ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زبون دراز 17

مجتبی جون حالا که کمرت سبک شده اگه می تونی همین جوری ادا مه بده . زیر پوست و روی پوست و سر تا پام داره قلقلکش میاد . با کف دستم کمر زن تپلمو نوازش می کردم و براش نغمه های عاشقونه می خوندم . دوست داشتم زودتر ار گاسم شه و قال قضیه رو بکنم . هشت دستی با تمام تنش ور می رفتم تا اثر کیرم رو کوسش بیشتر شه -عزیزم دراز بکش من بیام روت -وای یا کرام الکاتبین . یعنی من به شب دوم بعد از عروسی می رسم ؟/؟-عزیزم تو خسته میشی . کمرت درد می گیره . وزنت زیاده -غصه منو نخور این جوری اختیار عمل دستمه میدونم چیکار کنم . ای خدا الانه که افسارمو بکشه و مثل یه قاطر این ور و اون ورم کنه . پدر   پدرزن پولدار بسوزه که مارو به این جا کشوند تازه این کینگ کونگو با منت بهم دادن .. خانوم افتاد روم کونشو رو کیرم بالا و پایین می کرد تا کیرم تو کوسش حرکت کنه .بیچاره هر کاری کرد رو من نیفته نمی شد  . ریه من داشت له می شد وقتی که ازم پرسید فشار نمیاد بهت نمی تونستم حرف بزنم فقط با اشاره دست بهش می گفتم نه . هر یه دقیقه در میون نفس می کشیدم . اونم دو تا دستاشو گذاشته بود رو قفسه سینه من تا راحت تر عضلاتشو بالا و پایین کنه . دوباره داشت خوشم میومد ولی دچار نفس تنگی و افزایش گاز کربنیک شده بودم . کمر منو گرفت و بالاتر آورد و با چسبندگی بیشتری ضربات کوسشو یکی پس از دیگری بر کیرم وارد می کرد . صد رحمت به نفس تنگی استخونای سینه ام داشت خرد می شد .-آخخخخ مجتبی دوست دارم چند ساعت همین جوری حال کنم . کیف داره خوشم میاد . دلم نمیخواد زود راضی شم تموم کنم . قلقلک کیفی همین جور ادامه داره -عزیزم یه کاری کن زودتر راضی شی برات ضرر داره و کلی براش فلسفه بافی کردم . فایده ای نداشت . شوک زیاد تری باید وارد می کردم . خودمو از دستش خلاص کردم و با کله رفتم رو کوسش . با آخرین زور و توان کوسشو میک می زدم و لب و زبونمو دور کوسش گردونده و به سانتیمتر سانتیمتر از گوشت و پوست اطراف و داخل کوسش لذت می دادم تا این که دیدم سرش رفت عقب و چشاش هم هوایی رفت . قبل از اون هم یه جیغی کشیده بود و اوخ دلم اوخ دلم می کرد . وای خدای من شب اول دوباره عزب اوقلی شده بودم ؟/؟-ملوس!ملوس من حالت خوبه ؟/؟-منو بذار به حال خودم . الان توی دنیا هیشکی مث من حالش خوب نیست -حالا که اعصابت آروم شده تو همین حال خوش بخوابی خیلی بهتره . هر طوری بود بر نامه رو تمومش کردیم و تو بغل هم خوابیدیم , هر چند تا صبح صد دفعه از خواب پا شدم که نکنه نصفه شبی دوباره راه نفسمو ببنده . یک هفته تمام کار هر روز و هر شب ما این بود و بعد از یک هفته تازه واسه چند روزرفتیم ماه عسل . ملوسک خیلی پر نشاط و با روحیه شده بود . در عوض من شده بودم شیر بی یال و کوپال . طوری که دیگه خودمو مثل سر بازایی که تو خدمت نگهبانی میدن یک شب به خواب کردم . پس از بر گشت از مشهد که شهر عسلی ما بود رفتم سر کار . شده بودم مسئول فروشگاه و نمایندگی پدر زن در امر فروش قالی در حوالی ونک . یواش یواش حسودا و ترسوها کارشونو داشتن شروع می کردن . البته یه دشمن بیشتر نداشتم اونم مرجان بود . شوهرش یعنی باجناقم نصرالله خان خودش یه محل دیگه مشغول بود ولی این مرجان به دلایل و روشهای مختلف می خواست گیر بده واذیت کنه . دوست داشت به هر طریقی که شده ثابت کنه که من فقط برای پول بالا کشیدن دارم زحمت می کشم . خیلی نگران این مسئله بودم . خودشو نخود تو آش می کرد . هر روز از من دفتر و دستک و صفحات ورودی و خروجی کامپیوترو می خواست که نشونش بدم و یه بررسی اجمالی با موجودی بکنم -ببخشید شما مسئولید یا من این که نمیشه هر روز بخواهیم وقتمونو رو این کار بذاریم . از کارای اصلی می مونیم -چیه می ترسی . حتما دوست داری وقتی آمار از دستت در رفت پیگیری کنی . این جوری راحت تر میشه به حساب و کتاب رسیدگی کرد . در مهمونیهای خانوادگی هر جا که دور هم می نشستیم از فاصله طبقاتی ووضع خانوادگی ما در مقایسه با خودشون می گفت . یه روز تو راه پله خونه مون یه گردن بند طلا پیدا کردم گذاشتم تو جیبم به این خیال که مال زنمه یادم رفت بهش بدم یا چیزی بگم . چون از بس طلا و جواهر داشت من خودم چند تاشو بیشتر ندیده بودم . در یه مجلسی توی خونه مون که خانوادگی همه دور هم بودیم مرجان صحبت از گم شدن گردنبندش می کنه و من یه لحظه یادم اومد که گذاشتمش یه گوشه ای . خواستم خوشحالش کنم . وقتی که اونو براش بردم به جای تشکر یه متلکی انداخت که از صد تا فحش هم برام بدتر بود .-چیه نتونستی آبش کنی ؟/؟اشک تو چشام حلقه زده بود . دیگه نتونستم در میون جمع بمونم . ازش متنفر بودم . نمی تونستم ریختشو ببینم . ملوسک اومد دنبالم ولی من ردش کردم -بابات بهم کار داده . زن داده . خونه  ای داده که توش زندگی کنم . من نمک نشناس نیستم . بابام منو دزد بار نیاورده . واسه چی دزدی کنم ؟/؟واسه کی دزدی کنم ؟/؟برو اینارو بهشون بگو حالا خودتم برو تنهام بذار . چند تا لگد به چمنای دور و برم انداخته رفتم کنار استخر نشستم . هر چند ملوسک چند کیلویی وزن کم کرده و ناز تر شده بود و اگه به همین نسبت پیش می رفت تا سه ماه دیگه اونی می شد که من می خواستم ولی یواش یواش داشتم از این زندگی و دور و بری های خودم خسته می شدم . ملوسکو دوست داشتم . هر چند عاشقش نبودم . اون تنها دلخوشی من تو این خونه بود شاید مرجان ذاتا آدم خوبی بود ولی بچه دار نشدنش سبب شده که تا این حد عقده ای و شکاک بشه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

سام ایرانی گفت...

سلام اقا امیر.خوبی؟
از دستت نارحتم که پیام گذشته من وویراش نکردی و گذاشتی حداقل مشتی ادرس ایمیلم وپاک می کردی /خب بی خیال داداش هر گلی زدی به سر خودت زدی .هر چه از دوست رسد نیکوست.داستانت های زیبا و جالب هستن اما با واقعیت من یک کم نه خیلی متفاوت است بیا یه داستان هم از زبان من که واقعیت محض است گوش کن بخدا این که میگم حقیقت محضه.
من از خدا یه نعمت در حد علا بهم ارث رسیده اون هم یه کیر کلفت است که بین دوستام معروف هستم هر کی به هرکی میخاد یه فوش بد بده میگه کیر فلانی تو کونت.اما برعکس شخصیت داستان شما من اصلا شانس ندارم .میگی چه طور چند تا مثال برات میزنم .
ارزو دارم یه کون سیر بکنم ولی کسی مگه کونش ودم کیر من میده حتی تو کشورها خلیج که بچه های که از ایرانی ها خوششون میاد به خاطر کیرشون تا من ومیبنن سریع با من دوست میشن اما تا میخام باهشون سکس کنم فوری پا عقب میکشن ومیگن نه خیلی کلفته.این ونمیگم که خیال پردازی کنم جدی میگم دنبال مشتری ودوست پیدا کردن هم نیستم تنها میخام چه به جدی چه به شوخی خدمت شما عرض کنم که خدا شاید این نعمت وبهم داده اما یه خورده شانس نداده.چند مدت پیش دوست دخترم ارم جدا شد بخاطر اینکه رحمش خونریزی پیدا کرد چند وقت پیش یه پسر که واقعا دوستش داشتم به خاطر بزرگی کیرم از دستم فرار کرد .خلاصه داش امیر کاملا اعتمادبه نفسم رفته تو کون خر .اینم از شانس کیری من.
سرت ودرد نیارم ما ایرونی ها کلا ادم های سکسی نیستیم بلکه افکار سکسی زیادی داریم .دوست دارم ودائم بهت سر میزنم .به امید موفقیت بشتر بزای شما ودوستان گلم که سکس وبرای تکمیل عشق میخان بازم بهت سر میزنم .بای

matin گفت...

خیلی زیبا مرسی

 

ابزار وبمستر