی  اگه خوابم پریده بود معلوم نبود که چرا این کلاغ سیاه نپریده . من بیدار بودم . تو بیداری اونو دیده بودم . این از کجا اومده بود اینجا . .-ببخشید خانوم من این کوپه رو دربست گرفتم .شما اشتباهی اومدین . بلیط هامونو که نگاه کردیم هر دو تاش درست بود . -مگه اینا کامپیوتری نیستند ؟/؟ -خب کوروش خان کامپیوتر هم اشتباه می کنه . من تو عالم خودم بودم و نفهمیدم که چی داره میگه . یعنی متوجه نشدم که داره منو به اسم صدا می کنه . -کوروش خان خوابی یا بیدار ؟/؟ من از مسئولین مبارزه با مفاسد اجتماعی هستم . تو ایستگاه ترن شناختمت . اولش خواستم به دولت مقدسمون اطلاع بدم که تو اینجایی ولی بعد دیدم که مثلا میخوان چیکار کنن ؟/؟ یه تشویقی برام بنویسن و بذارن لای پرونده ام ؟/؟ چه به دردم می خوره . من چیز دیگه ای لازم دارم . اشاره ای به کیر داخل شلوارم کرد و گفت الان اونه که به دردم می خوره . لعنتی این همه خودمو از خط دفاع تا دم دروازه حریف کشونده بودم تو شش قدم حریف باید گند بزنم ؟/؟ آخه تو مادر جنده کجا بودی ؟/؟ این کیر من دیگه نمی کشید . این کثافتا از طایفه ای هستند که وقتی کارشونو پیش ببرن ضربه شونو وارد می کنند . اگه بعد از گاییده شدن بخواد منو لو بده . اگرم لو بده بازم با کسی سکس نمی کنم تا بهم امتیاز ندن . اسم اون خانوم باایمان بود عصمت .-عصمت خانوم میدونم که مثل اسمت پاکی . من هر کاری که بخوای باهات انجام میدم ولی قول بده وقتی که پیاده شدیم منو لو ندی -قول میدم . فکر نکن چون کارم شلاق زدن زنا و دخترای بی حجابیه که آلودگی جوی و صوتی ایجاد می کنند و باعث زنای نگاه میشن .. -البته قبلا این جوری بود حالا که از این بر نامه ها نیست . چون مردا دیگه هوسی ندارن .. -منم منظورم همون گذشته ها بود داشتم می گفتم ولی بی مرام نیستم . چشم حتما بهت قول میدم . .. تو دلم گفتم باشه حرفتو قبول می کنم ولی کون توی شلاق زنو جر میدم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

دلفین گفت...

داداش گلم عالیه فقط یه گله ازت داشتم اونم این بود دوتا داستان تخیلی نوشتی یکی فقط یک مرد دوم زن نامرئی فقط یه قول بهم بده که بعد از پایان فقط یک مرد یه داستان تخیلی در باره یه زن سکسی از همونای که سن بالا هستن بنویسی که این کلاغ سیاه چادری میان میبرنش وبهش میگن تو باید در اختیار ماباشی که با هرکی میگیم سکس کنی داشی خودت داستانو درست کن

ایرانی گفت...

سلام به داداش دلفین عزیز ! دلم میخواد هیچوقت از من گله مند نباشی . این داستانهایی رو که به اختیار نویسنده شروع کردم سوژه هاش یه تازگی خاصی داشت . بازم چشم ! آخه منم قصد دارم یه خورده تنوع بدم به داستانها . منم مثل تو از این داستانهای کلاغ سیاه بازی و آخوندی خوشم میاد و دستم باشه نصف داستانها رو از همینا می نویسم و به ذوق و سلیقه ات آفرین میگم ولی خب هر دو تامون باید یه خورده فکر بقیه هم باشیم که اونا ممکنه واسشون یکنواخت شه و حوصله شون سر بیاد و براشون این موضوعات دیگه قدیمی و کلاسیک شده در حالی که برای من و تو همون تازگی خودشو داره . من الان دو تا داستان تو ذهنم دارم یکی من دو تا دارم و یکی دیگه هم شیطون بلا که اولی تازگی داره و دومی هم می تونه جذاب باشه ولی نمی دونم کجا جاش بدم . داستان نقاب انتقام و خانوما ساکت رو هم که چهار پنج ماهه ازم خواستن هنوز شروع نکردم . منتظرم تولد عشق و هوس و مادر فداکار تموم شه . البته تولد عشق و هوس رو در قسمت سیزدهم تمومش کردم . حالا دلفین جان این دفعه رو ازم گله نداشته باش .چون رکورد دار خوانندگان گل و نازنینی هستی که توجه بیشتری به در خواستاش کرده ام . شاد باشی و حتما این داستانهای زیبا رو می نویسم . فقط یک مرد هم به این زودیها تموم نمیشه . موفق وموید باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

دمت گرم دادش گلم من از تو داداش گلم گله نکردم از داستان گله کردم ولی این حال حرف منطقی زدی حرف حساب هم جواب نداره دوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررم

ایرانی گفت...

دلفین عزیز و بسیار دوست داشتنی به خاطر همه محبتهات و خونگرمی و لطف و قلم گرمت دیگه نمی دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم و مهمتر از همه صفا و صمیمیت و سادگی و یکرنگی خاصیست که در تو وجود دارد ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ایرانی عزیز! مثل همیشه داستانات نابن! یه خواهشی از دارم: من داستان مادر زن خیلی خیلی دوس دارم! اگه لطف کنی چند تا بنویسی ممنون می شم...

ناشناس گفت...

سلام ایرانی عزیز! مثل همیشه داستانات نابن! یه خواهشی از دارم: من داستان مادر زن خیلی خیلی دوس دارم! اگه لطف کنی چند تا بنویسی ممنون می شم...

ایرانی گفت...

با درود به دوست خوب آشنا و نازنینم ! چشم حتما می نویسم البته به صورت داستان کوتاه و یک قسمتی . منتها یه هفت هشت روز شاید این ور و اون ور شه . بر قرار و تندرست باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر