ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دزد وکاهدان 1

درست در آپارتمان روبرویی ما زمدگی می کرد . خیلی تپل و خوشگل بود . به این کاری نداشتم که دختر نیست . کاری به این نداشتم که دو سه سال بزرگتر از منه وتنها زندگی می کنه . من فقط دوستش داشتم و عاشقش بودم . اون اولین عشقم بود . می گفت فقط چند ماه با شوهرش زندگی کرده وچون معتاد بوده ازش جدا شده . شغلشم پرستار بیمارستانه ولیسانسشو گرفته . من 21 سالم بود و تازه از خدمت اومده بودم واونم 24 سالش بود . اسمم ابراهیمه همه ابی صدام می کردن ومعشوقه منم اسمش ساناز بود . ساناز خیلی ناز بود . صورت گرد و بینی قلمی . چشم و ابرو وموهای بلند سرش همه به رنگ مشکی و پوست تن و صورتش سفید بود . برای اولین بار که دیدمش فقط دوست داشتم که بکنمش . عاشق گاییدن بودم . وقتی جین می پوشید وبرجستگی باسنش کیرمو متورم می کرد دوست داشتم بپرم روش وکونشو پاره کنم . می دونستم که طلاق گرفته خیلی راحت می تونم باهاش کنار بیام . می گفت پدر و مادرش شهرستانن و اونم چون در تهران کار می کنه مجبوره یه مدتی بمونه تا ببینه تکلیف کارش چی میشه . مادر یه ساختمون 5 واحده در نارمک بودیم که اون در طبقه سومش زندگی می کرد . بابام همون پایین خونه چند قدم اون ور ترش یه سوپر مارکت داشت که خونوادگی اونجا رو اداره می کردیم . گاهی من و گاهی داداش 4 سال از خودم کوچیکتر اسماعیل متخلص به اسی وگاهی هم بابا اصغر و مامان فاطمه اداره اش می کردند . در آمد خوبی داشت . بریم سر آشنایی خودم و ساناز . اومدن من از خدمت مصادف بود با طلاق گرفتن اون . خیلی تو نخش بودم . یه روز که من و اسماعیل هردومون تو مغازه بودیم وبابا خودش دنبال جنس بود ساناز جون اومد مغازه واسه خرید . بارش خیلی سنگین شده بود . ازش خواهش کردم واسش ببرم بالا اونم قبول کرد . اون جلو ومن پشت سرش . وای که از دست این کیر خسته شده بودم . تا حالا فقط دو سه تا جنده کرده بودم . همین قدر به دردم می خورد که با راه کوس و کون آشنا بشم وگرنه با این جنده ها اصلا نمیشه حال کرد فقط فکر پولشونن تازه ممکنه هزار جور مرض هم داشته باشن . نمی دونم چی شد که به جای آسانسور هر دومون از پله ها رفتیم بالا . شاید واسه ما جوونا دو سه طبقه مسئله ای نبود . وقتی در واحدشو باز کرد و رفت داخل و منم جنسا رو همون کنار در گذاشتم ازم خواهش کرد که برم تو . با کمال میل اجابت کردم . از ریزه کاریها بگذریم . یواش یواش دختر خاله پسر خاله شدیم سر صحبت باز شد . از خودش و از زندگی و بد بختیش می گفت از امید و آرزوهاش که نقش بر آب شده بود از این که دیگه یه دختر نیست وهمه به چشم یه مطلقه بهش نگاه می کنن و دید خوبی نسبت بهش ندارن . البته همه اینا رو فقط همون بار اول نگفت . من دارم خلاصه می کنم . هر کار فنی که داشت می رفتم کمکش . اگه سیم کشی اتاقش اشکال پیدا می کرد یا رسیور و دیششو می خواست تنظیم کنه ویا حتی اگه سیفون دستشوییش مشکل پیدا می کرد بازم ازم کمک می خواست ومن اگه پشت کوه قافم بودم هر موقع که اون اراده می کرد خودمو بهش می رسوندم حتی یه بار با این که مغازه کسی نبود با این حال کارمو ول کرده رفتم سراغش . ده دوازده روز از اولین گرم گرفتن ما می گذشت که یه بعد از ظهر صدام زد و گفت کولرش اشکال پیدا کرده . کولر گازی بود از اونایی که برق زیاد مصرف می کنه . یه انگولکی کرده و راهش انداختم . واییییی خدای من این ده دوازده روزی اونو این جوری ندیده بودم . وقتی کارم تموم شد اون یه تغییر 180 درجه ای در ریخت و قیافه اش به وجود آورد که همونجا خشکم زد . پیرهنمم بود لای شلوارم وکیر باد کرده من قشنگ از پشت شلوار مشخص بود . اونم زل زده بود به همون قسمت متورم شده مایه آبروریزی . خودش دست کمی از من نداشت . یه تاپ و شلوارک خوشگل با موهایی افشون و سینه هایی که تا نیمه بیرون انداخته بود دل منو برده بود . دل دل می کردم که برم نرم بجنبم نجنبم گفتم هر چه باداباد یا می زنه زیر گوشم یا میاد تو آغوشم . خیلی رام تر از اونی بود که فکرشو می کردم . لباشو قفل کردم ودستمو دور کمرش حلقه زدم طوری که نتونه دستاشو تکون بده ویه وقتی هوس سیلی زدن به منو بکنه . نفس نفس زدنهاش واین که اونم مثل من داغ کرده بود نشون می داد که مثل من هوس داره -نه نه بیشتر از این نه من نمیخوام بازم اسیر هوی و هوس بشم . شما مردا تا به کامتون می رسین همه چی یادتون میره -نه عزیزم من این جوری نیستم نه باورکن من دوستت دارم . عاشقتم می خوامت تو که مقصر نبودی توکه گناهی نداری . ساناز من هوس تو رو دارم بیا بیا به من نه نگو باورکن فراموشت نمی کنم دوستت دارم . قبل از این که حرفی بزنه و پشیمون شه یکی یکی تاپ و شلوارک و شورت و سوتینشو در آوردم . صداش در نمیومد . خودمم خیلی راحت لخت شدم . باورم نمی شد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

ایرانی گفت...

بادرود و سلامی چند باره وآرزوی همیشگی سلامتی برای شما ..این داستان درچهار یا پنج قسمت می تونه باشه یعنی تمومش کردم چون بین نگارش دو قسمت اول با قسمتهای بعدی اون هفت هشت ماه وقفه افتاد وچند تا کار دستم بود اون انتظاری که داشتم نشد .در هر حال به بزرگی خودتون و به ضمانت بهار خانوم ببخشید . شاد باشید و بر غم بخندید ..ایرانی

abbas گفت...

دستت درد نکنه پس زوددتر بقیش رو بزار سعی کن چند تا از داستانا تموم بشه اونوقت داستانای جدید رو شروع کن

ایرانی گفت...

حتما عباس جان ..درذهنم دارم چند تا از داستانها روتموم کنم و چند تا جایگزینش کنم ولی خب این کار به تدریج صورت می گیره .سپاسگزارم ازهمراهی تو ..ایرانی

matin گفت...

باید داستان زیبای باشه منتظر ادامه داستان هستم

ایرانی گفت...

در خدمت تو وسایر دوستان هستم داداش متین ..موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر