ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زبون دراز 7

کارم تو بیمارستان شروع شد . البته به صورت آزمایشی کارمو شروع کردم . این طور نبود که در جا برم قرار داد ببندم . ولی مینو جون گفت قسمت بیهوشی کار با حالیه و کارش مال از دانشگاه بر گشته هاس . جراحی اولو من با هاش بودم . منتهی زیر دست دکتر بیهوشی بودم . قبل از این که وارد اتاق عمل شم حالم داشت بهم می خورد . بوی الکل و بتادین و ساولون و رخت های شسته با وایتکس .. همه جارو تار می دیدم سرم گیج می رفت . حالت تهوع بهم دست داده بود . خیس عرق شده بودم . یه آبی به سر و صورتم زدم و با همون لباس مسخره وارد اتاق عمل شدم . دکتر بیهوشی و وردست قدیمش داشتن به من می گفتن که مریض که واسه عمل اومد رو تخت باید چیکار کنم .-اول خوب به تخت می بندیش البته اگه عملش با بیهوشی کامل باشه . بعد بهش سرم می زنی بعد داروی بیهوشی و فرو کردن لوله اکسیژن داخل نای و بعدشم اندازه گیری فشار در طی عمل و تزریق داروهای مورد نیاز تا آخر عمل و به هوش آوردن مریض و تنظیم اکسیژن ... داشتم سر سام می گرفتم . در جراحی اول می خواستن رحم یه زنو در بیارن . وای دکتر مینو یه چیزی گذاشت رو شکم زنه و چند سانت برش داد و یه خونی هم ریخت وای خون خون دوباره داشتم بالا می آوردم . نه این اصلا کار من نیست . من که از آمپول خوردن می ترسیدم حالا باید بیام سرم بزنم . صد رحمت به درس شیمی . این یه ساعت و خوردی عمل برام مث یه ساعت و خوردی گذشت . دکتر مینو همچین قرص و استوار کار می کرد و باهام جدی بود که انگار نه انگار دو ساعت پیش تو بغلم بوده خب باید سیاستشو حفظ می کرد -آقا امید دیدی چه کار حساس و با حالی بود . روز اول سخته بعدا عادت می کنی . عمل بعدی رو رفتم اتاق بغلی وای چشتون روز بد نبینه . این یکی بیهوشی موضعی داشت . یه مرد میانسال و شایدم تقریبا پیر بود اولش نمی دونستم واسه چی خوابوندنش . یه میله ای وسط تخت زده بودند و یه پارچه هم جلو صورتش کشیده بودن که اون جلوتر از شکمشو نبینه . عمل داشت رو پاهاش صورت می گرفت . نمی فهمیدم چی داره میگه . همش ازم می پرسید گرفتن ؟/؟بریدن ؟/؟قطع کردن ؟/؟بعد از چند دقیقه دیدم یه اره ای از اون اره های ریز و تیز دست دکتره . انگار داره میره یه درخت کوچیکی رو ببره . افتاد به جون انگشتای پای مریض . و قطع کردن .. نمی دونم طرف مرض قند داشت یا چی بود خدا میدونه نزدیک بود بیفتم روی شکم مریضه و برینم تو عمل بره . از اتاق عمل اومدم بیرون . نه دیگه فایده ای نداره . کوس دکتر مینو و خواهرش کرده . خیر کاررو خوردم . همون برم شیمیدان بشم یا عملگی کنم خیلی بهتر از اینجاست . ولی چه طوری در برم . تا بخوام لباس بپوشم و خارج شم ممکنه یکی منو ببینه و گزارش بده . نگهبان دم در ورودی اتاق عمل خیلی فضول تشریف داشت . رفتم رختکن کمد مخصوص خودمو باز کردم و دیدم پیرهن و شلوارو اگه بخوام بپوشم می زنه بیرون و ضایع میشه بالباس خودمم که نمی تونستم هنوز عرقم خشک نشده بود با همون لباس سبز اتاق عمل اومدم بیرون و به نگهبان هم گفتم سریع باید برم بخش یه چیزی بردارم -شما چرا آخه ....موبایلو پولمو بر داشته بودم با آسانسور خودمو رسوندم طبقه پایین . همکفی ها منو بر و بر نگاه می کردند . با همون وضعیت مسخره از بیمارستان اومدم بیرون می ترسیدم که نکنه یکی تعقیبم کرده باشه . نیمساعت تمام از این کوچه به اون کوچه و از این خیابون به اون خیابون تغییر مسیر می دادم . شانس آوردم که رنگ لباسا سبز بود وگرنه منو با دیوونه ها اشتباه می گرفتن . نمی دونستم کجای تهرونم . مالیخولیایی شده بودم باهمون لباسا سوار اتوبوس شرکت واحد شده و به طرف شمال شهر رفتم . به جایی رسید که همه پیاده شدند . تازه فهمیدم که چه خریتی کرده ام که ای کاش به جای شمال مسیر جنوبو انتخاب می کردم ولی خلاص شده بودم . از دست دکتر مینو در رفته بودم . بس بود همون یه دفعه گاییدنش بس بود . حالا جواب مامان بابا مو چی بدم . دلشون خوشه آقا زاده رفته سرکار . خاک بر سر بی عرضه ات مجتبی . لااقل نقش جنده مردو واسه دکتر مینو بازی می کردی و می تونستی این جوری کاسبی کنی ...تو همین فکرا بودم که دیدم نزدیک میدون تجریش یه ماشین سبز خارجی که نمی دونستم اسمش چیه جلوم سبز شد و بوق زدنو ول نمی کرد . خودمو کشیدم کنار تا رد بشه . دیدم ول کن نیست همین جوری بوق می زنه . یه دختره خرس گنده پشت این ماشین شیک لوکس و خارجی نشسته بود هر طرف می رفتم بوق می زد . آخرشم اومد راهمو سد کرد و گفت -آقا من با شما کار دارم این چه ریختیه که واسه خودت درست کردی ؟/؟خوب که نگاش کردم دیدم که ملوسکه . وای عجب گیری افتادیم از چاله افتادیم تو چاه این سوار ماشین کی شده ؟/؟وقتی که به کلاس خصوصی شیمی می رفتم باهاش آشنا شدم .اکثرا اونو اونجا می دیدم . مخشو زده بودم . اونم جزو کون گنده ها بود . ولی همه جاش گنده بود . حداقل 100کیلو وزنش بود . عاشقم شده بود . با این که دوست داشت باهام ازدواج کنه ولی حاضر شده بود که باهام خلوت کنه . مستقیم نگفته بود که بهت کون میدم ولی یه روز که خونه شون خلوت شده بود واسم زنگ زد و من نرفتم . هم راهش تا تجریش خیلی دور بود و هم خیلی خپله بود . از اونایی که فکر می کردم داره آدمو می خوره . نمی دونستم چیکار کنم . یه سالم ازم کوچیک تر بود -آقای فراری بالاخره پس از چند سال پیدات کردم . خیلی نامردی خیلی . سیمکارتتم عوض کردی . باشه خبر از ما نگیر . سوار ماشینش شدم و گفتم واسه دختر خوشگلی مث تو مرد کم نیست . خداییش خیلی جذاب و خوشگل بود و صورتش به نسبت هیکلش خیلی کوچولو و گرد و جذاب بود -اون روز نیومدی خونه مون و دلمو شکستی . از اون روز به بعد هنوز نتونستم خودمو قانع کنم که با هیچ پسری دوست شم -ببینم این ماشین مال کیه -مال خودمه دبیرستانو که تموم کردم بابام بهم کادو داد . حرفو عوض نکن مجتبی تو اون روز زدی تو ذوقم . من می خواستم خوشحالت کنم ولی تو نخواستی . تو دست رد به سینه ام زدی .. حالا تا شب خونه مون خلوته می تونیم باهم باشیم . میای بریم ؟/؟گفتم باشه ولی نمیدونستم با این حال بهم خوردگی که تو بیمارستان بهم دست داده بود و با این شیره ای که مینو ازم کشیده بود این کیرم دوباره می تونست بلند شه یانه ؟/؟..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

1 نظرات:

matin گفت...

داستان خیلی زیبایی هست مرسی

 

ابزار وبمستر