ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادرفداکار 11

دوسه روز از پایان کار امیر و زن دایی جونش می گذشت . خونواده سه نفره دوباره با هم شدن . امیر به خوبی متوجه شده بود که این روزا طرز لباس پوشیدن مادرش با چند وقت پیش از زمین تا آسمون فرق کرده از این هراس داشت که نکنه عشقبازیهای اخیر اون روی سیستم فکری عملی مادرش تاثیر گذاشته باشه . اون که تا حالا کمتر پیش میومد دامنشو ول کنه مدتی بود که شلوار های تنگ و چسبونی می پوشید که زوایای کونشو به خوبی  مینداخت بیرون بر جستگیها رو نشون می داد و سوتینی هم می بست که از پشت بلوزش طوری سینه هاشو درشت نشون می داد که انگار هر لحظه در حال بیرون پریدن از قفس هستند . طوری هم به صورت و موهاش می رسید که انگاری میخواد بره مهمونی . وقتی نگاه امیر به او میفتاد حس می کرد که قلبش بد جوری به تپش افتاده . امیر هم خیلی راحت تو خونه لباس می پوشید . معمولا یه شلوارکی پاش می کرد که وقتی کیرش شق می شد اونو به خوبی رسواش می کرد . یه بار که امیر رفته بود اتاق مادرش و اونو از پشت دیده بود درجا کیرش از جاش حرکت کرد واونم از خجالت می خواست که برگرده که دید مامان المیراصداش زد . هرچه خودشو یه وری کرد تا مادرش اونو نبینه و آبروش نره نشد . با این حال وقتی صورت زیبای المیرا رو دید یاد ش رفت که با کیر شق شده روبروی مادرش قرار گرفته . المیرا نگاهشو به شلوارک امیر انداخت ومحو کیر بر آمده پسرش شد -چیه امیر این که بازم سر به هواست . بازم یاد زندایی و خاله ات افتادی ؟/؟ دیگه باید به فکر درس و آینده ات باشی . فکرت رو نباید این قدر مشغول این چیزا بکنی واست خوب نیست . حالا تو دیگه چته . حواست کجاست با توام کجا رو نگاه می کنی . المیرا به خوبی می دونست که امیر محو تماشای اون و اندامش شده وخیلی هم از این هیز بودن پسرش لذت می برد ولی می خواست این که امیر چه احساسی راجع به اون و این تغییر حالتش داره رو از زبون خودش بشنوه -مامان این چندمین باره که دارم بهت میگم خیلی ناناز تر از گذشته شدی ها . چیه مامان نکنه ... -امیر برای چندمین باره که از این حرفای نیشدار بهم می زنی . صد بار بهت گفتم من هنوزم به فکر باباتم وهیچ مرد دیگه ای نمی تونه جای اونو تو قلبم بگیره . اصلا تصورش برام کشنده هست که یه روزی بخوام با یه مرد دیگه باشم . ازت انتظار ندارم در مورد مادرت این فکرا رو بکنی -مامان من کی بهت همچین حرفی زدم چرا الکی ازم دلخور میشی . تو که میدونی من چقدر دوستت دارم و عاشقتم . سرتو بالا بگیر مامان . نبینم این جوری گرفته باشی . المیرا سرشو گذاشت رو سینه امیر وپسر هم شروع کرد به نوازش موهای سر مادرش . زن چشاشو بست -مامان ازم دلخوری ؟/؟ -اگه بگم نه دروغ گفتم . امیر گفت اجازه دارم ببوسمت و بگم که چقدر دوستت دارم . بگم واسه مامانم می میرم . بگم که اونو بیشتر از همه زنای دنیا و همه آدماش دوست دارم ؟/؟ -می خوای بگی دلخوری من ناراحتت کرده ؟/؟ امیر لباشو گذاشت رو پیشونی مامانش و از اون بالا آروم آروم با بوسه های ملایم به لب مامانش رسید . المیرا غنچه لباشو باز تر کرد تا تماس لبهای اون و امیر چسبنده تر شه . وهردوشون لذت بیشتری ببرن . بوی خوش بدن المیرا امیرو سخت وسوسه کرده بود . زن از تماس کیر پشت شلوار پسرش با بدنش لذت می برد . امیر مادرشو سخت به سینه هاش فشرد وبر جستگیهای سینه و سوتین مادرش رو رو سینه های خود احساس می کرد . با دستاش پشت مادرشو لمس می کرد . المیرا حس کرد که پاهاش سست شده و اگه امیر یکی دو دقیقه دیگه به این کارش ادامه بده ممکنه ازش بخواد که لختش کنه و تر تیبشو بده . بازم شیطونو لعنت کرد . نه نه .. بهتره اونو همش در این حالت داشته باشم . نه این درست نیست . نه می تونم به اون مرحوم خیانت کنم و نه این که خودمو در اختیار پسرم قرار بدم . ولی با همه این ها از این که امیر و آتیش بزنه و دلشو ببره لذت می برد . دوست داشت پسرش تمنای اونو داشته باشه . می دونست که این یه بازی خطرناکیه که در پیش گرفته آخر بازی و نمایش چی می تونست باشه . راستی واسه چی اون دوست داشت پسرشو از خودش راضی نگه داشته باشه ومرتب واسش جور کنه که کوس بزنه . هم می خواست که اون به بیراهه نره و هم این که دلشو به دست بیاره . در همین لحظات الناز وارد شد . چشمش افتاد به مادر و برادرش که سخت یکدیگه رو بغل گرفته بودند و مثل دو تا عاشق و معشوق در حال بوسیدن هم بودند -مامان !امیر ! این چه وضعشه هرکی شما رو ببینه فکر می کنه دوست دختر و پسر هستین . نگاه الناز هم واسه یه لحظه افتاد به کیر امیر . امیر مامانشو ول کرد و رو تخت نشست که بتونه یه جوری شق بودن کیرشو قایم کنه -مامان مثل این که یادت رفته عمه جون شام میخواد بیاد اینجا -اوخخخخخ خوب شد یادم آوردی برم به کارام برسم . عمه کتی من درست دو برابر امیر سن داشت و فکر کنم سی سالش می شد . شوهرش یه سالی می شد که رفته بود امریکا بر نگشته بود وبه امان خدا ولش کرده بود . به این بهونه که عمه جون بچه دار نمیشه می خواست اونو ببره خارج در مانش کنه نمی دونم که چی شد خودش رفت و اونو نبرد . کتی وامیر رابطه خوبی داشتند . امیر یه نگاه معنی داری به مادرش انداخت و مامانه هم دوزاریش افتاد -حله پسرم این یکی رو باید راحت تر حلش کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

دلفین گفت...

عالی بود

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین نازنین .شادوخندان باشی ..ایرانی

matin گفت...

عالی مثل همیشه کارب ییسته

ایرانی گفت...

ممنونم داداش متین که خودت واقعا بیستی ..ایرانی

جيبر گفت...

چه جالب :)

ایرانی گفت...

متشکرم داداش .معلومه اگه مسافرت بودی دیگه بر گشتی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر