ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مثلث عشق 4

چی شده زینب خانوم ؟/؟-خودتو نزن به اون راه یعنی میخوای بگی نمیدونی چی شده ؟/؟-نکنه واسه تحقیقات اومدن خونه شما ؟/؟تعریف بد نکردین که .-خیلی پررویی -چرا ؟/؟مگه چه خلافی کردم ؟/؟مگه خواستگاری رفتن جرمه ؟/؟-پس اینا چی بود که تو این نامه نوشته بودی ؟/؟-یه چیزی رو به من بگو زینب -درست صحبت کن خانومو جا انداختی -راستشو بگو زینب خانوم واسه چی ناراحت شدی ؟/؟-خب این تو هین به شخصیت منه . یعنی من اصلا هیچ ارزشی ندارم. تو مسخره ام کردی . دستم انداختی .-خب این چه نفعی واسه من داره حالا یا دستت بندازم یا نندازم -شما مردا ؟/؟می دونستم از اول گول تو رو نخوردم شما مردا به زور با دخترا ازدواج می کنین چه برسه به زنایی که یه بچه داشته باشن -زینب خانوم خوشحال میشم اگه عروسی من تشریف بیارین بازم اگه امری هست در خدمتتون هستم . زینب رفت که بره . کمال صداش زد . زینب ایستاد -می تونم یه خواهشی ازتون بکنم یعنی یه سوالی دارم -خیلی پررویی تف به هر چی نامرده . بگو میخوام برم تا دیگه ریخت نحس تورو نبینم -زینب خانوم با من ازدواج می کنی ؟/؟برای چند لحظه پاهای زینب که هیچ تمام بدنش سست شد . دخترش پدر می خواست ولی اون شوهر نمی خواست . لحظه سختی بود تصمیم گیری هم دشوار . کمال به خوبی فهمیده بود که موفقیت نزدیک است . فقط دعا می کرد که مشتری نیاد -با اجازه و به خاطر دخترم باشه . حالا دیگه نوبت کمال بود که تن و بدنش سست بشه می خواست حرف بزنه ولی نمی تونست . پس از چند لحظه در حالی که صداش می لرزید و به تته پته افتاده بود گفت زینب خانوم باور کنین پشیمون نمیشین -از این به بعد خانوم مانومو خط می زنی و این قدرم کتابی با من صحبت نمی کنی -می تونم یه چیزی بهت بگم زینب بگو -قول دادی که باهام ازدواج می کنی ها -باشه من حرفی رو که زدم روش وای می ایستم -یه چیزی میگم ناراحت نشی ها . رنگ از چهره زینب پریده بود -با یکی دیگه رابطه داری ؟/؟اینو تحمل نمی کنم . -نه من وقتی بهت گفتم یا تو یا هیچکس دیگه رو حرفم هستم . وقتی بهت گفتم تو اولین و آخرین عشقمی بازم رو حرفم هستم -آره امروز اومدن دم در خونه امون بهمون گفتن -مسخره ام می کنی ؟/؟-حقیقت تلخه ؟/؟-زینب همه اینا یعنی جریان خواستگاری شوخی بود . فیلم بود می خواستم ببینم تو در چه جایگاهی هستی . واسه من یه حرکت محبت آمیز تو به اندازه یه دنیا ارزش داشت .چه برسه به این که یه معجزه بزرگ بشه و تو به من جواب مثبت بدی -حالا منو دست میندازی حالا واسه من فبلم بازی می کنی ؟/؟به من کلک می زنی ؟/؟-نه نرو زینب . نرو من دوستت دارم . خواهش می کنم نرو . زینب رفت و کمال سرشو گذاشت رو میز و با خودش می گفت خاک تو سرت که سخت درست کردی و راحت خراب . مرض داشتی ؟/؟می خواستی بگی من خیلی خوبم ؟/؟کار تموم شده رو خرابش کردی . مگه این زینب از خر شیطون پیاده میشه ؟/؟یهو صدای باز شدن درو شنید . زینب برگشته بود . عصبانی و خشن . یهودید اون عصبانیت و قهر تبدیل به تبسم شد .-آقا کمال خیلی آقایی ... یه عروسی ساده و خیلی هم ساده گرفتند که همین سه چار تا خانواده از همین اصلیها بودند . پدر و مادر حسن هم واسه زینب آرزوی خوشبختی کردند . هر چند ته دلشون یه غمی نهفته بود . جای خالی پسرشونو می دیدند و عذاب می کشیدند . کمال یه خونه دیگه دست و پا کرد که زینب به این فکر نکنه که تو همون خونه ای که با حسن بوده باید با کمال هم سر کنه . کمال خیلی خوشحال بود . خیلی خوشحال تر از زینب . رویای بزرگ زندگیشو تحقق یافته می دید . حس می کرد که دیگه هیچ آرزویی تو دنیا نداره . اون به بزرگترین آرزوی زندگیش رسیده بود . مال و ثروت و حتی اگه یه وقتی هم زینب راضی می شد که یه بچه ای هم از اون داشته باشه خوشحالیش به اندازه ازدواج با زینب نبود .  زینب بیشتر به خاطر فاطمه خوشحال بود . باورش نمی شد که دوباره داره ازدواج می کنه . همش حسنو به جای کمال می دید . کمال صبرش زیاد بود حس می کرد که با نشون دادن محبت و صداقت می تونه دل زینبو به دست بیاره . خدارو شکر می کرد . سالها منتظر یه همچه روزی بود . اگه زینب ده تا بچه هم می داشت بازم با آغوش باز اونو قبول می کرد . فاطمه کوچولو هم خیلی خوشحال بود . هنوز خیلی زود بود که حقایقو راجع به ناپدری خودش بدونه یعنی آگاه بشه که اون پدر واقعیش نیست . همش فکر می کرد که خدا اونو پس فرستاده . کمال خیلی با همسرش مدارا می کرد .  شب اولی بود که اون و همسر و دخترش زیر یه سقف می خوابیدند . سه نفری رفتن رو تخت و فاطمه وسطشون قرار داشت . کمال به جای این که از همسرش چیزی بخواد با فاطمه بازی می کرد . حتی واسه اون شب مادر زنش می خواست فاطمه رو ببره خونه شون که کمال نذاشت و گفت مگه یک شب دوشبه ؟/؟کمال بچه دوست و فاطمه بابا دوست با هم گرم گرفته بودند . طوری که نیمه شبی صدای زینب در اومد چه خبرتونه این قدر سر و صدا نکنین میخوام بخوابم . .ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر