ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 74

صبح سر کار خیلی عذاب می کشیدم . همش چهره اون جلوم بود . صندلی اونو از کنارم بر داشتم . گوشه سالن چهره شو می دیدم چهار گوشه فروشگاه . حتی وقتی که زنها با هم می گفتند و می خندیدند اونو تصور می کردم که کنار اونا وایستاده . حاضر بودم برگرده و با اونا بخنده ولی ازم دلگیر نباشه . دوست داشتم غرورمو بذارم زیر پا واسش زنگ بزنم . همین کاروهم کردم نه یک بار نه دوبار بلکه صد بار ..جواب نمی داد .آخرش برام پیام فرستاد که دیگه نه میخوام ریختتو ببینم نه صداتو بشنوم . به اندازه کافی دستم انداختی و به من خندیدی . چرا نمیذاری راحت گریه کنم و راحت جون بکنم ؟/؟ .. بیشتر از صد دفعه پیامو خوندم . تو خیال خودم اونو صدا می زدم . کوروش ! چرا فکر می کنی که من دستت انداختم . نمی دونم چرا با تو بد کردم . خود خواه شده بودم . زیبایی تو غرور تو جذبه تو روز به روز منو بیشتر شیفته تو کرد . تحویلم نگرفتی با این حال نمی خواستم این بلا رو سرت بیارم . شایدم می خواستی لجمو در بیاری که با زنای دیگه می خندیدی . باور کن نمی خواستم این طور بشه . تو خیلی مهربونی پاکی با ایمونی نجیبی خوبی .. در همین لحظه سرم گیج رفت و همراه صندلی به زمین افتادم . وقتی به خود اومدم از داداش فرشاد خواستم که چند روزی رو به من مرخصی بده . اون که حال و روز منو دید و از طرفی زری رو که آدم شایسته و خبره ای بود جای خودم گذاشته بودم قبول کرد . چند بار دل دل کردم که حقیقتو به فرشاد بگم . شهامتشو هم داشتم . دیگه هیچی برام فرق نمی کرد . بالاتر از سیاهی که دیگه رنگی نبود . ولی چون می دونستم که با بیان این حقیقت در این شرایط احتمال این که خود کوروش راضی به بر گشتن بشه کمه چیزی نگفتم و گذاشتم برای زمانی که معجزه ای بشه و منو ببخشه . سوار ماشینم شدم بی هدف از این خیابون به اون خیابون می رفتم . همه جا اونو می دیدم . حتی اون ساندویچی دور میدون انقلاب که برای بار اول اونجا بود که با هم یه چیزی خوردیم اشکمو در آورد . حاضر بودم تمام زندگیمو بدم یه لبخندشو ببینم تا منو ببخشه . هیچی ازش نمی خواستم . می دونستم سلامت عاطفه براش از هر چیزی مهمتره . نمی دونم این چه احساسی بود که تمام وجودمو پر کرده بود . طوری که حتی می خواستم بمیرم تا اون زندگی کنه . بدون آن که بفهمم و بخوام عشق اومده بود سراغم . من عاشقش شده بودم . دوستش داشتم . حس می کردم که دست یافتن به اون یک آرزوی غیر ممکنه . من از لجن هم کثیف تر بودم . اگه اون روزی که طلاق گرفته بودم عاشقش می شدم هردومون در وضعیتی مساوی بودیم اما اون حالا پاک بود و من آلوده . کوروش تو رو خدا باهام حرف بزن اگه بگی منو بخشیدی هیچی ازت نمی خوام . انتظار ندارم که دوستم داشته باشی . انتظار ندارم که حلوا حلوام کنی و منو بذاری رو سرت . کوروش برگرد و منو ببخش اگه می خوای منو مثل یه سوسک زیر پات له کن . منو با دستای خودت بکش . خفه ام کن . فقط بذار تو بغلت بمیرم ... پیش خودم فکر می کردم که کوروش روبروی منه و دارم این حرفا رو بهش می زنم . یعنی اون دلش به رحم میاد ؟/؟چشام و صورتم پر اشک شده بود .واسه چند دقیقه ای نتونستم رانندگی کنم . تصمیم گرفتم برای اون چیزی که میخوام بجنگم . غرور بیجای خودمو زیر پا له کنم . اگه کوروش لگدم بزنه و به زمین پرتم کنه تا موقعی که راضی نشه حرف دلمو گوش کنه از جام بلند شم . باداباد میرم دم در خونه شون سر کوچه شون یا یه گوشه خیابون داخل ماشین منتظرش میشم . شام و ناهار و صبحانه مو همونجا میخورم . بذار همه بهم مشکوک شن . دیگه از این بدتر که نمیشه . نمی تونم در خونه شونو بزنم و با عاطفه روبروشم . با این که قلبشو کشتم میدونم هنوز تو دلش جا دارم . اون بچه هست . هنوز نمی دونه مردن چیه . شایدم از مرگ نترسه شایدم وقتی داره می میره فکر کنه که داره می خوابه . وایییی نه خدا نکنه اتفاق بدی بیفته . با مادر و خواهرشم که نمی تونم روبروشم . چون صددرصد اونا از جنس خبیث من با خبر شدن . اگه این کوروش تا نصفه شب هم با ماشینش کار کنه همینجا منتظرش میشم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

4 نظرات:

ناشناس گفت...

ایرانی جون عالیه این راز نگاه کی تموم میشه؟

ایرانی گفت...

سلامی دیگر به آشنایی دیگر ..زمانی که عدد 100 در بالا یا کنار عنوان راز نگاه منتشر گردد این داستان به پایان می رسد .البته در قسمتهای آینده جذاب تر خواهد شد .موفق باشی ..ایرانی

matin گفت...

ما هم منتظر عدد 100 هستیم و قسمتهای جذاب دیگش داداش مرسی

ایرانی گفت...

تشکر داداش متین بیست من .امیدوارم که همیشه همراهی تورا ببینم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر