ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

به دادم برس شیطان 6

داداش باور کن نمی خواستم به تو کلک بزنم . من آلوده به گناه شدم نمی خوام که تو هم به این دامی که من دارم به داخلش میفتم بیفتی . تو داداشمی و من دوستت دارم . وظیفه دارم به عنوان یک برادر بزرگتر ازت حمایت کنم نذارم اسیر شیطان شی -یعنی تو می خوای خودتو فدای من بکنی ؟/؟ پس چرا خودت داری توی این دام میفتی . اگه چیز خوبیه ما رو هم دعوت کن که ازش استفاده کنیم .-حاج آقا اگه بفهمه مامان اگه بویی ببره پدر ما رو در میاره . باشه به درک هرچی می خواد بشه داداش -باور کن من خجالت می کشم که تو اینجایی و من و تو داریم راجع به این موضوع با هم حرف می زنیم . دوتایی خودشونو به لبه بوم رسوندن و حالا منیره دو تا نوجوونو اون بالا می دید . از این که دو تا کیر تازه و تشنه در انتظار اونند به وجد اومده بود وبیشتر از قبل وسوسه گری می کرد . دو تا دستاشو رو سینه هاش می کشید و کونشو می مالید و کوسشو رو به اونا می گرفت و مدام خودشو حرکت می داد و ازشون دعوت می کرد که بیان اونجا -کمال من دارم دیوونه میشم -داداش شیطون بد جوری رفته تو جلدم مارو از راه به در کرده هیچ . کمکمون هم نمی کنه . عجب بد بختی گیر کردیم . نه به دینمون می رسیم نه به دنیامون . ببین منیره خانوم داره خودشو می کشه ما هیچ عکس العملی نشون ندادیم -میگی چیکار کنیم -خب جمال ما هم آلت خودمونو در میاریم و بهش نشون میدیم که یعنی ما هم خوشمون اومده . چون اگه جوابشو ندیم بی احترامی میشه و این خودش یه گناه بزرگیه . یعنی کاری که منیره خانوم می کنه مستحبه مثل سلام کردن . می تونست نکنه ولی ما باید جواب سلامشو بدیم که یه کار واجبه -حالا داداش این واجب کفایی نمیشه که فقط یه نفر باید جواب سلامشو بده -من این چیزا حالیم نیست . اگه دوست نداری مال خودتو در نیار از نظر من این جور جواب سلام دادنها واجب عینیه . فقط داداش چون اگه من و تو بخواهیم اونجای همدیگه رو ببینیم کراهت داره و فکر کنم حرام باشه بیا پشت به پشت کنیم واون خودمونو نشون بدیم به منیره -حالا داداش اسم کیر رو که بیاری حرام نیست که این قدر سخت نگیر -باشه هر چی تو بگی می خوام بگم کیرمونو یه جوری به منیره خانوم نشون بدیم که اون هر دو تا رو ببینه ما مال همو نبینیم . در هر حال طوری هم قرار گرفتند که زن همسایه دو تا کیر آماده رو از بالا به راحتی می دید و داداشها هم پیش خودشون حجاب رو رعایت می کردند . هرکدوم از این پسرا کیرشونو تو دستاشون داشته و به طرف منیره تکونش می دادند . سه تایی توآتیش هوس می سوختند -جمال ببین بهمون میگه بریم پیشش -من سختمه -تو اگه نمیای من میرم داداش من دیگه تحملشو ندارم -یعنی میگی دو تایی باهاش طرف شیم .-می خوای نوبتی کار کنیم -من که اولین بارمه نمی دونم چیکار کنم می ترسم -منم بد تر از تو می لرزم . دوستامون میون من همش از کاراشون تعریف می کنن ولی من و تو اگه دگمه یقه مونو نذاریم بابا پدرمونو در میاره . من که دارم میرم .کمال یه عقب گردی کرد که راه بیفته طرف پایین و بعدش هم خونه همسایه .. جمال هم به دنبالش به راه افتاد . هنوز شلوارشونو درست و حسابی بالا نکشیده بودند که با کبری خانوم روبرو شدند . مادر گرامی اونا به جمعشون پیوسته بود . دندونای پسرا از ترس و لرز به هم می خورد . دیگه هو ش و هوس از سرشون پریده بود . کم نمونده بود که به گریه بیفتند کبری خانوم احساس کرده بود که قضیه از چه قراره . هرچند این انتظارو نداشت که بچه هاش این رفتارو در پیش بگیرن . اون کمال و جمال رو این جوری تر بیت نکرده بود . ولی از اونا این انتظار و داشت که درجه تزکیه نفسشون بالا باشه . اونا خودشونو خیلی با تقوا نشون داده بودند . نامحرمو که می دیدند سرشونو پایین مینداختند . نمی دونست با بچه هاش چیکار کنه شرم و خجالتو تو صورتشون می دید ولی دلش نمیومد به روشون بیاره و اونا رو پررو تر کنه .نمی خواست اون تابویی رو که بین اونا وجود داره به این سادگی بشکنه .یاد نوجوونی خودش افتاده بود که چطور با نفس سرکش خودش مبارزه می کرد . در هر حال اونم هوس داشت ولی چون دختر بود از آزادی عمل کمتری بر خوردار بود ولی با عبادت و ذکر و دعا یه جوری خودشو مشغول می کرد تا این که در هیجده سالگی ازدواج کرد . هیچی به روی این بچه ها نیاورد . خود کمال پیشدستی کرد و گفت مامان اومدیم اینجا یه هوایی بخوریم دلمون باز شه . بعد از ظهر جمعه دل آدم می گیره بابا کجاست ؟/؟ -اون کار داشت با من نیومد . شما رو ندیده بودم نگرانتون شدم . سه تایی شون بر گشتند پایین . پسرا رفتند تو اتاق و از خجالت دیگه در نیومدن . اون طرف منیره هم منتظرشون بود . کبری جوون ما که 35 سال بیشتر نداشت دوباره رفت پشت بوم تا یه سر و گوشی آب بده . قبل از این که خودشو به کناره ها برسونه و ببینه اونجا چه خبره یه کاسه اون کنار توجهشو جلب کرد . اونو بر داشت و یه نگاهی به داخلش انداخت وایییی منی داخلش بود . یه قسمتش حل شده بود و یه قسمتش هم به همون صورت اولیه وآکبند باقی مونده بود . زانوهاش سست شد . چی می دید گناه پشت سر گناه . گناه دید زدن نامحرم . گناه استمناء . این گناهان کبیره مقدمه گناهان بزرگتری می بودند که این مادر وظیفه داشت جلوی این گناهانو بگیره . هر چند سرک کشیدن به خونه مردم هم گناه بود ولی می خواست اون چیزی رو که حدسشو می زد ببینه . نهههههه وایییییی منیره لخت لخت بود و داشت با کوسش ور می رفت . هنوز متوجه نبود که مادره جای پسراش اون بالا وایستاده .. شستش بوبردار شد و بر گشت طرف استخر . بخشکی شانس بازم نشد که یه کیر نصیبمون شه . عیبی نداره این صبر کردن ها حتما یه حکمتی داره . اگه این کبری خانوم بخواد گیر بده میگم چهار دیواری و اختیاری . اون چه حقی داشت که سرشو دولا کنه طرف خونه مردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

سعید گفت...

عالی بود
من واقعا از این سایت و داستاناش لذت می برم

ایرانی گفت...

سعید جان من هم واقعا از این سایت و وجود خواننده هایی مثل تو لذت می برم ..ایرانی

جيبر گفت...

خدايي خيلي جالبه داستان مرموزيه

ایرانی گفت...

ظهربخیر جیبر جان .راست گفتی بر خلاف من و تو که روراستیم این داستان وآدماش مرموزن .سربلند باشی ..ایرانی

matin گفت...

خیلی زیبا ولی طولانی

ایرانی گفت...

متین جان یه خورده مقدمه داره ولی وقتی به جاهای اصل برسه دیگه اصل میشه ..ایرانی

ناشناس گفت...

عالی بود ولی این قسمتش بیشتر خنده دار بود اون دو تا برادر خیلی حرفهای خنده داری زدند . دستت درد نکنه . (hero)

ایرانی گفت...

سر شما درد نکنه هرو جان .یک دفعه کولاک کردی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر