ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 25

بطری ها رو از کون مامان الیا بیرون کشیدند و یکی گذاشت تو کونش و یکی تو کوسش .. ترجیح دادم دیگه به مامان نگاه نکنم تا حواسم به سارا جفت باشه . خسته ام کرده بود با سرعتی عجیب و باور نکردنی اونو می گاییدم تا زود تر از شرش خلاص شم . یکی دو تا زیر 20 ساله های باحال یه گوشه ای بیکار نشسته بودند و بهم علامت می دادند وچشاشون به دیدن کیر من از حدقه داشت در میومد .. رو کمر سارا جون سوار شده و جفت سینه هاشو گرفتم تو دستم و صورتشو غرق بوسه کردم .. شوهرش هنوز نگرانش بود بالاخره تونستم اونو به اوج برسونم ومنی خودمو نثار وجود نازنینش کردم . تا رفتم به خودم بجنبم دیدم یکی از پشت بغلم زد وبرد طرف خودش وای این دیگه کی بود و چی بود .. منصوره نبود ولی دختر که چی بگم اینایی که اینجا بودن همه زن بی بکارت بودند. خیلی خوشگل بود . اندام درشتی نداشت ولی خیلی موزون و متناسب بود . منو مث یه پرکاه تو بغلش داشت ومثل گربه ای که بچه اشو به دندون می گیره برد یه گوشه ای . خودمو به خدا و این جوون سپردم -ببخشید می تونم بپرسم شما کی هستین ؟/؟ -خوشگله کیر کلفت از صبح تا حالا تو نختم . بالاخره تونستم به چنگت بیارم . تعجب نکن .من ورزشکارم . قهرمان تکواندو و کاراته ام وزورمم زیاده -منو بذارم پایین تا یه آزمایش بکنم -در هر حال هر چه هستم عاشق کیر توام . باید بهم حال بدی  .این مردا رو همشون چند باری آزمایش کردم . دیگه چنگی به دل نمی زنن ولی فکر کنم از تو یکی خسته نشم . خیلی درب و داغون شده بودم ولی دیدم اون یه خورده اومد با دستای لطیف و قدرتمندش طوری ماساژم داد که خستگی من دررفت . دستمو گذاشتم رو سینه هاش و کونش و بازوهاش . توپ توپ بود . با این که اعمال زور خلاف مقررات بود ولی بقیه زنا می ترسیدند که بیان دور و برش .اسمش بود زینا . زینا خیلی زیبا بود . قبل از این که من برم رو کوسش اون اومد رو کیرم و ساک زدنو شروع کرد . حتی ساک زدنش هم ورزشکاری بود . طوری حال می داد که با همه خستگی ام احساس می کردم که تازه دارم سکس روز رو شروع می کنم خوشبختانه ازبس کیرم آبشو خالی کرده بود هرچی ساک می زد فقط لذتشو می بردم ماهرانه با سینه هام ور می رفت و نوک سینه هامو میذاشت تو دهنش . بازم رفت سراغ کیرم وبیضه هامو دونه دونه گذاشت تو دهنش وطوری با هوس اونا رو می مکید که انگار داره غذای لذیذ و مورد علاقه اشو می خوره .. خستگیم در رفت و هوسم بر گشت . می دونست داره چیکار می کنه ومی دونست که من حالا می خوام چیکار کنم . چون شادی و نشاط وطراوت رو تو چهره ام می دید . طاقباز دراز کشید ومنم روبروش قرار گرفتم واون دو تا پاشو گذاشت رو شونه هام تا من سرمو راحت بذارم لاپاش . عجب کوس ناز و کوچولویی . دیگه از اون قدرت ورزشکاری خبری نبود . حالا این من بودم که به اون تسلط داشته و داشتم با تمام وجودم بهش حال می دادم . یه دستشو گذاشته بود رو سرم واونو محکم به کوسگاه خود فشار می داد تا بیشتر حال کنه می گفت که دختر دختر عمه مامانمه .. نمی دونم اون از کجا از این جریانات با خبر شده . با این طایفه بزرگی که خاندان ما دارند تعجب می کنم که چرا به جای یک صد نفر یک هزار نفر اینجا جمع نشدن -آریاااااا کوسسسسسمو بخورررشششششش چقدر منتظر این لحظه بودم . تو دیگه مال منی . تواین ساعت فقط مال منی . هیشکی دیگه جرات نمی کنه که بیاد طرف ما . اگرم بیاد حق نداره و جرات نمی کنه که مزاحممون شه .. این با اون اندامش که همه چیزش معتدل بود نمی تونست زیاد خسته ام کنه . از اون تیکه درستایی بود که دلم می خواست خارج از بر نامه هم اونو بکنم . در حال خوردن و میک زدن کوسش به این فکر می کردم که اگه بخوام این جوری پیش برم ووکالت پدر بزرگ رو هم داشته باشم و زیر آبی هم چند تا بر نامه دیگه هم برم پس کی به کار و زندگی و درسم برسم . فکر کنم موقع گاییدن هم باید کتاب بذارم جلوم و درس بخونم . چاره چیه . مثل دختر بچه ها خیس کرده بود . چشم و ابروی مشکی و صورت گردش دلمو برده بود . بدنش سفید و هوس انگیز بود . انگشت رو تنش میذاشتی اثر انگشتت می موند . کوس کوچولوش خیلی راحت تو دهنم جا می شد -زینا خیلی نازی خیلی -خوشم میاد ازت آریا خیلی باحال کوسمو میخوری . هیشکی نمی تونه مث تو با حال بخوره . خوشم میاد که چونه ات می خوره به زیر کوسم حالمو یه جوری می کنه . آتیشم می زنه دوستت دارم .. تازه می خواستم بگم زینا جون اگه راضی هستی زودتر بذارم تو کوست که دیدم خودش پیشنهاد داد . انگشتمو کردم تو کوسش و یه ارزیابی هم اون داخل انجام دادم . همه چی ست بود . تنگ تنگ .. به جنب و جوش افتاده بود . راستش دیگه منم نمی کشیدم بعد از اون کس دیگه ای رو بگام . واسه همین با خودم گفتم که بهتره با تمرکز ومزه مزه گرفتن تا می تونم با زینا خوشگله ام حال کنم که از خیلی های دیگه بهتره . از صبح تا به حال طوری در میان جمعیت وعملیات سکسی خودم غرق شده بودم که قیافه ده تا از این پنجاه تا زن رو هم تو خاطرم نمی تونستم تصور کنم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

7 نظرات:

jemco گفت...

ایرانی عزیز
عیدت مبارک داداش
بعدشم دمت گرم با این داستانت خستگی این جاده های شلوغ رو از تنم دراورد خسته نباشی

ایام به کام و پاینده باشی همیشه...

matin گفت...

عالی هست مرسی

ایرانی گفت...

باتشکر از جمکوی عزیز و متین نازنین .جمکو جان سفر خوش بگذره ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز دمت گرم حال کردم با این داستان های زیبات خودت میدونی فرصت نمیشه بزار این چند روز هم بگذر دیگه هروز میام. شاد باشی

ایرانی گفت...

دلفین نازنین من هم می دونم نوروزدور وبر آدم شلوغه حتی اگه مهمونی رفتن ومهمونی دادن یا پذیرایی ازمهمون هم در حد کمی باشه بازم حداقل مطلب اینه که خانواده گل آدم دور وبر آدم هستند و اون آزادی عمل وجود نداره وازت ممنونم که باهمه این اوضاع واحوال بازم یادی از ما می کنی .سیزده به درخوبی داشته باشی اگه هوا آفتابی هم نبود امید وارم هوای دلت همیشه آفتابی باشه ..ایرانی

جيبر گفت...

عالي عالي عالي

ایرانی گفت...

ممنونم داداش جیبر ..شاد و تندرست باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر