ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 81

سرانجام اون روزی که منتظرش بودیم رسید . اون روز رویایی وخاطره انگیز . روزی که واسه هر زن و مردی در دنیا یه خاطره ای شیرین میشه . شیرین و به یاد ماندنی . البته برا اونایی که با عشق با هم ازدواج می کنند . روزی که مثل هیچ روز دیگه نیست . ولی نمی دونم چرا احساس می کردم من و ندا از این روزا زیاد داشتیم . به نظرم میومد که چند دفعه باهاش ازدواج کرده باشم . روزی که واسه اولین بار بهم گفتیم همدیگه رو دوست داریم روزی که بعد از اون همه کش و قوسها و ناملایمات زندگی به هم رسیدیم .. همه اون روزا شاید از این روز واسم عزیز تر بودند . آخه اون روز پیوند حقیقی من و ندا بود وامروز این روز پر شکوه روزی بود که همگان بعینه می دیدند من و ندا غرق در پیوند پر شور عشقمان خود را برای یک زندگی مشترک آماده می سازیم  . من و ندا لباسای رزممونو به تن کرده بودیم . آماده آماده شده بودم . واییییی همه کاری یاد گرفته بودم جز بستن گره کراواتو . خدایا چیکار کنم . این دیگه چیه باید به خودم آویزون کنم . کاش از اون کراواتهایی که با یه نخ به گردن آویزون می کنند می گرفتم . ندا می گفت بده -پدر جون ! ناصر خان زحمتشو می کشی ؟/؟ خیس عرق شده بودم . خدا خفه ات نکنه ندا . تازه نقشه داشت و می گفت می تونی هر چند ساعت در میون کراواتتو عوض کنی . قبل از این که سوار بنزمون بشم و اونو به آرایشگاه برسونم دیدم که پشت ماشین اشغال شده . چهار نفری اون پشت نشسته بودند نازی و مامانش و فاطمه خانوم و خدیجه خانوم -ندا جون خیلی طول می کشه که مراسم امروز تموم شه ؟/؟ -نوید داری بی احساس بازی در میاری ها کیف نمی کنی ؟/؟ -نمی دونم چه جوری بگم که من در این لحظه فکر می کنم که خوشبخت ترین مرد دنیام ولی هیچوقت عادت نداشتم که شماره یک باشم . از شلوغیها فرار می کردم دوست داشتم اونی نشون بدم که هستم -حالا تو که خوشت میاد تو که دوست داری منو ببین همه به خاطر من و تو خوشحالن -ولی نه به اندازه من و تو -می دونم عزیزم . راست هم می گفت این ندا . با خودم حساب کردم خوش تیپ که هستم . ریخت و قیافه دامادا رو که پیدا کردم یه ماشین یک یک رو هم که صاحبشم ویک زن یک تر از اونو ... پس واسه چی اعتماد به نفس نداشته باشم . بهتره جز برای ندا واسه همه فیلم بازی کنم . مردباش نوید از فردا یا چند روز دیگه باید تا مدتها بشینی وعکس و فیلم عروسیتو ببینی و به به چه چه بزنی -ندا جون ما که بر گشتیم قراره همین جا طبقه بالا عقد کنیم و خودمونیها ناهار بخوریم و یه جشنی بگیریم و از بعد از ظهر قراره بریم تالار و رستوران نزدیک دریا ؟/؟ -خب منظور ؟/؟ -بعدش که تا نصفه شب یا دم صبح هم بزن بکوب و رقاص بازی و این حرفاست -خب بازم منظور ؟/؟ -تو که دانشگاه داری و درس داری -منظور ؟/؟ -هیچی عزیزم خواستم ببینم این عقد خالیه و ما بعد از این که مدرکتو گرفتی میریم خونه خودمون ؟/؟ ... راستش این سوالو واسه این کرده بودم که دلمم در هوای چیزای دیگه هم بود . دیدم ندا لباشو داره می جوه -حیف که باید امروزه رو سالم پیش ببری . ببینم من مطمئن باشم که تو از یه نظرایی سالمی و احساس داری ؟/؟ تو خسته نشدی ؟/؟ آخه من و تو خودمون این همه اسباب و اثاثیه رو ریختیم طبقه چهارم . مگه مرض داشتیم واسه چند سال دیگه از الان آماده اش کنیم ؟/؟ از فردا زندگی زیر یه سقف من و تو شروع میشه ویه زن ذلیل دیگه به زن ذلیلهای دنیا اضافه میشه . بریم نوید جان خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه . اون چهار تای پشتی دیگه حوصله شون سر رفته . دیگه چی بگم از شور و ولوله اون روز . از زیبایی ندا . از لباس عروسش که از چند تایی رو که کاندید کرده بودند یکی رو من واسش انتخاب کرده بودم . راستش همه شون خوشگل بودند . بعضی هاشون پر ملات بودند . بعضی ها هم انگار فقط یه تور ساده بودند و بعضی ها هم حد وسط .. من که از این چیزا سر در نمی آوردم ولی وقتی ازم پرسید کدوم بهتره یکی رو انتخاب کردم که یه حالت میونه داشته باشه . خودمم یه کت و شلواری انتخاب کردم به رنگ مشکی براق و خیلی شیک فرصت نبود پارچه بگیریم بدیم خیاط و حوصله این کا را رو هم نداشتم . وقتی من و ندا رفتیم خرید کت و شلواری و مامان خانومی و مادرزن خانومی هم همراهمون بودن قرار بود پول کت و شلواری رو خونواده عروس حساب کنن . اتیکت یا همون بر چسب  قیمت رو که دیدم سرم سوت کشید .-ندا این خیلی گرونه پنجاه هزار تومن .. والله یادم میاد تا چند وقت پیش با ده هزار تومن هم بهترین کت و شلوار ها رو می خریدم -نوید تو رو خدا شوخی نکن . تو الان شریک مرغداری هستی یه ماشین چند صد میلیونی داری -ویه زن بی نهایت میلیاردی -این حرفو زدی دیگه دلم نمیاد حالتو بگیرم . فقط بهت بگم اینو که خوندی پونصد هزار تومنه نه پنجاه هزار تومن ... بگذریم حالا به دکور بندیها دیگه کار ندارم . واویلا بود . اصلا تو پشت بوم خونه می شد جدا گونه یه مجلس گرفت وقتی خوشگلمو از آرایشگاه آوردم وهمه هورا می کشیدند و کف می زدند بیش از این که مامان ناراحت باشه بابا جونش واسش گریه می کرد . فاطمه خانوم با آرنج زد به پهلوی ناصر خان و گفت مرد خود نگه دار باش دخترت که نمیره کشتار گاه . یه طبقه پایین تره . شگون نداره . خوشحال باش -منم از خوشحالی دارم گریه می کنم . پارسال این موقع اون نمی دید ولی حالا هم می بینه و هم داره عروس میشه -مرد خدا بگم چیکارت کنه اشکای منو هم در آوردی . آدم یاد عروسی خودش میفته . انگار همین دیروز بود . زندگی راستی چه زود می گذره -حالا ناراحتی که چرا یهویی رسیدیم به این روزا ؟/؟ دلت واسه اون روزا تنگ شده فاطی جونم ؟/؟ -دلم که تنگ شده ولی دارم کیف می کنم که دخترم عروس شده . با خوشی اون لذت می برم . آدم باید اون جوری زندگی کنه که خودشم لذت ببره وبه دیگران آسیبی نرسونه . دیروز من عروس بودم و امروز دخترم . اون وجودمه . هستی و زندگی منه . با خوشی اون خوشم از این که می بینم سر انجام گرفته . سر سفره عقد نشستیم . هرچی دوست داشتم یه شیخ بی عبا و عمامه بیاد نشد که نشد ولی ناصر خان بهم گفت بابا بیخیال . این ردا و لباس بلندش جواز کارشه از اون اهل حالهاست . سیاست هم حالیش نیست . مجبور شدم کوتاه بیام . چشم دیدن جماعت آخوندای سازشکارو نداشتم . ناصرخان راست می گفت آخوند با صفایی بود . کاری به حلال و حرام نداشت . دختر و پسر و زن و مرد توی هم می لولیدند و اونم داشت خطبه اشو می خوند .. تا چند لحظه دیگه اون همسر رسمی من می شد . زن من .. جوووووون دیگه کار تموم شد تا چند ساعت دیگه من و اون باید می رفتیم یه طبقه پایین تر و زندگی مشترکمونو شروع می کردیم .. جووووون فقط خواب گیجم کرده بود . شیخ چند بار خطیه رو خوند بنده وکیلم ؟/؟ وکیلم ؟/؟ .. من مدتها بود که بله رو از ندا گرفته بودم . در واقع این مهمونا بودند که می خواستن بله رو بشنون .. یه سکه به عروس دادم و مامان منم یه چیزی بهش داد و منم در حالت مستی وخماری وخوشی از این حال و احوال بودم که یهو شنیدم با اجازه بزرگترا بله . یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم فک و فامیلا همه آشنان ولی از چند تا پسر و از این ملاهه خجالت می کشیدم . پیشونی عروسو بوسیده به هم انگشتر زدیم . ملاهه که رفت دیدم دور و بر ما رو زنا و دخترا پرکردن و به اشاره من دوستام مردا و پسرارو جز چند تا اصلی هاشو ردش کردند . رفتم جلو ولبای همسرمو بوسیدم و در همین لحظه صدای سی دی اوج گرفت و اتاق عقد و فضا رو ترکوند .. همه شروع کردند به رقصیدن . در این جا یه ترانه قدیمی از منوچهر که تازگیها مرحوم شده رو گذاشتن .. گل به سر عروس یالله دامادو ببوس یالله .. داماد تو رو بوسیده .. غنچه لبتو چیده .. واسه کفتر قلبت امشب دونه پاشیده .. دخترا که از بوسه من به ندا به هیجان اومده بودند با هم دم گرفته و مدام این قسمت از ترانه رو تکرار می کردند تا این که ندا دستاشو دور گردنم حلقه زد و با یه بوسه داغ یه حرارت خاصی به مجلس بخشید .. اگه بخوام از لحظه به لحظه این روز قشنگ بگم مثنوی هفتاد من کاغذ میشه . یه لحظه دیدم مامان غیبش زد . رفته بود تو اتاق ندا و داشت گریه می کرد -مامان ناراحتی پسرت داره عروسی می کنه ؟/؟ -نه پسرم از خوشحالی زیاده . یاد بابات افتادم . چقدر دلم می خواست اونم اینجا بود چقدر دوست داشت دامادی تو رو ببینه . یه روز خوش ندید این مرد تو زندگیش -مامان حالا وقت فکر کردن به این چیزا نیست . الان بابام هم خوشحاله . اون از این که من و تو خوشحالیم خوشحاله . مامان خوبم  فکر نکن من زن گرفتم تو رو فراموش می کنم . تو خودت یه جای مخصوصی توی دلم داری . مامان خوبم . تو هم مثل بابا شاید بیشتر از اون واسم زحمت کشیدی . تو بیشتر از اون تحملم کردی . مامان تو رو خدا اشکامو در نیار . بابام دوباره میاد . بابام دوباره دنیا میاد . پسرم دنیا میاد و من اسمشو میذارم نیما . اون میشه بابا نیمام . درسته پسر و دختر بودن دست خداست ولی می دونم بالاخره یه پسر به من میده تا صداش کنم بابا .. بابا نیما -اصلا اگه بخوای میدمش به تو -وا از اون حرفا می زنی ها . بچه خودش پدر و مادر میخواد . هرچند اگه هم می دادی خودش بد نبود ها .. این حرفا رو که تحویلش دادم دیدم خنده رولباش نشست و نازشوکشیدم وبرش گردوندم . وای چه مکافاتی داشتیم . ناز بزرگتر ها رو که مثل بچه ها شده بودند و تا حدودی هم حق داشتند باید می کشیدیم . از اونجا رفتیم پشت بوم با فیلمبردار و بچه های شارلاتان محله بر و بیای خودمون . چند صد تا پرنده رو که کلی کبوتر سفید هم داخلش بودند کرده بودند تو یه قفس . یکی رفت پشت بلند گو و با خیر مقدم گویی به عروس و دوماد اعلام کرد که به مناسبت این روز خجسته می خوان این پرنده ها رو آزاد کنن . در قفس که باز شد مثل صفیر گلوله ها همه به آسمان آزادی پر کشیدند . دستای ندا تو دستای من بود .-خیلی قشنگه نه ؟/؟ -آره ندا جونم این پرنده ها همه آزاد شدن و من رفتم توی قفس .. وای هنوز این حرفم تموم نشده بود که نیشگونه رو از پشت دستم ور داشت . چند لحظه بعد دو تا از کبوترا برگشتن رفتن یه گوشه ای کنار هم .. از هم جدا نمی شدند .-مثل این که اینا جفت باشن -دیدی نوید اینو داشته باش . اونا آزادی رو در هر جا که با هم خوشن می بینن . تو حالا واسه ما فلسفه بباف -تو که خودت متوجه شدی که من شوخی کردم وگرنه به جای نشگون گوشتمو می کندی .. برنامه رقص و آواز ادامه داشت . یه خورده رفتم پیش مردا توحیاط نشستم و دوباره بر گشتم بالا .. خسته شده بودم از بس دولا و راست شده بودم . اوایل تا نصفه خم می شدم . بعد دیگه از زانو به بالا خم می شدم . من و عروس خانوم کلی رقصیدیم -نوید خیلی وارد تر شدی ببینم کلاسی جایی رفتی ؟/؟ -تواین دو هفته ای  همون وقتایی که باهام دعوا داشتی منم دنبال این کارا بودم .. وایییی پسر کم نمی آوردم . دهن همه از تعجب وا مونده بود . پیش خودم حساب می کردم که یه هفت هشت ساعتی هم باید توی تالار جفتک بازی در بیاریم . بهتره نیروی خودمو تقسیم کنم . کم نمی آوردم . روزی یکساعت کنار دریا می دویدم تا عضله ام نگیره -نوید -ندا -چی می خواستی بگی -نه اول تو منو صدا کردی تو بگو .. یک لحظه با هم شروع کردیم حرف زدن . حالیمون نشد چی داریم به هم میگیم . خنده مون گرفت ولی منظور هم فهمیدیم -ببینم از کدوم طرف در بریم -از در پشتی -چه جوری از این شلوغی در ریم و بعدش از حیاط .. به هر بهونه ای بود خودمونو به طبقه همکف رسوندیم ..-سرتو بنداز پایین ندا . این مردا فکر می کنن واسه یه کار واجب مربوط به عروسی داریم میریم بیرون -زود باش الان بابا ما رو می بینه .. چند تا سلام علیک کردیم و از در پشتی سوار پرشیا شدیم . بنز اون طرف بود و خیرشو خوردیم -نوید سردمه -فکر اینجاشو نکرده بودیم . آخرین روز پاییز بود . زیادم سرد نبود ولی لباس ندا کم بود . با هم رفتیم کنار ساحل همیشگی . میعاد گاه خودمون .. ندا صب کن از داخل ماشین صندلی تا شوهامونو در بیارم . آخه لباسامون کثیف میشه -دلم میخواد همین جا توی ماسه ها توی بغل تو لم بدم -منم همین طور ندا . نمی دونی که چقدر دوستت دارم -تو هم نمی دونی که هر وقت اینو واسم تکرار می کنی من فکر می کنم که واسه اولین باره که به من میگی . در یک لحظه هر دومون یه تیکه کاغذو گرفتیم طرف هم هرکدوم واسه اون یکی یه چیزایی نوشته بودیم . اولش ندا بهم گفت که نامه خودمو با صدای بلند بخونم .. این نامه رو.  خیلی خودمونی واسش نوشته بودم و با لحن محاوره ای و گفتگویی ..... ندای عزیزم می دونی که چقدر دوستت دارم و میدونی که هر چی قشنگیه تو دنیا من اونو توچهره قشنگ تو می بینم . از امروز این خوبیها و زیباییها رو یه جور دیگه ای توآغوشم می گیرم . ندای من درد های تو درد های منه خوشی های تو خوشی های منه لبخند تو لبخند منه واشکهای تو که امیدوارم هرگز نبینمش اشکهای منه . به چشمای قشنگ تو سوگند که اسیر چشای دیگه ای نشم وبه دنیای آزادی که عشقو با تو در اون دنیا تجربه کردم قسم که هیچوقت راضی نشم که خودمو از زندان عشق تو رها کنم . ندای من سختیهای زیادی رو پشت سر گذاشتیم تا به امروز رسیدیم باید قدر همو بدونیم و می دونم که می دونیم . باید واسه بچه هامون پدر و مادر خوبی باشیم وواسه هم همسرای خوبی . زندگی براما قشنگه تا وقتی که کنار هم باشیم و با هم قشنگیها رو ببینیم تا وقتی که دنبال خوبیهاش باشیم . تا وقتی که خوبیها رو برای همه بخواهیم . دوستت دارم ندا . واست می میرم اگه بخوای . ومی میرم اگه وقتی برسه که تو نباشی . پس اگه دوسم داری تا وقتی که زنده ام زنده بمون .... ندا هم شروع کرد به چند تا خط اضافه کردن به مطالبش -آهای این جوری قبول نیست اول من خوندم حالا تو داری تقلب بازی در میاری ؟/؟  دوتایی مون خندیدیم وندا هم شروع کرد به خوندن متنش .. بالاخره منم به رویام رسیدم به رویایی که رنگ واقعیتو گرفت . یه واقعیتی که حقیقت شد . یه حقیقتی که واسم شیرین شد . شیرین بود و رفت تو وجودم . جونم شد هستیم شد مستیم شد . بالاخره همه دیدن که من به تو رسیدم . دنیا فهمید که من مال توام . تسلیم توام .عاشق توام . نوید من اشتباه نکن . این منم که زندونی توام . اسیر توام . اسیر عشق تو اسیر آغوش گرم تو . تسلیم داغ تن داغ و تب دار تو . تشنه عشق و محبت تو . تو چشای منی نفس منی هستی و هوس منی . تو همه چیز منی آقای منی آوای منی دنیای منی . تو ندای ندای منی . بیا تا در این روز خوش پیوند از جدایی حرفی نزنیم . بیا تا شیرینی این لحظه ها رو همیشه تو دلمون تو خاطره هامون حفظش کنیم . وقتی که کنار هم باشیم وقتی که با هم باشیم هیچوقت حسرت گذشته ها رو نمی خوریم . زمان می گذره و ما هنوز با همیم در خوشیها نا خوشیها من و تو همیشه با هم خوشیم . در غم و شادیها من و تو همیشه با هم شادیم . در اشکها و لبخند ها من و تو با هم همیشه خندونیم و این عشقه که از تلخیها شیرینیها می سازه . دوستت دارم دوستت دارم نوید عاشقتم .. تو هم همیشه دوستم داشته باش همیشه عاشقم باش . اشک تو چشای دو نفرمون حلقه زده بود -ندا پاشو این آرایشت یه موقع قاطی می کنه برگشتیم خونه همه خبرمونو می گرفتند پدر زن و مادرزن یه خورده عصبانی شده بودند کرم ما رو می دونستند .-یه امروزو نتونستین صبر کنین ؟/؟ زشته آخه -مامان اینا همش یه خاطره میشه . نمی دونی چه حالی کردم کنار دریا . چقدر انرژی گرفتم . حالا با روحیه ای بهتر می تونم به مهمونا و مهمونی برسم . اوایل غروب بود که رفتیم به مشهور ترین تالار ورستوران اون موقع شهر . حد فاصل اون با دریا یه جاده بود که بعدش می رسیدی به تپه های شنی و ساحل -نوید حله ؟/؟ -یه ساعتی که شد حله .-وایییی کله بزرگا دود می کنه . مهمونا خیلی راحت بودند . از لباس زنا و دخترا که چه عرض کنم خیلی مراقب بودم که چشام رو اونا زوم نکنه هر چند ندا آدم دموکراتی بود ولی زیر چشمی هوامو داشت . من و ندا در طبقه بالا که محل رقاص بازی بود دونفری مشغول رقص شده و کلی زن و دختر دور ما رو گرفته بودند . آشپز خونه یه خورده نزدیک ما بود . می دونستم یه راهی داره واسه جیم شدن و رفتن به پایین طوری که کسی متوجه ما نشه . منتهی آسانسور نداشت . یه طبقه تا پایین بیشتر راه نبود . رفتم آشپز خونه دم یه نفرو دیدم و بعد هم بر گشتم و یه چشمکی به ندا زدم و گفتم آماده باش عزیزم . گارسون اومد واز عروس و دوماد خواست که بیان غذا رو تست کنن و ایراد کارو بگن . تا فاطمه خانوم خواست سر در بیاره چی شده فلنگه رو بستیم . مامان خدیجه فقط داشت می خندید و سرشو تکون می داد . بقیه هم نفهمیدند که چی شده . این بار با بنز رفتیم و خودمونو رسوندیم به همون جای همیشگی . البته این دفعه از ساحل چند متری فاصله گرفتیم و ندا چون سردش بود پیاده نشدیم . در عوض اون با همون سر و وضع خودشو انداخته بود تو بغلم -نمیدونی چقدر اینجا رو دوست دارم . روزشو شبشو . خورشید خوشبختی ما رو دیده بود . دلم نمیومد با ماه و ستارگان هم شریک نشم . اینو که گفت در جا اشاره کردم به سی دی و ترانه زیبای شکیلا خانوم . هرچند اصل ترانه از پروینه ولی اون و ستار خان از همه زیباتر اجراش کردن .. امشب درسر شوری دارم .. امشب دردل نوری دارم .. امشب با تو در اوج آسمانم .. راضی باشد با ستارگانم .. ندا همراه با ترانه این آهنگو واسم زمزمه می کرد و من  و اون تو بغل هم و بی خیال دنیا آروم گرفته بودیم . انگار تولباسایی که پوشیده بودیم زندونی بودیم . اصلا نمی تونستیم حال کنیم -ندا می تونم یه خواهشی ازت بکنم -بگو چیه نوید جان .. نکنه تو هم به همون چیزی که تو کله امه فکر می کنی .. بگو چی می خوای -به این فکر بودم که چند روز دیگه که خستگیمون در رفت با همین شکل و شمایل بیاییم همین طرفا وعقده مونو خالی کنیم -به جون عزیز تو منم داشتم به همین فکر می کردم . دو تا خوبی داره . هم به قول تو می تونیم به این دست و پا گیر بودن امشب بخندیم و هم این که نشون بدیم که لباس عروس و داماد وقتی که از تنمون در آد بازم می تونه به خاطر ما دو تا دوباره بره تو تنمون . عاشقتم نوید هم فکر من .. چقدر ساحل قشنگه -من که چیزی نمی بینم ندا -خب دیوونه احساسش که می کنی .. ستاره هارو نگاه کن . انگار امشب چشمکشون بیشتر شده -واسه من دارن گریه می کنن -تنت میخاره ؟/؟ .. بر گشتیم به تالار . از همون راهی که رفته بودیم بر گشتیم . وقتی فاطمه خانوم عصبی رو دیدیم که عین برج زهر مار داره میاد طرف ما من یکی ازش فاصله گرفتم ولی ندا زبل گفت مامان اگه بدونی چه غذاهای خوشمزه ای درست شده الان همه رو می برن طبقه پایین سلف سرویسیه -اون جای بابای دروغگو تو اگه شام هم می خوردی این قدر طول نمی کشید . یکساعته که دنبالتون می گردم پیداتون نمی کنم -حالا که اومدیم مامان جون خلقتو تنگ نکن . دخترت داره عروس میشه . دیگه تا صبح همین جا پیشت می مونم مامان یکی بخند .. رفت مادرشو بوسید و با همین ادا بازیها از دلش در آورد و جون منو هم خرید . موقع شام اومدیم پایین غذاها دور سالن در طبقه همکف یا همون اول چیده شده بود . حدود پونزده سال پیش بود یه کله گنده ای ما رو دعوت کرده بود به همین جا . فکر کنم کلاس دوم ابتدایی بودم. نشسته بودیم یه گوشه ای و دیدم ساعت حدود ده شب غذا هارو به همین صورت چیدند و منتظر بودیم که بیان  ازمون پذیرایی کنن . دیدیم گارسونا که پشت به غذا بودند یهو روشونو مثل اونایی که میخوان دوئل کنن کردند طرف ما و گفتند آقایون خانوما بفر مایید غذا حاضره . من و بابا و مامان نمی دونستیم چیکار کنیم . یهو دیدیم همه به طرف گوشه های سالن حمله کردند و از روی سر و کول هم و میز و صندلیها می پریدند و هر کس هرچی دم دستش بود می گرفت تا واسه خودش غذا بریزه . من که نمی دونستم جریان چیه ترس برم داشته بود . سالن به اون عظمت داشت می لرزید . فکر کردم زلزله اومده والان میریم زیر آوار . سرم گیج می رفت ترسیده بودم . بابام بغلم کرد و بالاخره دو تا وردست و یه بشقاب و سه تا چنگال گیرمون اومد که بتونیم باهاش یه چیزی از این ته مونده ها رو بخوریم . جریانو واسه ندا تعریف کردم . ازخنده داشت ریسه می رفت -نوید جان الان هم یه خورده مشابهشو بعضی جا ها داریم ولی نه تواین مجلس . همه چی فراوونه وماشاءالله هم همه سیر خورده وبابا هم تا می تونسته مایه گذاشته پس جای نگرانی نیست و آبروریزی هم نمیشه وفعلا از زلزله خبری نیست خودتو واسه زلزله بعد از مجلس آماده کن .. حواسم جای دیگه ای بود تو کوک جمله اش نرفتم . قرار بود بعد از شام رقاص بازی باشه و منم زیاد خودمو سیر نکردم ولی بچه تهرونا وبقیه سوسول موسولا تا می تونستن لومبوندن . شنیده بودم که یه مسابقه رقص توقف آهنگه که هرکی که تک موند آخرش یه ضبط و پخش دی وی دی جایزه می گیره . جایزه اش مهم نبود ولی باید برنده می شدم تا یه روکم کنی باشه واگه هم برنده نمی شدم یه همشهری باید برنده می شد . پنجاه تا صندلی چیده بودند و کنترل ضبط دست عروس خانوم بود وهر یه دقیقه یا کمتر یه استپی رو ترانه می زد و رقاصا باید رو صندلی می نشستند . اونی که کم می آورد وصندلی واسش نمی موند می سوخت . هر دفعه هم یه صندلی رو کم می کردند . من نفس کم نمی آوردم . تمام فکر و ذهن و چشمام به صندلیها بود . برام فرقی نمی کرد رو کدومشون بشینم . یه بار یه مینی ژوپی اومد رو پام نشست که خیلی ندارو پکر کرد . همه یکی یکی از دور خارج می شدند . بچه محل ها هم از دور خارج شده بودند . فقط من مونده بودم و پسر عموی فوکلی ندا که حالا مثل سابق ازش بدم نمیومد ولی باید روی اونو هم کم می کردم . خستگی از سر و روش می بارید ولی من هنوز شاداب بودم . آهنگ قطع شد تا نعیم بیاد به خودش بجنبه یک قدم زودتر از اون خودنو به صندلی رسوندم و روش نشستم . ندا پرید هوا و اونم بغلم زد و من جایزه رو برده بودم . طوری خوشحال شده بودم که انگاری مدال طلای المپیکو گرفتم . راستی داشت یادم می رفت بگم گلی کوچولو و داداششو هم دعوت کرده بودم . اون بابا مامانی نداشت که باهاشون بیاد . البته دوتاییشون پیش خاله و شوهر خاله شون زندگی می کردند . پدر و مادرشونو در یه تصادف از دست داده بودند و خودشون زنده موندند . رفتم نزدیک گلی و دی وی دی رو تقدیمش کردم . طفلک خیلی خوشحال شده بود -خودم تو عروسی تو واست می رقصم .. دیدم داداشه اومده جلو یه جوری بهم نگاه می کنه .. فوری گفتم گلی جون این هدیه مال تو و داداشته داداش علی گلت .. واسه شوهر خاله اش هم که وضع مالی خوبی نداشت یه کاری در مرغداری دست و پا کردم . دلم میخواست تا اونجایی که از دستم بر میومد به همه کمک کنم . آخه خدا هم به من کمک کرده بود . دنیا رو به من داده بود . چه اشکالی داشت منم یه خورده دست خلق خدا رو می گرفتم ندا خیلی خوشش میومد از این کارام . دلم واسه این بچه ها می سوخت . منم یتیمی کشیدم ولی بابامو دیدم . مجلس دیگه هر کی به هر کی شد . رقص و آواز و جاز و... عروس خوشگل من هم یکی دو تا ترانه خوند ولی بعد دید که بهتره کنار من باشه ول کرد چون دید دخترا دست از سرم ور نمی دارن .. وای این دیگه چی بود چراغا رو خاموش کردند و یه رقص نورهایی می زدن که پدر چشمو در می آورد یه چیزایی مثل گاز اشک آور انداختند که فضا پر از دود و ابر شد ونزدیک بود یه طرف فرار کنم که ندا دست منو گرفت و گفت نوید این قدر سوتی نده آبرومونو نبر اینا همش دکوره -بابا من خفه شدم -این که خفه نمی کنه تحمل کن قشنگه . الان مگه توی ویدیوهایی که از خارج می رسه وجدیدا هم که ماهواره ها راه افتاده این چیزا رو نمی بینی ؟/؟ -می خواستم بگم بابا جون ما خونه پدرمون تلویزیون سیاه سفیدش کار نمی کرد چه برسه به این که ماهواره داشته باشیم .. -پس همینه ندا؟/؟ -دلم میخواد ببوسمت دیوونه . ولی اون شب حسابی روی همه رو کم کردم همه رو همه رو . زیباتر و جسور تر و پر نفس تر از همه می رقصیدم . حتی قوی تر از استادام چون بیشترشون سیگار می کشیدند به تنگی نفس افتاده بودند . مجلس تمام شده بود ومن تازه مثل دوپینگیها جون داشتم . تنها وسط رینگ رقص پا می کردم وبازم می خواستم رو کم کنم .. -نوید تموم شد تازه اصل کار میخواد شروع شه -یعنی چه ما خیلی وقته که کیکو بریدیم عزیزم حالا باید یه کیک دیگه بریده شه ندا ؟/؟ -نوید دیوونه ما که یه کیک بیشتر سفارش ندادیم -خب ندا منم دارم همینو میگم دیگه -من دارم از دست تو دیوونه میشم . این قدر خودتو نکش نوید . کیک خودش نرمه می ترسم چاقو تیز نباشه -تو که همین الان می گفتی ما که دیگه کیک نداریم ساعت الان چهار صبحه چه وقت کیک خوردنه ما بعد از شام خورده بودیم -بس کن ما رو کشتی ..اونایی که همشهری بودند همه یکی یکی رفتند خونه هاشون . نصف تهرونیا هم با وجود خستگی زیاد رفتند طرف تهرون وخیلی هاشون هم حمله ورشدن طرف خونه ناصر خان تا در این پنج طبقه مستقر شن . البته طبقه چهارمش که مختص عروس و داماد بود . دوستام همه داشتن یکی یکی می گفتن که حالشو ببر حالشو ببر -بده بچه ها زشته زنمه . کی میخواین شما ها آدم بشین .. تازه داشت دوزاریم میفتاد که منظور ندا از این چاقو و کیک چیه . فکرش صورتمو سرخ کرده بود چه برسه به این که بخوام حرفشو بزنم یا .... بگذریم رسیدیم به اصل مطلب . من و ندا در اتاق خودمون تنها شدیم هوا هنوزسپیده مشخص نبود,  هنوز همه جا تاریک بود .-نوید خیلی خسته ای نه ؟/؟ -آره -می خواستی این قدر خودتو نکشی و نرقصی داشتی خودتو هلاک می کردی .مدال بهت دادن ؟/؟ -ندا اون قدر خسته ام که اگه الان بیفتم تا ظهر می گیرم یه ضرب می خوابم -جون من الان نخواب . دوساعت دیگه بخواب عوضش دو بعد از ظهر بیدار شو . ندا تورهای لباس و متعلقات مربوط به اونو یکی یکی از تنش در آورده بود . من مات مونده بودم . هیجان زده شده بودم . خواب از سرم پریده بود -چیه نوید هنوزم خواب داری ؟/؟ هنوزم خجالت می کشی ؟/؟ دیگه چه بهونه ای داری ؟/؟ من و تو دیگه الان زن و شوهر رسمی هستیم . جسم و روحمون متعلق به همه . احترام همو باید داشته باشیم . خجالت و این چیزا معنی نداره . همه چی با رعایت احترام .. نمی دونستم چی داره میگه . فقط هیجان زده شده بودم . رفتم طرفش . قلبم به شدت می زد . بغلش کردم بازم از بوسه شروع کردم -نوید می دونم تو خوبی تو ماهی پاکی نجیبی و ساده ای ولی من همان طور که روحمو تقدیمت کردم گوهر وجود و جسممو هم میخوام تقدیم تو کنم قول بده همیشه مال من باشی همیشه .. به من خیانت نکنی -ندا تو هنوز به من اعتماد نداری ؟/؟ -آخه همه میگن مردا تنوع طلبن یه جوری سر و گوششون می جنبه . حتی بهترین هاشم یه روزی میفتن توی تله . فکر می کنن اگه زیر آبی نرن سرشون کلاه رفته و از قافله عقب موندن -نه عزیزم تو اگه منو این جوری می شناختی هیچوقت باهام ازدواج نمی کردی . ندا اگه بچه مون پسر باشه اسمشو میذاریم نیما ؟/؟ ناراحت نمیشی ؟/؟ هم اسم بابامه و با اسم من و تو هم جوره -من دارم از دست تو دق میام هرچی تو بگی . هنوز تخمتو نکاشتی میخوای درو کنی ؟/؟ -ندا دوستت دارم عاشقتم فهمیدم چی میگی منم دیگه طاقتم طاق شده -وای اگه طاق نمی شد چیکار می کردی ... همسرمو بغلش زدم و دوباره غرق بوسه اش کردم اما این بغل زدن و این بوسیدن خیلی با بوسه ها و بغل زدنهای قبلی فرق می کرد . مثل همیشه راهی نبود که برم و نیمه کاره از همون مسیر برگردم . راهی بود که فقط رفت بود و رفت . راهی که منو به مقصدی می رسوند که از این پس باید تو این جاده زیاد رانندگی می کردم . یه راهی که تا حالا تو جاده های دیگه هم رانندگیشو نکرده بودم . امید وار بودم بتونم گواهینامه امو از جناب سرهنگ ندا بگیرم . بقیه شو دیگه نمی تونم تعریف کنم خوب نیست وارد جزئیات بشم تا همین جاشم کلی ضد سانسوری کار کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

ایرانی گفت...

باتبریک مجدد به مناسبت فرا رسیدن سال نو و آرزوی بهترین ها برای تک تک شما ..هر آنچه در توان اندکم بود در طبق اخلاص نهاده تا بتوانم در شادی شما شریک باشم .جا دارد که در این روز عزیز در نوروز باستانی و جشنها و مراسم شادی و شاد مانی به جه مانده از نیاکان عزیزمان یادی از آنان و رفتگان گرانمایه ای که دیگر در نزد ما نیستند بنماییم .آنان که سال گذشته در چنین روز هایی در کنارمان بودند و به امید فردا و نوروز بعد به خورشید بهار می نگریستند .از شادیها می گوییم و من پیوند باشکوه ندا و نوید را به همه شما تبریک گفته امیدوارم همه عاشقان دنیا به خواسته های خویش و عشق خود برسند, انسانها به حق خود قانع باشند آزادی برای همه باشد ..زندگی را زیبا ببینیم ودرک کنیم که قدرت حقیقی وواقعی تنها از آن خداست که اگر بشر به معنای واقعی کلمه توانا بود خود اختیار آفرینش خود را می داشت ومرگ را از بین می برد .زندگی زیباست .به زیباییها لبخند بزنید .این یکی دوروزه خبری از نظرات شما نیست .درهر حال این را می توان به حساب مشغله های عید گذاشت .خود من هم ممکن است در چند روز آینده در پاسخگویی به شما کند عمل نمایم در هر حال مهم دوستی ها و پیوندیست که بین ما و شما وجود دارد و من در آغاز بهار با ردیگر از همه شما عزیزان وهمراهان که به شیوه های گوناگون در پیشبرد کار هایمان یاریمان داده اید تشکر نموده و از امیر عزیز و نازنین و زحمتکش سپاسگزارم که این محیط دوستانه را برایمان فراهم نموده که در کنار یکدیگر باشیم و از دوستیها و خواسته های خود سخن بگوییم .من هم فعلا با شما خدا حافظی کرده ومی روم دوسه ساعتی استراحت کنم که برای یازدهمین سال پیاپی با حمید شب خیز و تلویزیون او سال را تحویل کنم .آخ که چقدر از شمارش معکوسش خوشم میاد .عید همگی مبارک ..ایرانی

جاوید گفت...

خیلی عالی بود ایرانی جان ما که مردیم از بس خوردیم !!!
این میوه شیرینی ها که تمومی نداشت من هم شکمو ،هر چی میدیدم میخوردم !!!

ولی انصافا شام خیلی چسبید من که دلی از عزا در آوردم !!!

از این خنگ بازی های نوید خیلی خوشم میاد راستش بچه خیلی ساده و پاکیه .

ولی ندا یکم شیطونیش گل کرده و یکم حرفای معنی دار میزنه !

اما نوید خیلی بی حیایی که حرفای خودمونی زنتو به اینو و اون میگی !!!

دیگه شوخی بسه .

ایرانی جان خیلی لذت بردم ولی انصافا خیلی چسبید ، با اینکه به من کارت نداده بودن ولی عین سیریش رفتم اونجا و بیرون برو نبودم .

در ضمن این قسمت خیلی دراز تر از قسمت های قبلی بود و حال داد و یه نکته رو هم که باید بگم اینه که به نظرت اون قسمت شام رو مینوشتی خوب نبود ؟!؟
اگه مینوشتی بهتر میشد ولی خب حالا دیگه گذشته و من بی صبرانه منتظر قسمت های بعدی هستم .

عید همگی مبارک و صد سال به این سال ها .

فعلا

ایرانی گفت...

با درودی دیگر به همه دوستان و خوانندگان و باز دید کنندگان گرامی و امیر گل و دوست داشتنی ام و تبریک مجدد به مناسبت فرارسیدن نوروز باستانی و ازدواج نوید و ندا .البته این نظر دومی است که در ذیل همین داستان می دهم ونمی دونم چرا اولی اون جامونده .در هرحال برای همه شما سالی بهتر از سال گذشته آرزو می کنم سالی که انسانها قدر یکدیگر را بهتر بدانند و همه چیز را تنها برای خود نخواهند .بدانند که که حقوق انسانی آزادی و بر خورداری از نعمتهای خداوندی مربوط و متعلق به همه انسانها و موجودات این عالم است .به یاد گذشتگان و در گذشتگانی باشیم که دیگر درمیان ما نیستند کسانی که چون ما بها زیبا و جوانی طبیعت و دلهای خود را دوست می داشتند .بیایید تا به زندگی زیبا و زیباییهای زندگی لبخند بزنیم بیایید تا با گوهر وفا عشق را زیبا تر گردانیم بیایید تا خوبیها را برای همه بخواهیم و لذت محبت را با تمام وجود احساس کنیم بیایید تا احساس خود را عاشقانه بنویسیم و با تمام وجود فریاد بزنیم که دنیا و زندگی از آن همه ماست .دوستتان دارم همان گونه که صدای عشق و محبت را دوست می دارم همه شما را دوست می دارم و باز هم از امیر عزیز و گلم سپاسگزارم و همیشه ممنون که این خانه و کاخ عشق را به پهنه زمین و آسمان بنا کرده تا در آن از عشق و دوستیها بگوییم .گل می آید بهار می آید ..اما دلهای پاک و صاف و ساده شما روح والای شما کلام ساده و صمیمانه شما همیشه گل و همیشه بهاری بوده است .مطلب برای درددل کردن بسیار دارم ولی پس از دو سه ساعت خواب تازه بیدار شده ام و در کنار تلویزیون حمید شب خیز نشسته ام تا به عادت یازده سال اخیر سال را یا شمارش معکوس او تحویل کنم .چشمانم از کم خوابی می سوزد ولی بازهم به عشق بهار بیدارم .این روز ها کمی از تعداد نظراتتان کاسته شده این را به حساب عید و مشغله های ان می گذارم شاید تا چند روز آینده خودمن هم در پاسخ دادن کمی کند عمل نمایم چون عید و دید و باز دید و.....هرگز فراموشتان نخواهم کرد و امید وارم حتی آنهایی که دوستمان نمی دارند درک کنند که ما شخصیت انسانی آنها و انسانیت را دوست می داریم تا زمانی که به دیگران آزاری نرسانند .ندای عشق شما بر قرار باد صدای عشق شما فریاد باد و روح عشقتان بر پهنه سرزمین مقدسمان ایران در پرواز و در اهتزاز باد .عید را به همه نوروزیان آریاییان جمشیدیان به ویژه ایرانیان پاکدل باز هم تبریک عرض نموده و امیدوارم با دلهای بهاری خود برای تحقق خواسته های خود تلاش کنیم که نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد .درهر حال دوساعت دیگر به عید دیدنی می روم و تا شب هم بر نمی گردم دلم با شماست و با پیامهای شما که پس از برگشتن بهارانه به کلام بهاری شما پاسخ گویم ..مثل این که این پیام طولانی تر از پیام شماره 1 ذیل همین داستان شد .ندای عشق! ببین چقدر دوستت دارم که دلم می خواست سر فصل انتشارات من در این نخستین روز بهاری باشی چون با روح بهاری خود همیشه بوی بهارو داری .دلشو ندارم خداحافظی کنم ولی خب تا دقایقی دیگه دور و بری هام بیدار میشن .اندیشه ها و جسم و روحتان سالم وپاک باد .به امید روز ها و سالی بهتر از گذشته وبه امید آن که توفیق آن را داشته که که بیش از گذشته در خدمت شما باشم .شاد و خرم وخندان و بهاری باشید وبه نا امیدیها پشت کنید وامید وارانه بخندید ...ایرانی

ar@sh گفت...

ba salam khedamate dustane golam.
Ba arze ozr khahi khedmate 2 azizam dadash irani va amir jan babate nabodam.b dalil ye seri moshkelat
.
Mobarak bad bar jamshid bar zartosht bar mehre madarash anahita va kambojie pedare iran bar korosh va bar to ey aryaeeye geran.
"Noroz bastani mobarak"
ar@sh

ایرانی گفت...

جاوید جان خسته نباشی عید نوروز مراقب پرخوری ها باش .خوشحالم از این که پیامهای گرم و طولانی تو رو می بینم و می خونم .عروسی ندا و نوید همه حتی فرشته ها هم دعوت بودند کارت دعوت نمی خواست .هرچند اونا چیزی نمی خورن . دیگه اگه داستانو طولانی ترش می کردم شاید بعضی ها خسته می شدن .استاد جاوید گلم همیشه بهاری باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

آرش آریایی گل ! نوروز جمشیدی و آریایی بر تو و خانواده ات مبارک باد !دلم برای خوندن پیامهات خیلی تنگ شده بود .ومنم مشکلات تو رودرک می کنم .هرکسی بالاخره یه مشکلات شخصی داره و دم عید هم هست و گاهی وقتا هم نمیشه رفت طرف کامپیوتر .ولی خوشحالم که دوباره اومدی روخط .درود بر تو پسر آریایی نازنین ..ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیزم بسیار بسیار سپاسگذارم بابت ندای عشق و بی اندازه شرمنده هستم که این قد دیر این قسمت رو میخونم. خیلی دوست داشتم نوروز رو به تو و امیر تبریک بگم اما نشد...

همیشه شاد و سربلند باشی

ایرانی گفت...

عیبی نداره مرتضی جان ! ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست . همان گونه که یاد ندا همیشه تازه خواهد ماند و خود او جاودانه ...ایرانی

 

ابزار وبمستر