ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 74

خیلی اضطراب داشتم . همش نگران این بودم که نکنه این آرمیلای سگ پا خودشو به آهو برسونه و منو یه جورایی شکارم کنه . اطمینان داشتم هم آهو و هم آرمیلا منو می شناسن . ولی یه خوبی کار این بود که اونایی که می خواستن در یه جهت مورب حرکت کنند احتمال بر خوردشون باهم  زیاد بود و مثل یک سرعت کیرکوسی برای هم عمل می کردند . دلم می خواست با این حال برم به چند نفر سفارش کنم که سد راه آرمیلا شن ولی گفتم ولش بهتره دست کسی بهونه ندم و خودم برم ببینم جریان چی میشه شاید یه فرجی شد و بی دردسر تونستیم به مراد خودمون برسیم . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . مادربزرگ و پدر یزرگ یک سخنرانی کوتاهی کرده و خوشامد گویی به حضار و بعدش هم معرفی چهره های جدید و آهو و چینگ چانگ چونگ رو به حضار معرفی کردند . مردا از آهو خیلی خوششون اومده بود .. -آهو شکارت می کنیم -آهو چشاتو بخورم . -آهو مال خودمی .. کفرم در اومده بود . دلم می خواست این آهو اول مال خودم شه . دختریشو گرفته بودم و باید که بار دارش هم می کردم . ولی زنا تا می تونستند به شوهر آهو خانوم متلک بار کردند و اونم برای همه دست تکون می داد فکر می کرد که دارن اونو تشویق می کنند . همه ما مردا رو یه نقابی گذاشتند به صورتمون . البته قرار شد این بار هم رو چشم طرف هم یه چیزی بذارن . تیرکه شلیک شد خود زنا چشم بند رو در بیارن و برن طرف مردا . من نمیدونم این جوری اون وقت چه لزومی داشت رو مردا نقاب بذارن . شاید می خواستند احتمال تقلب رو به حداقل برسونن . درهرحال آدم با چشایی بسته صدای تیر رو بشنوه خیلی بده . پدربزرگ با تفنگ ساچمه ای یا همون بادی خودش رفت کنار پنجره .. -خانوما تا سی ثانیه دیگه شلیک می کنم . بعد از شلیک چشم بند ها رو در میارین و میرین طرف مردا .. -آماده این ؟/؟ -خانوما دسته جمعی فریاد زدند بعله -بغل دستی من زیر لب زمزمه می کرد که خدا کنه منصوره نصیبش نشه . هیکل چینگ چانگ چونگ که ریزه میزه تر از بقیه بود و خایه درست حسابی نداشت زیادی تابلو بود . فکر نمی کردم اون بتونه امروز به نوایی برسه . در هر حال کون لقش کرده . .. تیرشلیک شد . آپاچی ها حمله کردند. یه دستی رو رو کمرم حس کردم که واسم خیلی آشنا بود . آشنا و لطیف . خیلی لطیف .-آریا منم آهو به هم رسیدیم . فقط من رو زمین دراز می کشم تو بیفت روم که کس دیگه ای نتونه اذیتمون کنه . جووووون مادربزرگ نوکرتم . بالاخره کار خودتو کردی تا آخر دنیا هم اگه بخوای بهت کیر می زنم . هر وقت باشه باید پری جونوداشته باشم .. از اون طرف سر و صدای آرمیلا به گوش می رسید وحشی ها برین کنار بذارین به داداشم برسم . یه خورده هم دلم می سوخت ولی این روزا به اندازه کافی گاییده بودمش تازه وقت هم زیاد بود بعدا می رفتم سراغش . من می خواستم به اون هدفی که دارم و به کوری چشم دشمنان یه حالی با این آهو بکنم که نشون بدم در واقع این من و اون بودیم که باید به هم می رسیدیم . هرچند یکی از اصول اولیه درسهای اخلاقی این مجلس این بود که باید کینه و بخل و حسادت رو از خودمون دور کنیم و با روحی تطهیر شده پا به این مجلس بذاریم . نقاب از چهره ام گرفته شد و افتادم رو آهو خوشگله ای که افتاده بود رو زمین و داشت با انگشتاش همراه با هوس بهم اشاره می کرد که برم روش . دیگه به بقیه کاری نداشتم که چیکار می کنند . من شاهد موفقیت رو در آغوش کشیده بودم . شاهد پیروزی رو . لحظاتی بعد از این که کیرمو همون اول یه ضرب فرو کردم تو کوس آهو آرمیلا رو دیدم که بالا سرم وایساده .. -آبجی چرا بیکار نشستی . -بالاخره کارتونو کردین ؟/؟ -خواهرم خواهر گلم . حساب احتمالاته . شانسه  . چیکار میشه کرد . -من اگه جای دخترعموم بودم می رفتم کنار به رسم ادب و احترام کاری می کردم که خواهره بیادتو ی بغل داداشش . -ما ادبمونو همون اول مجلس از دخترعمو بزرگه مون یاد گرفتیم . حالا آرمیلا جان خواهش می کنم تشریف ببر بذار به کارمون برسیم . ماه دیگه که  نوبت حمله مرداست دوماه دیگه که نوبت ما شد امیدوارم که تو به داداشت برسی .. من دیگه نمیام متلک نمیگم . -توچیکاره ای .... مادربزرگ اومد جلو و گفت جو رو بهم نزنین .آرمیلا جان تو نوه گل من هستی ولی اگه بخوای شلوغ کنی تذکر می گیری و بعد اخطار و اخراج . من با کسی شوخی ندارم .  یه مردی که به تور آرمیلا خورده بود و از اون مردای مسن فامیل بود منتظر بود که با خواهرم حال کنه . آهو که زیر کیر من در حال حال کردن بود یه متلک دیگه هم انداخت و گفت شوهر چینی من بیکار وایساده .. می تونی بری پیشش . -کیر اون پیشکش خودت . لیاقتت به همونه . -از برکت وجود شما آره . فعلا که بهترین و کلفت ترین کیر نصیب من شده و سر گل کیر مجلسو من چیدم . برو کنار باد بیاد دخترعمو . حالا صحنه جالب دیگه این که همه یکی رو واسه خودشون  پیدا کردند و منصوره موند و این چینگ چانگ چونگ چینی . چینیه لبخند می زد کیر کوچیکشو تو دستش داشت و نمی دونست چیکار کنه و منصوره از خشم دوطرف کونشو گرفته بود و به حاضرین نشون می داد که چطور می تونه با این کیر سگی کون فیل نشان خودشو سیر کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

دلفین گفت...

ایولا دادشم دمت گرم

ایرانی گفت...

سپاس دلفین عزیز ...ایرانی

ناشناس گفت...

باحال بود
جيبر

ایرانی گفت...

متشکرم داداش جیبر ...ایرانی

داستان های مامانی گفت...

با عرض معذرت این مطلب رو که مربوط به این قسمت بود تو قسمت 64 اشتباهی نوشتم که دوباره اینجا می نویسم

سلام. خوبی؟
ببخشید من دیر نظر میدم. چون تازه رسیدم به این قسمت
البته چون گذشته مهم نیست ولی برای آینده میگم
تو این قسمت نوشتی آرمیلا میاد طرف آرین و با اون و آهو صحبت می کنه و از اون ور منصوره و اون چینیه تنها می مونن. با توجه به این که آرمیلا فرصت انتخاب رو از دست داده منصوره می تونه کس دیگه ای رو انتخاب کنه و آرمیلا به چینیه می رسه.
این نکته ای بود که به نظر من رسید
امیدوارم داستان های خوبت همیشه ادامه داشته باشه و روز به روز بهتر بشه
خوش و تندرست باشی

ایرانی گفت...

با سلام و تشکر از داستانهای مامانی عزیز که پس از مدتها به من افتخار داده ای .. در مورد مسئله خاصی که فرمودی من اینجا خواستم صحنه حقارت یک چینی را به رخ کشیده که در رویارویی با یک زن چاق و گردن کلفت قرار می گیره و با یه حالت طنز و در نتیجه مسخره کردن اون چینیه که دولت غارتگرش پدر ملت ما رو در آورده به سکسشون توجه کنم که در قسمتهای دیگه به چشم می خوره و هدف و هسته اصلی این دو تا یعنی منصوره و چینگ بودند .. یک اندام ریزه در مقابل یک اندام درشت .. با سپاس مجدد از تو داستانهای مامانی عزیز و گل به خاطر راهنماییهای ارزنده ات ..شاد و پیروز باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر