ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زیبای پیر (پاییز)

به نظر شما پاییز زشته یا زیبا ؟/؟مدیست یعنی پیرو مد نباشین . هر چی فکر می کنین بگین . هر چند ابراز عقیده ها تو این سایت به یک در هزار هم نمی رسه . تازگیها هر کی میخواد بگه من از پاییز خوشم نمیاد می ترسه بی کلاس بازی بشه عین مد لباس . صغری خانوم با این که میدونه پیرهن صورتی بیشتر بهش میاد میره لباس به رنگ آبی یا کرم  واسه خودش می خره که اصلا بهش نمیاد چرا چون رنگ رنگ ساله . همه می پوشن تو عروسیها تو مهمونیا . بگذریم زیاد از پاییز خودمون خارج نشیم . وقتی که بچه بودیم و بهمون می گفتند در مورد پاییز انشا بنویسید چی می نوشتید ؟/؟مثل این که فقط من باید جواب بدم چون کاغذ و قلم ببخشید انگشت و کی بورد دست منه . من یکی همش اشاره می کردم به کوچ پرستوها ,زرد و قهوه ای شدن برگهای درختان و ریزش آنها بر روی زمین ,سردشدن هوا ,فراوان شدن میوه هایی مثل مرکبات ,آغاز سال تحصیلی و خیلی چیزای دیگه . همین چند تا چیز بالا رو که گفتم در نگاه یا نظر اول فقط پرتقال و نارنگیش با مزه بود . هر چی فکر می کردم اثری از زیبایی نبودیا اگرم بود همراه با غم و جدایی بود  فقط هر چند وقت در میون داشت مد می شد که یه اشاره هایی به برگهای طلایی یا همون خشک و پوسیده روی درختا یا زیر پا بشه . و این گونه شد که پاییز رفته رفته زیبا گردید . چنانچه بعضی ها آن را گل سرسبد فصلها می دانستند . یه موقع فکر نکنین منم جزو اون گروه بودما . در پاییز بود که با اولین و آخرین عشق زندگیم یعنی همسرم آشنا شدم . در پاییز بود که به خدمت سربازی رفتم و بر گشتم تا گره مشکلات زندگیم باز شه که بعدش اومدم کار گرفتم ازدواج کردم و دانشگاه رفتم . با زیباییهای پاییز بود که غمهای پاییزو از یاد بردم . وقتی که در روزهای غم به انبوه درختان طلایی نگاه می کردی به خوبی می دیدی که زشتیها را هم می توان زیبا دید . می توان زیبایهای پاییز را دید و از عشق گفت و نوشت ... می توان از عشق پاییزی گفت . پاییز سبز و سرخ و طلایی را می دیدم و از عشق می نوشتم . راستی پاییز چه بود ؟/؟که بود ؟/؟از من چه می خواست ؟/؟من به او مدیون بودم یا اومدیون من بود ؟/؟یک روز خود را به شاخه ای پاییزی رساندم .یک  برگ طلایی را از نزدیک دیدم . مسی شده بود . طلا مس شده بود . هر چه نزدیک تر می رفتم زیبایی پاییز کمتر و کمتر می شد . برگی از برگهای مسی را از شاخسار پاییزی چیدم . خشک و پیر و چروکیده و بی روح بود . به راستی این است زیبایی پاییز ؟/؟که باید بر مظلومیتش گریست . پاییز هم فصل خداست . نعمتی از دیگر نعمتهای الهی ...... وای از این سربازی چی بگم . واسه همه سنگ صبور بودم واسه من دفتر خاطراتم سنگ صبور بود . مثل نویسنده های مادرزاد و با این خیال که شاید منم بتونم یه روزی مثل ژان ژاک روسو با خودم روراست باشم و یه اثری مثل اعترافات ولی نه به تقلید اون داشته باشم خاطره می نوشتم و از دفترم مثل یه جگر گوشه مراقبت می کردم . مثل یه کانگورویی که بچه اشو تو کیسه اش داشته باشه که اگه این درددل با خودم نبود دیوونه می شدم . بگذریم عمر آدمیه میاد و میره . این پاییزم که همش گریه می کنه . معلوم نیس واسه چی ؟/؟واسه خودش یا واسه آدمایی که میان و میرن ؟/؟آدمایی که هیچوقت نمی تونه بهشون دل ببنده . حتی اون نمی تونه خودشو دوست داشته باشه ... قلم دردست گرفته و نوشتم ... سلام به تو پاییز برگ ریز سلام به تو زیبای پیر .!سلام به تو که برگهایت را چون اشک بهاران بر زمین  می ریزانی . بهار با گریه هایش می خنددو تو با گریه هایت می گریی . من در نسیم طوفانی تو گم گشته ام . پاییز زیبای من فراموش نکن که به تو مدیونم . می دانم که بیشتر میهمانان زیبایت از خانه ات رفته اند . می دانم که به یاد آنان اشک می ریزی . می دانم که به یاد روزهای خوش گذشته ات نالانی . می دانم که آن سوی سبزینه های جوانی را این چنین نمی دانسته ای . من هم چون تو دلم گرفته . از محبوبه ام دورم . از آنی که سالها پیش در روزهای نخست اندوهت به من سپرده ای تا به او بگویم که اولین و آخرین عشق منی . پاییز زیبای من اینک از او دورم هدیه ای را که از سوی خدا به من داده ای باز پسش مگیر . من بی او می میرم . دلم گرفته در غربت در شبهای دور از خانه در شبهای دور از دیار یار . تنها به عشق او دلبسته ام . تنها به یاد و امید او زنده ام . پاییز زیبای من! مروارید باران را می بینم که بر گونه های خشکیده و چروک افتاده ات فرو افتاده چگونه خورشید طلایی زردگونه اش نموده است . ببین که من با تو اشک می ریزم . ببین که من هم با تو هم دردم . پاییز زیبای من !دلم پر از درد است . آرامم کن با قطره طلایی ات نور امید را در دلم زنده گردان . می دانم که دوستم می دارد . می دانم که عشق را نمی توان آسان به تنوره های دیو سپرد تا در آسمان جدایی محو گردد . پاییز زیبای من !می دانم که چرا غمگینی . چون که پرستو ها رفته اند . چون که بلبلان دیگر عاشقانه نمی خوانند و جز چند گل وفادار گلها دیگر عاشقانه نمی رقصند . من و تو در این غروب غم تنهاییم . تنهای تنها . نم باران تو گونه هایم را تر نموده . با چشمان تو اشک می ریزم . نم باران تو با من از بهار می گوید . نم باران تو چون سفره مه چمن های سبز را پوشانده است . آری چمنها هنوز سبزند هنوز هم زندگی زنده است و امروز برای رسیدن به فردا نفس می کشد . دل غمگین مرا با نسیم طوفانی خود به سرزمین محبوبه ام ببر تا بار دیگر به من بگوید که دوستم می دارد. تا تازیانه های دوری چون نوازشی پیکره ام را بنوازد . پاییز زیبای من !سکوت تو ,آواز نغمه خوانانت درونم را می سوزاند تا احساس کنم که من و تو هم دردیم . آواز کلاغهای سیاه قلبم را می لرزاند . پاییز زیبای من !مرا بر بال ابرهایت از فراز کوهها جنگلها دشتها جاده ها و خانه ها بگذران و به سر زمین محبوبه ام برسان تا یک بار دیگر لبخند زیبایش را ببینم که به من می گوید که دوستت دارم . پاییز غمناک و غم انگیزمن شادم کن !در گوشه تنهایی و اندوه برای من از پژمردگیها نگو . با من از بیوفاییها نگو . از درختان عریان که روزی سبز بوده اند نگو . درختان عریان دوباره سبز می گردند . پرستو ها دوباره بر می گردند . آیا دلهای شکسته و زخمی هم روزی خواهد تپید ؟/؟فریاد گرسنگان را می شنوم . اما من تشنه و گرسنه عشقم  .در حسرت آن که زیبای پیر ناامید به من امید بدهد و ازفرداهای خوش زندگی بگوید ... باران شدت گرفته بود . کج باران زیاد شده بود . دوست نداشتم که برگهای دفتر خاطرات شیرین تر از جانم خیس و چرو کیده شود ......... دفترو گذاشتم لای اورکتم طوری که تا نخوره و کمرش نشکنه . رفتم تا ببینم این گرسنگان منتظر شام دارن چیکار می کنن . سالی چند وقت این پاییز مهمون ماست وقتی از دور و با فاصله ها به پاییز نگاه می کنی همه جارو قشنگ می بینی . طبیعت رنگ دیگه ای به خودش می گیره . خیلی ها که از لباس سبز خسته و وامونده شدن از تماشای پاییز لذت می برن . نقاش طبیعت با قلم جادویی خودش یه جور دیگه ای دنیارو رنگ می کنه . یه جوری که ما فکر نکنیم دنیا و زندگی همش یه مدله .. خلاصه کنم و زیاد لفتش ندم چون اون وقت باید یه چیزای تکراری بگم و بنویسم . با این که پاییز قشنگه و دوست داشتنی ولی یه رنگ و بوی غمو داره . من بهارو خیلی بیشتر دوست دارم . در جوانی با دیدن پاییز احساس پیری می کنم ولی اگه یه زمانی پیر شم با بهار زیبا به جوونی می رسم . بهارو بیشتر دوست دارم ولی دلیلی بر دوست نداشتن پاییز نمیشه . هر چند پاییز مخصوصا اوایل آن غممو زیاد می کنه . حتی رنگ و بوی نسیم عوض میشه وبوی اندوه رو میشه از همه جا شنید . یه غم خاصی رو دل آدم میشینه . حتی روزها کوتاهتر میشن و تاریکیها بیشتر . خورشید یه جور دیگه ای می تابه انگاری پرتقالی تر میشه . وقتی بری کنار دریا غروباشو غمناک تر می بینی . حتی امواج دریا از این که دیگه زیاد به دیدنشون نمیان عصبانی تر میشن . هاله ای از غم رو درختای جنگل سایه میندازه . دیگه از هاله نورررر خبری نیست ولی اگه عاشقا و معشوقای دنیا دوتا دوتایی که دل به هم دادن با عشق و وفای خودشون زندگی رو واسه هم شیرین کنن می تونن از هر روز زندگیشون واسه خودشون یه بهار تازه ای بسازن . هر چند پاییز با همه نشونه هاش داره به ما میگه که عمر زندگی کوتاهه . سرتو اونور کنی می رسی به من . کسی چه میدونه شاید درجا از همین پاییز پریدی به زمستون و بعدشم با یه پرش و جهش سریع دیگه رفتی به جای اولت . پاییز داره بهمون درس میده من پاییز و پاییز های زیادی رو پشت سر گذاشتم . معلوم نیست که به پاییز زندگیم برسم یا نه . خدا بهم میگه همین پاییز طبیعتو که می بینی حساب کن پاییز زندگیته . هر چند اگه به اون پاییزم برسم باید مث برگهای چروکیده درختان پاییزی یه گوشه ای کز کنم . البته خدا بهم میگه اگه پاک و مهربون باشی اگه هوای پاک و تمیز بهاری رو فقط واسه خودت نخوای منم یه کاری می کنم که همیشه سبز و سر سبز باشی ومگه نمی بینی در بهار درختا دوباره سبز میشن ؟/؟.جوونه می زنن و برگای تازه میدن .!یه روزی می رسه که واسه همیشه بهاری بشی . البته اگه بخوای خوب و بهاری باشی . نمی دونم من که به همیشه بهاری شدن خودم خوشبین نیستم . بگذریم امان از دست این زیبای پیر که مارو به کجا که نرسوند . !ببینم چی داری میگی پاییز جون ؟/؟!عشق منو در روزای خودت به من دادی ؟/؟دستت درد نکنه . اولا که خدا داده ثانیا متشکرم . این قدر که منت گذاشتن نداره . عوضش عشقم در بهار زنم شده . اینا یه واقعیته . حقیقتو که عوض نمی کنه . ماهیتو که عوض نمی کنه . فعلا که از بهار زندگیم خیلی دور شدم و با تابستونش سرگرمم . عقب گرد که نمیشه کرد . وایییی اگه تا چند سال دیگه به این پاییز برسم . یه وقتایی که پاییز زندگی و طبیعت جفت شده باشن دیگه معرکه معرکه میشه . نور علی نور امید اندرامید . ولی یادم نباس بره که چی گفتم . دوباره هم به خودم میگم . پسر !ای آقاهه !مثل اون ملای روضه خون نباش !مگه نگفتی با عشق همه چی حل میشه . عشق به چیزا و کسایی که دوستشون داریم و مهمتر از همه عشق به خدا .. با همه این روضه خونیها دوست دارم یه مسیحی پیدا بشه که به فرمان خدا منو دوباره ببره به بهار ... پایان .. نویسنده ..ایرانی 

3 نظرات:

matin گفت...

جالب بود مرسی متن زیبایی داشت

مرتضی گفت...

آقا دممممممممممت گرم.متنه جالبی بود. راستش رو بخوای من نه به خاطر کلاس گذاشتن و این حرفا بلکه با تمام وجود عاشق پاییز هستم،عاشق غروبای دلگیرش و اون هوای دلگیری که خودت ازش صحبت کردی.عاشق اون همه زیبایی و شروع سرماو عاشق همه چیزه پاییزم.همیشه هم با شروع پاییز به تمام دوستام آغاز این فصل زیبا رو مثل آغاز بهار تبریک میگم.اینجا هم با وجود گذشت دو هفته از پاییز از ته دلم به تو و بقیه دوستان شروع پاییز رو شاد باش میگم.

ایرانی گفت...

حق با توست آقا مرتضی بعضی غمها هستند که زیباییهای مخصوص خودشونو دارن .پاییز برای من فصل خاطره هاست .فصلی که با من از بهار عشق و زندگی گفت .فصلی که با همه برگهای زرد و خشکیده اش به من سرسبزی و طراوتی بهار گونه بخشید .آری من هم پاییز رادوست می دارم ولی آرزو می کنم که همیشه بهاری باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر