ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 84

برگشتم خونه و وقتی ندا ازم پرسید کجا بودی منم واسه این که درش ایجاد حساسیت نشه همونی رو که موقع رفت تحویلش داده بودم دوباره به خوردش دادم . آخه چی بهش می گفتم . هر وقت نصفه شب از خواب بیدار می شدم خودم از این دروغ مصلحت آمیزی که گفته بودم احساس شرم  و خجالت می کردم . صبح رفتم سر کار و ندا هم چون صبح و بعد از ظهر دانشگاه داشت منم دیگه به خونه سر نزدم . شب هم یکی دو جا کار داشتم و واسه تهیه یه سری وسایل باید به چند جا سر می زدم تا برم خونه کمی دیر شد . وقتی رسیدم دیدم ندا دم در خونه منتظرمه -عزیزم چرا وایسادی . عشق من سردت میشه -اومدم اینجا تا با حرارت عشق تو گرم شم . لحنش طوری بود که حس کردم اگه حمل بر مسخره کردنم نباشه یه نیشی باید تو کلامش وجود داشته باشه . سابقه نداشت که این طور باهام حرف بزنه -ببینم دیر کردی بازم مشکل داشتی ؟/؟ همون جایی که دیشب رفته بودی رفتی ؟/؟ خب عزیزم نگفتی دیشب کجا رفته بودی ؟/؟ -ندا تو چته چرا این قدر سین جیم می کنی . به من شک داری ؟/؟ -نه اطمینان ندارم . خیلی هم اطمینان ندارم . نوید گل و با وفای من -بریم بالا من سردمه -نه تو هیچ جا نمیری حق نداری پاتو از این جا جلوتر بذاری -عزیزم زده به سرت شوخیت گرفته ؟/؟ -نه خیلی هم جدی هستم . فکر کردی میخوای سر کی شیره بمالی ؟/؟ بی شعور .. یه سری مردا رو مرض وبحران میانسالی می گیره و یه سری رو هم عشق پیری به سرشون می زنه . تو دیگه چه مرگت بود . میذاشتی عرق عروسیمون خشک شه بعد .. دل تو دلم نبود . حس کردم که این حدیثه یه جوری زهرشو ریخته و بالاخره آبرومو برده ولی من که کاری نکرده بودم من که عاشقش نبودم . خودمو واسه پاسخگویی آماده کردم . حتما فهمیده من دیشب اونجا بودم . به حرفاش توجهی نکرده و رفتم طرف طبقه چهارم واحد خودمون و اونم پشت سرم اومد و مدام بد و بیراه و متلک می گفت . وقتی رسیدیم خونه بازم ادامه داد -دیشب کجا بودی دروغگو . امشبو دیگه نمی دونم ولی راستشو بگو . چرافریبم دادی -ندا به جون تو که از همه دنیا واسم عزیز تری من دیشب غافلگیر شدم رفتم خونه حسن اینا -دلت واسه مامانش تنگ شده بود ؟/؟ -نه حدیثه زنگ زده بود وگفت یه کار مهم دارم -وتو هم رفتی . خب این کار مهم چی بود رفته بودی بچه درست کنی ؟/؟ -ندا خیلی بی انصافی تو در مورد من این طور فکر می کنی ؟/؟ من این قدر پستم ؟/؟ این قدر نامردم ؟/؟ -فعلا که هستی . نمی دونم چی بگم تو لیاقت این زندگی رو نداری -عزیزم فقط به خاطر این که بر داشت بد نکنی چیزی بهت نگفتم . این قدر ازم دلخوری ؟/؟ -برو رو میز ناهار خوری رو یه نگاهی بنداز و بعدشم گورتو گم کن . حالم دیگه بهم میخوره که میخوام ریختتو نگاه کنم . خجالت میکشم که بگم تو شوهر منی .-عزیزم تو اشتباه می کنی . این جور باهام حرف نزن . رقتم طرف میز ناهار خوری .. خدای من چی می دیدم ! حدود ده تا عکس از صحنه هایی که حدیثه خودشو بهم چسبونده بود و یه جا که می خواستم اونو به خیال خودم به هوش بیارم و اون صحنه ای که بغلم کرده بود و اون تنفس دهن به دهن . اون لحظه برام مهم نبود این عکسا رو که شفاف هم نبودند کی گرفته -ندا من واسه همه اینا توضیح دارم . اینو ببین من روش خم شدم . اون بیهوش شده بود می خواستم با تنفس دهان به دهان اونو بهوش بیارم . ندا به طرز مسخره ای می خندید . رفتم خونه پدر زنه . دیدم همه شون مثل کشتی شکسته ها باهام بر خورد سرد و قهر آمیزی دارند . به سلام من جواب سردی داده و رفتند پی کارشون . مامان خدیجه هم اونجا بود -پسر من از خجالت نمی تونم سرمو بالا بگیرم . تو اون وقتا که عزب بودی از این غلطا نمی کردی حالا چی شد ؟/؟ به کی رفتی تو . پدرت که این طور نبود رفتم طرف نادر .. -داداش بیا واست توضیح بدم . همه اینا بک توطئه بود .باخودم حرف می زدم . .. پس این فیلمها رو کی گرفته .. حتما یه نقشه بود . ناصر خان خدا شاهده من خیانت نکردم -خدا شاهد اینم بوده که این دختر خانمو بوسیدی و باهاش بودی . این جوری می خواستی از دخترم نگهداری کنی ؟/؟ من تو رو امین خودم کرده بودم . همه چیز خودمو بهت سپرده بودم . بیشتر از ندای خودم بهت مال و اموال داده بودم . متاسفم .. هیشکی نمی خواست به حرفم گوش بده وتازه اگرم گوش می داد فکر می کرد دارم واسش داستان تعریف می کنم . اینا خیلی بد تر از ندا بودند . همه شون منو محکوم کرده بودند  . بدنم می لرزید . ناتوان شده بودم می دونستم اگه برم پیش حدیثه با اون خشم و عشقی که اون داره حقیقتو نمیگه . چون اگه می خواست بگه هیچوقت همچین کاری نمی کرد . دوباره رفتم پیش ندا . به شدت اشک می ریخت -چرا گولم زدی ؟/؟  چرا با قلبم بازی کردی ؟/؟ اگه دوستم نداشتی چرا با احساساتم بازی کردی . حالا متوجه شدم که چرا از پیشم رفتی . به خاطر عشقت به اون بود . بدبخت تو به یکی نمی تونی قانع باشی . به اونم نمی تونی وفادار باشی -نمی دونم حدیثه بهت چی گفته . اون شاید منو دوست داشته باشه ولی من هیچوقت اونو دوست نداشتم تو به من فرصت نمیدی که تعریف کنم . برنامه دیشب یک دسیسه بود -دسیسه ای که خودتم توش شرکت داشتی . نوید بچه گول میزنی ؟/؟ طوری حرف می زنی که انگار از یه فیلم برداری میگی -ندا بدتر از یه فیلمه -برو دروغاتو به یکی دیگه بگو که باورش شه . دیگه نمی خوام و نمی خواد که گولم بزنی . راست می گفتند قدیمیا که گدا که معتبر شود از خدا بی خبر شود -ندا فقط یه خواهش ازت دارم واون این که یه نیم ساعتی رو بهم وقت بدی که وسایلمو جمع کنم و برم .. خیلی مفت همه چی رو داشتم می باختم . حس می کردم یه روزی ابرها میرن کنار وخورشید حقیقت آفتابی میشه ولی اون روز شاید که من در خاک های سیاه آرمیده باشم . چند دست لباس ساده ای رو که هنگام آشنایی با ندا داشتم با خودم بر داشتم . هیچوقت اونا رو دور ننداخته بودم که یادم نره کی بودم و از کجا اومدم -ندا من فراموش نکردم کی هستم . با لباسای نو نمیرم .با همین خاک خورده های خاکی میرم . سوئئچ بنز و سند مرغداری رو انداختم روی میز . فقط یه دفترچه پس اندازی رو که چهار پنج میلیون پول توش بود برداشتم و گفتم فکر کنم این قدر زحمتو کشیده باشم تازه این بیشترش مال کار کرد های قبلی منه و درآمدم از مغازه ... اضافه نمی خوام همه تون پشیمون میشین . خیلی زود دارین منو از خودتون می رونین معلوم نیست اون دختره عوضی چی بهتون گفته که حرف منو قبول نمی کنین . من میرم اون خدایی که اون بالا و همه جاست شاهده که حق با منه . من بهت خیانت نکردم .من دوستت دارم . عاشقتم . هرچی بهم بد بگی بازم دوستت دارم . نمی خوام از بودن با من عذاب بکشی . چون دوستت دارم دارم میرم ولی اگه تو دوستم داشتی و عاشقم بودی این جوری باهام بر خورد نمی کردی کو ؟/؟ اون ندای منطقی که مثل یک مرد فاصله هارو می شکست و سد های جدایی رو از بین می برد کو ؟/؟ متاسفم برات . برای همه شما متاسفم . هرچی خواستم دیگه نازک نارنجی بازی در نیارم نشد . الم شنگه بازی در آوردن تو خونه حسن هم فایده ای نداشت . تازه شاید خونواده حدیثه هم منو محکوم می کردند و یه چیزی  هم به اونا بدهکار می شدم . یعنی باید به همین سادگی عقب نشینی می کردم ؟/؟ باید یه مدتی رو از این شهر و دیار دور می شدم دست گذاشتم زیر چونه های ندا وسرشو بالا آوردم . این بار دیگه بهم فحش نمی داد و بد و بیراه نمی گفت فقط اشک بود و سکوت . اشکی که وسط چشای خوشگلش مثل ستاره ها می درخشید -از این شهر میرم . بر می گردم و اگه دوست داشته باشی ازهم جدا میشیم . من طمعی به ثروتت ندارم فقط می ترسم از روزی که بیگناهی من واست ثابت شه و اون وقت دیگه پشیمونی سودی واست نداشته باشه . با این که دیگه ندای بد بینو نمی خوام ولی بازم اون دلشو ندارم که رنج و عذابتو ببینم -نوید تو اگه جای من بودی منو می کشتی -من هیچوقت یه آدم بیگناهو نمی کشم ولی تو جون یه آدمی رو که جز عشق و وفاداری نسبت به تو گناه دیگه ای نداشته داری می گیری . تو هم که منو نمیخوای و به حرفام گوش نمیدی وموندن منم اینجا فایده ای نداره . خداحافظ برای همیشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

جاوید گفت...

ایرانی جان واقعا گل کاشتی ولی به نظر من در مورد نوید خیلی بی انصافی کردن ولی ای کاش داستان اینجوری پیش نره و تو آخر آخرا ، درست شه .

در ضمن داشتم به این فکر میکردم که چرا همیشه توی زندگی بعد از ازدواج ، عشق کمرنگ تر میشه ؟
حالا توی این داستان هم به خوبی واضحه که این نوید و ندای ما عشقشون کمرنگ تر شده و یه جورایی برای هم عادی شدن و دیگه مثل قبل نیستن .

ای کاش میشد همیشه نامزد موند و ازدواج نکرد چون همه عشق و حال ها توی دوران نامزدی هست .

موفق و سربلند باشی ایرانی جان و شبت خوش .

فعلا

ایرانی گفت...

داداش جاوید گل من امیدوارم هیچوقت بعد از ازدواج سایه عشق کمرنگ تر و آفتابش کم حرارت تر نشه . درمورد این داستان باید قسمتهای دیگه اشو هم بخونی تا ببینی که چطور فراز و نشیب پیدا می کنه .نوید که ندا رو خیلی دوست داره و ندا هم نوید رو دوست داره ولی خب اینجا باید حسادت زنانه را هم در نظر داشت و مدارکی رو که درظاهر نوید رو محکوم می کنه .بااین حال مرد قصه ما خیلی مظلوم واقع شده ولی قسمتهای دیگه اش بهتر از اینه و تا پایان در حال اوج گیریه .موفق باشی ..ایرانی

shadow-of-death گفت...

عالي بود
ميخواستم آخر سر بيام يهو همرو باهم بخونم اما نشد!
در كل فكر ميكنم بي انصافي باشه به خاطر يه نفر، كلي از كاربرا معطل بشن كه تا ١٣ ام داستانو بخونن!

در كل ممنون اگه قسمت بعد رو زود تر آپ كني!

داستان هم عالي بود! هر چند با حدث من جور در نيومد، فكر ميكردم كه نويد ضرر مالي شديد ميكنه و اتفاقات چند سال بعده. در كل ممنون اگه به قسمت اول نظرم توجه كني

ایرانی گفت...

شادوجان خسته نباشی .حالا این قدر عجله نکن .هنوز چند قسمت دیگه از این داستان باقیمونده .راستش واسه نوشتن یه داستانی که بتونه تا حدودی جای خالی اونو پرکنه یه تاسوعا عاشورای دیگه لازمه و یه فراغت فکری دیگه .درهرحال خیلی ها دوست داشتند که داستان ندای عشق که به نظر من سوگلی داستانهاییه که به قلم من نوشته شده خیلی بیشتر از اینها ادامه داشته باشه ولی بنا به دلایلی که گفتم وبعدا هم روشن ترمیشه ترجیح دادم که این رمان رو زود تمومش کنم .شادوجان این داستان و داستانهای دیگه بالاخره تموم میشه .مثل فیلمهای دیگه .داستان زندگی ما هم یه روزی تموم میشه .خدا کنه همه ما پایان خوشی داشته باشیم واین ما هستیم که تعیین می کنیم شاهنامه آخرش خوش باشه یانه. خوش وشادباشی شادوجان ..ایرانی

 

ابزار وبمستر