ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت چهل و دوم

یکی از اونا که مودب تر ولی تا حدودی هیز و شیطون به نظر می رسید اومد جلوتر و گفت من این خانومو قبولش دارم باشه یار من . نفر چهارم ما . دو تا دیگه اعتراض کرده گفتند اگه ببازیم چی ؟/؟ -پول باختو بهتون میدم . جنبه داشته باشین . قرار شد دو گیم از سه گیم بازی کنیم یعنی هر تیمی که دو ست رو برد برنده شه . بازی شروع شد . یه چند دقیقه ای که از بازی گذشت و یه خورده با جو عادت کردم و گرم افتادم حس کردم که از همه شون خیلی بهتر بازی می کنم فقط چون خیلی وقته تمرین نداشتم یه خورده نفس کم میارم . پس بهتره خودمو خسته نکنم و مختصر و مفید کار کنم . وقتی با آبشارهای تیز و سریع خودم همه رو غافلگیر می کردم دیگه چیزی واسه گفتن نداشتند . خودمو به آب و آتیش می زدم تا قبل از این که کاملا خسته شم کلکو بکنم و کارو یکسره کنم . خیلی سریعتر از اونی که فکرشو می کردم ترتیبشونو دادیم . کله بازنده ها دود کرده بود . یهو سر و کله چند تا زن پیدا شد و به دیدن من اخماشون رفت تو هم ولی خب یه خورده متمدن تر نشون می دادند . اونی که هوامو داشت اسمش بود عباس . بر خلاف اسمش با این که ساکت بود ولی خیلی هم خوشرو و لب خندون بود . -میای بریم یه دوری بزنیم ؟/؟ دعوت عباسو قبول کردم . قلیون کشیدن تو ساحل دریا هم یه حالی می داد . چی می شد اینجا ساحل خارج بود یا مثل زمان اون شاه خدا بیامرزی که به قبرش نور بباره ما هم می تونستیم یه شنای درهم با این مردا انجام بدیم . ظاهرا این زن و مردایی که با هم بودن همه از بستگان درجه یک هم بوده و عباس و یه  پسر دیگه توشون مجرد بودند . داشتم به این فکر می کردم که زمونه چه زمونه ای شده که این قدر راحت یه زن با یه مرد می تونه دوست شه ولی هر کاری یه راهی داره . اون وقتا که من بچه بودم و تازه می خواستم یه چیزایی حالیم شه این دوستیها به همین سادگیها نبود . نمی دونستم با این پسره که یه دو سه سالی هم ازم کوچیک تر نشون می داد چه جوری و از چی حرف بزنم . فکرم رفته بود پیش جریان شب قبل و این که اون پسره شیاد هم می خواست شیلا رو داشته باشه و هم منو ولی من خوب حالشو گرفته بودم . چه جوری می تونستم از این عباس استفاده کنم و حس حسادت بهروز رو تحریک کنم . خدا کنه که اون الان بیرون نرفته باشه . یه بهانه ای تراشیده و عباس رو طرف هتل کشوندم . خیلی دلم می خواست بهروز رو می دیدم ولی تو دفترش نبود . درهر حال یه خورده معطل کردم و عباس رو هم برای چند دقیقه ای پایین نگه داشته و وقتی که برگشتم بهروز رو دیدم که اون پایین وایساده به محض دیدن من انگار که هیچی نشده .. -روشنک برای شام حاضر باش می خوام بیام دنبالت با هم بریم تو شهر بگردیم .. -یواش تر اگه عباس بشنوه ناراحت میشه .. فعلا که با یکی قرار دارم . تو هم برو یکی دیگه رو واسه خودت پیدا کن .. یه دست پس به سینه اش زده و با عباس راه افتادم طوری بهش برخورده بود که گفت خانوم مهندس حواست باشه که از کارات عقب نمونی . اعتناش نکرده و به راهم ادامه دادم . خیلی دلم می خواست سرمو بر می گردوندم و اون لحظه حرص خوردنشو می دیدم . با عباس خیلی بهم خوش گذشت . اصلا نمی دونستم زمان چه طوری می گذره . نفهمیدم ساعت ناهار کیه .. عصرونه چیه .. فقط می خوردیم و می خندیدیم . خیلی زود دختر خاله پسر خاله شده بودیم . بیشتر گرایش من به اون به خاطر فراموشی ناراحتی های اخیر بود . واسه همین حس می کردم که عباس رو به عنوان نوعی سپر بلای خودم قرار دادم . وقتی که غروب شد دوتایی مون کنار رودبابل که به دریا می ریخت نشستیم . پل های فلزی بر روی رود و چراغهای روشن اطراف رود یه آرامش خاصی بهم می بخشید . دوتایی مون سوار قایق  پایی یا پدالو شدیم . چقدر فضای رود خونه شرجی بود . ولی زیبا با اسکله هایی مصنوعی .. دخترا و پسرایی که دست تو دست هم نشسته و به رویاهاشون فکر می کردند . هرچند دخترا رویایی تر و حساس ترن ولی دیگه نمیشه روهیچی حساب کرد . نمی دونم برای چند دقیقه بود که دست عباس رو دست من قرار داشت و یه جورایی باهام ور می رفت .. چون وقتی به خود اومدم حس کردم که باید زمان زیادی از این کار گذشته باشه . نمی دونم چرا این حرکات واسه من عادی نشون می داد . با ماشین عباس برگشتیم ساحل . اون منو به شام دعوت کرد و بعدشم یه بار دیگه اونو کشوندم طرف هتل و گفتم باید یه چیزی بردارم و برگردم . اون پسره حسود که اگه کارد بهش می زدی خونش در نمیومد همونجا وایساده بود . -روشنک بیخود داری فکر می کنی که می خوای حرصمو در بیاری -بهروز من که با کسی پدرکشتگی ندارم . مگه من کاری به کارت دارم . بشر آزاده . منم دارم از اصل آزادی انسانی استفاده می کنم . اصلا من تو کارت دخالت کردم که امروز رو چطور پیش بردی ؟/؟ پس آقا باش و بذار من و عباس از لحظاتمون استفاده کنیم . -حق نداری شب اونو ببری تو رختخوابت . -مطمئن باش اگه قصد کاری هم داشته باشم دیگه اونو تو اتاق خودم نمی برمش . فکر هتل و صاحب هتل و خودمم هستم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

ایول دمت گرم

ایرانی گفت...

به خاطر همه محبتها ی تو دلفین عزیز ازت ممنونم . شاد و خندان و تندرست باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر