ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 74

فکر کنم یه دو سه ساعتی رو خوابیدم . وقتی که بیدار شدم ندا هنوز خواب بود . نخواستم زیاد حرکت کنم تا بیدار شه . دستمو رسوندم به دفتر خاطرات . می خواستم ببینم دیگه چی نوشته و چی کشیده . هرچی بیشتر می خوندم بیشتر از دست خودم عصبانی می شدم ولی شاید یه حکمتی بوده که تمام این کارا وشرایط به گونه ای دیگه رقم خورده و جور شده . به طور پراکنده و پرشی قسمتی دیگه از دفترشو خوندم از اونجایی که من و اون به هم پیام رد و بدل می کردیم و من جون خودم شده بودم راهنما و سنگ صبورش ..............چند روز گذشت . نمی دونم چرا نوید من هنوزم داره باهام موش و گربه بازی می کنه ولی می دونستم پدر یا نعیم هردوشون در این مسئله دخیلن .داداش نادرو گرفتم و رفتم محله نوید اینا  . از اوجا اسباب کشیده بودن . هیشکی نمی دونست کجا رفتن و چرا رفتن . پشت در خونه قدیمی که نوید منو چند بار با خودش اونجا برده بود زانوهام سست شده بود و نمی تونستم به حرکتم ادامه بدم .وقتی خونه رو پیدا کردیم فکر کردم می تونم نویدمو ببینم . اون روز نومید بر گشتم خونه ولی به تحقیقاتم ادامه دادم . با کلک ها و تر فندهای خاص زنانه فهمیدم که اون خونه رو بابام خریده ولی بنگاهی از آدرس جدید نوید اینا چیزی نمی دونست .قسم می خورد که معامله جدیدو اون انجام نداده . چند جا دیگه هم تماس گرفت ولی نتونست خونه شونو پیدا کنه . در این مورد که بابام خونه قدیمی رو خریده چیزی تو سایت ننوشتم که یه موقع نقشه های بعدی منو خراب نکنه . ولی چیزی که از همه اینا واسم درد آور تر بود این بود که فهمیدم نوید جونم دزد بوده .. از شنیدن این خبر شوکه شدم . نمی تونستم باور کنم . دلم بد جوری به درد اومد . نتونستم هضمش کنم . شاید هر کس دیگه ای به جای من بود حس می کرد که اون یه آدم دروغگو وشارلاتان بوده که می خواسته با نزدیک کردن خودش به من صاحب همه چی بشه و من نابینا رو بعدا ول کنه . ولی هیچ دلیلی نبود وپیدا نمی شد که اون همچین قصدی داشته . اونی که می خواست زندگیشو واسم بده . اونی که با دسترنج خودش واسم بهترین هدیه ها رو می خرید چطور می تونست دزد باشه یا بهتره بگم هنوزم دزد باشه . شاید فقر و نداری و ناچاری اونو به این راه کشونده . چطور می تونسته دزد باشه که به خاطر یه نابینای درمونده با دزدا در افتاده اونم وقتی که از گشنگی داشته ضعف می رفته . وقتی به این فکر می کردم که نویدم چقدر گشنگی کشیده در حالی که من در پر قو خوابیده بودم اشک از چشام جاری می شد . برام اهمیتی نداشت که اون قبلا چیکار می کرده . مهم این بود که حالا چه طوریه .... چند روز بعد .. نمی دونم چرا هنوز داره تو لفافه حرف می زنه . خیلی خسته ام می کنه . یه خورده مخش تاب گرفته گاهی اوقات تشویقم می کنه با پسرعموم ازدواج کنم . بعضی وقتا حالش طوریه که دلش نمیاد منو تحویل یکی دیگه بده . تقریبا مطمئن شدم که دست اون و پدرم تو یک کاسه هست . می دونستم که دوستم داره . می دونستم که نمی خواد از دستم بده می دونستم که گاهی به خیال خام خودش می خواد ایثار گری کنه وهمون تز مسخره همیشگی خودشو که اگه بره من خوشبخت میشم رو دنبال کنه . باید حالشو می گرفتم . پسر عموم که به شدت ازش نفرت داشتم و اونو راس سوم توطئه می دونستم بازم ازم خواستگاری کرد و منم حلقه اشو پرت کردم و آب پاکی رو ریختم رو دستش . اونم سریعا رفت از نازی که دختر عمه من و اون می شد خواستگاری کرد وقرار ازدواجو برای یه آخر هفته ای تو همین خونه ما گذاشتند . منم گفتم بهترین وقته که با کلماتم در سایت طوری با نوید بازی کنم که فکر کنه هر چی فکر می کرده همون شده . نوشتم که بالاخره نوید به مرادش که ازدواجه داره میرسه .. دروغ هم نگفته بودم . من اونو پیچونده بودم . بذار چند روز عذاب بکشه تا حساب کار دستش بیاد . من و عروس و عمه و مامان بودیم آرایشگاه ونعیم با بنز اومد دنبالمون . سر پیچ اول خیابونی که می رسید به خونه مون نزدیک بود بزنیم به یه عابر پیاده ای که یه دستش رو فرمون دوچرخه بود و یه دستش رو صورتش بود اگه نعیم یه لحظه فرمونو در جهت مخالف نمی گرفت یارو رو می فرستادیم اون دنیا . نعیم با یه لقب گدا گشنه متلکی بارش کرد . وقتی عروس و دوماد دو نفری تایید کردند که اون نوید من بوده که گریه کنان میرفته می خواستم خودمو از ماشین پرت کنم بیرون .هرچی فریاد می زدم جوابمو نمی داد . بیرحم ها به راننده اشاره زدند که بره .. فریاد می زدم اونو می خواستم التماس می کردم . عروس و دوماد متاثر شده بودند . حس کردم نعیم بیگناهه اون اگه دخالتی داشت هیچوقت پیش من از نوید نمی گفت هرچند غیر مترقبه بوده باشه .. نذاشتن که من خودمو پرت کنم . تو آسمونها دنبالش می گشتم ولی از کنار من رد شده بود و من بی عرضه نتونسته بودم خودمو بهش برسونم . دیگه برام مسجل شده بود که خونواده ام دست دارن . چون اگه می خواستن اونو ببینم اجازه می دادن که نعیم بره دنبالش . ولی اون چیزی که بیشتر از همه عذابم می داد این بود که من دلشو شکسته بودم . ناراحتش کرده بودم . حالا اون در مورد من چه فکری می کنه ؟/؟ فکر می کنه که من بیوفام ؟/؟ فکر می کنه که سرسری عاشقش بودم ؟/؟  نه نه ندا تا سر حد مرگ واسه عشقش می جنگه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

11 نظرات:

Critical گفت...

من از قسمت ١٧ تا اينجا رو خوندم، تقريبا بهترين داستان سايته! كارت درسته، هر چند با عقايدت كاملا موافق نيستم


ميخواستم بپرسم داستان خانوم مهندس فقط تا ١٣ رو آپ كردين، يا من پيدا نكردم؟

Critical گفت...

من از قسمت ١٧ تا اينجا رو خوندم، تقريبا بهترين داستان سايته! كارت درسته، هر چند با عقايدت كاملا موافق نيستم


ميخواستم بپرسم داستان خانوم مهندس فقط تا ١٣ رو آپ كردين، يا من پيدا نكردم؟

ایرانی گفت...

با سلام قسمت بعدی ندای عشق روپنجشنبه همراه با قسمت نوزدهم هر کی به هر کی منتشر می کنم و این چهار شنبه قسمت دوم تو هم گوش کن که همون قسمت ماقبل آخره به همراه مامان آمپولی من 19 منتشر میشه .موفق و موید باشید ..ایرانی

ایرانی گفت...

دوست خوب و نو آشنام کریتیکال نازنین سپاسگزارم از پیام تشویق آمیزت .در مورد اختلاف عقیده مختصر, دقیقا نفهمیدم مطالب این داستان رو میگی یا تز کلی من در مورد جهان و هستی و کل نوشته های من ...بگذریم .این داستان در سیزده فروردین 91 به پایان می رسه و از قسمت هشتاد به بعدش هم که دوباره میره تو اوج و...با آرزوی بهترین ها برای تو ..ایرانی

Critical گفت...

و بقيه قسمتاي داستان خانم مهندس رو ادامه نميدين؟

ایرانی گفت...

راستی یادم رفته بود در مورد داستان خانوم مهندس بگم خودم یه قسمتشو بیشتر نخوندم فکر کنم مال سایت قدیمی آویزون باشه یا احتمالا نیمه کاره نوشته شده یا این که دست امیره ویا همه این موارد. بازم ازت ممنونم criticalجان که به این مجموعه توجه داری .اگه هم وقت کردی ندای عشقو از اول هم بخونی بد نیست یه سیر تکاملی و تکمیلی داره که اگه یه دفعه آدم بپره ممکنه یه سری شخصیت پردازیها از دید خواننده مخفی بمونه .نیمه شبت خوش ..ایرانی

مرتضی گفت...

زنده باشی ایرانی.

منم بد جور داستان خانم مهندس رو دوست دارم ولی به نظر مدیر سایت (امیر عزیز) احترام میذارم و امیدوارم یه روز ادامه داستان رو بخونم.

Critical گفت...

خوب حالا كه نويسندش بيخيال شده، خودتون ادامش بدين!

ایرانی گفت...

باسلام به داداش مرتضای گل و کریتیکال نازنین ..فکربدی نیست که ما ادامه اش بدیم ولی این کار چند تا ایراد داره اولا باید داستانو به دقت بخونیم بریم تو حس نویسنده که این کار شاید درست نباشه و یه بی احترامی به نویسنده اصلی بشه وتازه وقت گیر هم هست وازطرفی اگه من مثلا بخوام این کارو انجام بدم از این داستانهای نیمه کاره اینجا می مونم و حق مطلب این داستان زیبا که خودم فقط یه قسمتشو وقت کردم بخونم به خاطر عجله کاری و.. ادانمیشه و اون وقت باید جواب انتقاد به جای منتقدین روهم بدیم .در هرحال دقیقا نمی دونم به چه صورته احتمالا مال سایت قدیم آویزونه .درهرحال هدف ما رضایت شماست واز این که کاستیها رو تحمل می کنید سپاسگزاریم ..ایرانی

Critical گفت...

به نظر من، كسي ايراد نميگيره، اگه آخر داستان يه پينوشت اضافه بشه و گفته بشه كه نويسنده ادامه نداده! به هر حال حتي اگه داستان هم بعدا منتشر بشه، باز ميشه اضافه كرد، و خودش يه سبك جديد ميشه

ایرانی گفت...

با تشکر از کریتیکال عزیزم به خاطر حسن توجه و اهمیتی که برای این مجموعه قائل هستی .در هر حال من که امیدوارم یه روزی فرصت پیدا کنم که از قسمت دوم به بعدشو بتونم بخونم . تندرست باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر