ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 78

کوروش بود تازه متوجه شدم که به غیر از او حسن آقا و مهین خانوم (مادر کوروش ) و فاطمه خانوم هم اونجان -کی به تو گفته بیای اینجا . شیطان بد قدم ! آرام هلم داد . من آنقدر سست و شل شده بودم که به زمین افتاده و گل که هنوز در دست چپم بود افتاد پایین . حاجی حسن : چت شده کوروش جان زشته تو که از این اخلاقا نداشتی ؟/؟ مهمانته حبیب خداست . از معاویه و عمرو عاص که بدتر نیست . از جام بلند شدم از خجالت سرمو بلند نکردم . نمی خواستم نگام به نگاه اونایی بیفته که یه روزی واسشون ارج و قربی داشتم . فقط پیش عاطفه خیلی خجالت کشیدم -کوروش خان این کارت درست نیست . حداقل فکر خواهر زاده ات بودی ؟/؟ از جام بلند شده با زانوانی سست در حالیکه دلم هم به اصطلاح خاص خودش و هم راستی راستی درد گرفته بود دست چپمو گذاشتم رو سینه ام و خوراکیها رو رو تخت عاطفه گذاشته از اونجا دورشدم حتی به حسن آقا هم توجهی نکردم که منو برای بر گشتن صدا می زد . سکه یه پول شده بودم . حس می کردم که حتی ارزش و لیاقت مردن رو هم ندارم . منو مث یه تفاله بیرون انداخته بود . مثل یه سوسک شوتم کرده بود . جایی بهتر از داخل ماشین پیدا نکردم که برم تو عالم خودم . خدایا این چه مصلحتیه که روی منو زمین انداختی ؟/؟ خدایا مگه منم دلشکسته نبودم ؟/؟ مگه من ازت چی خواسته بودم ؟/؟ خواسته بودم وقتی که عاطفه رو می بینم آبروم محفوظ بمونه . من که نمی خواستم واسه نجاتش منتی بذارم خدا . خدایا اگه تو نبودی و نمی خواستی که اون شفا پیدا نمی کرد . من که کاری نکردم . خدایا واسه مردن راضیم پس منو بکش . اگه ولم کردی اگه تنهام گذاشتی پس منو بکش . نمیخوام زنده بمونم . اگه تو رو نداشته باشم انگار هیشکی رو ندارم . تو هم که به من پشت کردی خدا . چشمه اشک چشمم پر آب شده بود . راحت گریه می کردم . تصمیم خودمو گرفته بودم . دیگه موندن در این شهر و دیار واسم فایده ای نداشت . از آدما یا بدم میومد یا دیگه حوصله شونو نداشتم دوست داشتم تنها باشم و در تنهایی خودم بمیرم . کوروش حق داشت اگه من جای اوبودم آدم ستمگرو لت و پارش می کردم . مگه کوروش چیکار کرده بود که همه جا از اون به عنوان یه ذزد یاد کرده بودم . رفتم خونه پدرم خوشبختانه کسی اونجا نبود . از دو سه تا خونه ییلاقی که اطراف تهرون داشتیم کلید خونه ای رو که نزدیکی پلور داشته و دو سالی می شد که سری نزده بودیم و فقط گاهی بقیه ازمون کلید می گرفتند و می رفتند اونجا , بر داشته و تصمیم گرفتم چند روزی رو اونجا بمونم وبعد هم خونه تهران پارسمو خلوتی بفروشم و برم یه خونه یا آپارتمان نقلی تو شمال واسه خودم بخرم و احیانا با پولی که برام میمونه و ده بیست میلیون پس انداز دیگه یه سپرده بانکی باز کنم و زندگیمو پیش ببرم پولی رو هم که از آخوند یوسف گرفته بودم تصمیم داشتم که خرج بیچاره ها و در ماندگان بکنم . حالا ثوابش به هر کی که می خواد برسه قبل از رفتن هم باید یه چیزی برای بقیه بنویسم که دلواپسم نشن . باید به داداشام حقیقتو بگم بایر همه بدونن که من چقدر آدم پست و کثیفی هستم . شاید این جوری کوروش من بفهمه که من نمی خواستم پست و کثیف باشم . بذار همه کارکنان بدونن که من چه لجنی هستم ولی کوروش من بدونه که اونقدر شهامتشو داشتم که به خاطر اون و عشق اون حاضر شدم از همه چیز خودم بگذرم . حس کردم که گریه خیلی سبکم کرده تا حدودی آروم شده بودم . دست فرمونم خیلی عالی تر شده نترس و با ریسک زیاد رانندگی می کردم . زیادی بیخیال و بیخیال دنیا شده بودم . وارد ایمیلم شدم . متن مطالبی رو که باید به داداشام می گفتم همچنین به پدرم , باید آماده و ذخیره می کردم تا در آخرین لحظه می فرستادمشون . چند مطلب مختصر هم برای بعضی از همکارا که آدرس ایمیلشونو داشتم آماده کردم در این متن هر آنچه از واقعیت بود براشون گفتم . از هرزگی خودم چیزی نگفتم ولی عنوان کردم که کوروش مقصر نیست وتمام این کا رها را من به خاطر خود خواهی خود انجام داده ام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر