ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 23

نسیم به ناگهان چشاشو باز کرد . اولش نفهمید چی شده . از این که یه پسرو اونجا می دید ترسیده بود . حال و هوای خواب تو سرش بود . نستوه دستشو گذاشت جلو دهن نسیم . دختر که اونو شناخته بود مقاومت کرد که از چنگش در بره . یه قسمت از دست پسرو گاز گرفت . تو باید به حرفم گوش بدی . باور کن به جون عزیزترین عزیزام از وقتی که باهات آشنا شدم سر سوزنی بهت خیانت نکردم . دوستت دارم عاشقتم . می خوام واسه همیشه مال من باشی . نسیم به حرفم گوش بده . این قدر لجباز نباش و من به زور نمی خوام تو رو داشته باشم . نمی خوام اذیتت کنم . اگه بهم بگی برو میرم . بگو دوستم نداری . بگو من خیلی بدم . بگو از اولش منو نمی خواستی ولی باور کن بهت خیانت نکردم .. آروم دستشو از جلو دهن دختر بر داشت . -نستوه من فقط اون چیزی رو که دیدم باور می کنم . کسی پشت سرت حرف نزده که بگم همه چی دروغه . حتما داشتی باهاش کشتی می گرفتی . نکنه اون داشته بهت تجاوز می کرده ؟/؟-درسته درسته یه چیزی تو همین مایه ها .. -نستوه حیف که من بی ادب نیستم ولی  بیش تر از این خودتو مسخره نکن . حالا برو برو دیگه نمی خوام ببینمت . دیگه نمی خوام به یادم بیاری که چه بلایی سرم آوردی . هر چند که تا سالها تو ذهنم نمی مونه . من مثل اون دخترای بی عاری نیستم که امروز یکی بهشون خیانت کنه فردا میرن با یکی دیگه دوست میشن -ولی این روزا خیلی با غفور گرم گرفتی .. -برو بیرون تا یه حرف زشتی بهت نزدم -نسیم دوستت دارم . عاشقتم من بهت خیانت نکردم . هیچوقت هم نمی کنم . واست صبر می کنم . خواهش می کنم این جور راجع به من قضاوت نکن . عشق , پسر بیگناه رو از پا انداخته بود . دیگه کاری از دستش بر نمیومد . یواش یواش داشت باورش می شد که هر چی خواهرش در مورد غفور میگه حق داره . بازی تلخ عشق و زندگی تازه شروع شده بود . نمی دونست چطور خودشو با این بازی تلخ و درد ناک وفق بده . سختش بود . نمی خواست بیش از اینها زجر بکشه . تا وقتی که عاشق نشده بود زجر و شکنجه واسش مفهومی نداشت . -نسیم تو از خودت پرسیدی که چرا واسه چی این قدر دنبال توام . اگه من به خاطر هوس و جسمت دنبال تو بودم دیگه این همه به خودم عذاب نمی دادم وجلوت زانو نمی زدم . به دست و پا نمی افتادم . خودت فکر نکردی چرا ؟/؟ -آقا خوشگله .. تو یه بیمار روانی هستی . یه آدمی که جنون داره . جنون خود باوری . به قیافه ات می نازی . فکر می کنی هر کی رو که اراده کنی می تونی داشته باشی . شایدم نخوای اون نظری رو که راجع به خیلی از دخترا داری در مورد من داشته باشی ولی من غرور تو رو خرد کردم . تو رو زیر پام له کردم -راست میگی نسیم راست میگی اینو راست میگی -خردت کردم چون حقت بود . تو حالا از خودت خجالت می کشی . از خودت که اعتماد به نفست از بین رفته -این که میگی از خودم خجالت می کشم بازم راست میگی نسیم . ازخودم خجالت می کشم که عاشقت شدم . عاشق یکی که هیچی حالیش نیست . منطق سرش نمیشه . یه روزی می فهمی اشتباه کردی که خیلی دیر شده . اون روز که دیگه همه چی تموم شده . و پشیمونی سودی نداره . هر چند در قلبم تا موقعی که زنده ام به روت بازه ولی می ترسم یه وقتی بیای که دیگه چشام واسه دیدنت باز نشن . یه لحظه قلب نسیم لرزید ولی وقتی اون صحنه ای رو به خاطر آورد که نیاز افتاده بود رو نستوه اونم نیمه لخت جیگرش آتیش گرفت .. -حقته نستوه . گفتم اگه خیانتی ببینم گذشت ندارم . -تو اصلا آدم بی گذشتی هستی . اصلا خیانتی در کار نبوده که تو بخوای گذشت کنی . هر چند حس می کنم عمر من کوتاهه و من اینو می بینم ولی از خدا می خوام تا اون وقتی که زنده ام یه روزی برسه که ازم بخوای که تو رو به خاطر ظلمی که در حق من کردی ببخشمت . ولی من واگذارت می کنم به همون خدایی که اون بالاست . نمی خوام که تقاص منو ازت بگیره . تو یه بیگناه رو داری می فرستی پای چوبه دار .. ولی اونی که اون بالاست  می دونم که به کارش وارده منو بالای دار نمی فرسته اینو مطمئن باش ولی شاید بعد از مرگم بفهمی که من بیگناهم . -ببینم خیلی رو داری نستوه تازه یه چیزی طلبکار هم هستی ؟/؟ چند بار این غفور بیچاره بهت گفت دور این دختر بازیهاتو قلم بگیر . مثل اون دنبال یه عشق پاک و ساده و بی ریا باش .. -کی اینا رو اون بهت گفت ؟/؟ غفور ؟/؟ باورم نمیشه که تو حرفای اونو قبول کرده باشی . باور کن همه از کلک های اونه . اون روز اولی که تو رو دید به من گفت که ازت خوشش اومده ولی من گفتم نسیم مال منه .. -خوب منو با هم تقسیم کردین نستوه . برو دیگه از دست دروغات خسته شدم . دیگه نمی خوام صداتو بشنوم . تو از هر چی عشق و دوست داشتنه بیزارم کردی . یواش یواش همه چی داشت دستگیرش می شد . پس غفور نسیم رو واسه خودش می خواست . -مبارکه نسیم خانوم . عشق جدید مبارکه . پس بگو این همه داد وقال واسه چیه . نسیم نتونست این حرف نستوه رو تحمل کنه و با آخرین توان سیلی محکمی بر صورت نستوه نواخت . -دستت درد نکنه . .دلمو که شکستی حالا چرا زیر پات لهش می کنی . فقط بترس از سیلی روزگار .. سرشو گذاشت پایین و از اتاق بیرون رفت ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر