ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

به دادم برس شیطان 10

بچه ها رفتند خونه شون و اونجا هم با یه سری نصیحت از طرف مادرشون روبرو شدند -خب کمال جان دیدی ترس نداشت ؟/؟ به چه نتیجه ای رسیدین ؟/؟ بچه ها سرتونو بالا بگیرین . از همین الان با خجالت مبارزه کنین . زرنگ باشین . مذهب و ایمان خودتونو از دست ندین . ولی کاری هم نکنین که سرتون کلاه بره . جمال : مامان یه چیزایی از این منیره خانوم شنیدیم که دوست داریم از خودت بشنویم که تا چه حد صحت داره . آخه ما سختمونه . رابطه مادر فرزندی اون درسهایی که به ما دادی زشته مامان . خود کار زشته چه برسه به این که شما هم بخواهین ما رو زیر نظر داشته باشین . حتما من و کمال هم باید با هم بریم -حرف زیادی نباشه دارین عصبی ام می کنین . از این زشت تر نیست که با استمنا بخواهین خودتونو ضعیف کنین واز بالا پشت بوم زن همسایه رو دزدکی  دید بزنین . من خودم آموزش شما رو زیر نظر دارم . راستش منیره جون اولش که به من گفت باید حضور داشته باشم یکه خوردم و با خودم گفتم که در خودم نمی بینم ولی حالا که فکرشو می کنم می بینم که خیلی منطقی صحبت کرده . یه سری نکات ضروری رو هم که بیان کرده و من دیگه تکرار نمی کنم کمال : مامان آخه می خواهیم حرفشم پیشت بزنیم رومون نمیشه . ما حتی وقتی می خواستیم شلوارمونو پیشت در آریم و پیژامه بپوشیم یه گوشه این کارو می کردیم که تو ما رو نبینی .یعنی می خواستیم شورت ما رو ببینی رومون نمی شد -عزیزان من با من یکی به دو نکنین . در هر کاری مصلحتی هست . حکمتی هست به نفع هر دو تونه فکر نکنین منم ته دلم راضی به این کارم ولی می بینم که بچه هام یک بعدی تر بیت شدن و دوست دارم در همه ابعاد قوی باشن . قوی و زرنگ . کمال و جمال با قاطی کردن فاصله ای نداشتند . با این که هیجان زده بودند ولی هراس داشتند . هنوز باور و هضم این قضیه واسشون سخت بود هر دو تاشون فقط توخواب و خیال می دیدند که در این سن با یه زن بتونن سکس داشته باشن . اونم زنی که خطر بار داری تهدیدش نمی کنه . بر نامه ها رو چیدند و از قضا برای جمعه بعد همه چی آماده بود تا این بر نامه آموزش انجام شه . قرار بود ملا شریف به اتفاق دوستاش که همگی آخوند و پاسدار بودند به صورت هیئت برن مشهد و حداقل یک هفته ای رو موندگار بودند . بر نامه طوری چیده شده بود که منیره هم تو خونه اش تنها باشه ویه بهونه ای هم واسه بچه هاش تراشید که بهش سر نزنن . شب جمعه ای این دو تا جوون از خوشحالی خوابشون نمی برد . صبح جمعه رفته بودند جلوی آینه و یه دستی به سر و رو و ته ریش خودشون کشیدند و رفتن یکی از اون عطرای دم حرم به خودشون بمالن که کبری خانوم جلوشونو گرفت و گفت بچه ها این قدم اوله اینا چیه مگه دارین سر وقت یه مومن محجبه دارین میرین . امروزی ها که دیگه از این عطرا نمی زنن -پس چرا بابا می زنه -حالا این قدر گیر ندین . مادر دلسوز و مهربون یکی از اون ادکلن های مد روز و ملایم خوشبوی زن پسند رو گذاشت جلوشونو بهشون گفت که در چه حدی ازش استفاده کنند و کجا ها رو خوشبو کنن . کمال و جمال شده بودند عین سر بازایی که دارن میرن جنگ . یک هفته تمام از شوق و ذوق و هیجان زیاد خواب درست و حسابی نداشتند وحالا که لحظه موعود فرارسیده بود دستپاچه شده بودند . این چند روزه رو دوتایی واسه این که کی اول بیفته رو منیره با هم بحث داشتند . کمال می گفت اول من برم جمال می گفت نه اول من برم . اون می گفت من بزرگترم واین یکی می گفت دست خورده نمیخوام -جمال مثل این که یادت رفته اول من  باید آموزش ببینم -فکر می کنی اونی که تنبل تره باید امتحان بده یا اونی که قوی تره .. از این صحبتا زیاد می کردند تا این که روز موعود ونزدیک عمل هر کدومشون با یه دلهره خاصی می گفت که اول باید تو بری با منیره طرف شی و من ببینم . بالاخره سه تایی سلانه سلانه رفتند خونه همسایه . منیره خانوم خیلی راحت و ریلکس با آستین حلقه ای و دامن کوتاه که کلا مشکی خوش مدل بود و پوست سفیدشو ناز تر و جذاب تر می کرد به استقبال اونا اومد . کبری خانوم که پوشیده و با مانتو مقنعه بود خیلی تعجب کرده یکه خورده بود -بفر مایید خواهش می کنم . در خونه رو که بست از پسرا یه لب گرفت و به کبری گفت چیه سخته بی حجاب می بینی ؟/؟ هنوز کو تا اون چیزایی که باید ببینی . منیره خودشو خیلی جذاب وعروسکی کرده بود طوری ناز شده بود که از کبری هم کم سن تر نشون می داد . چهار تایی توی پذیرایی نشسته بودند و پس از احوالپرسیهای اولیه بر و بر همدیگه رو نگاه می کردند -جمال چایی نخوری ها اگه ادرارت بگیره بهت مزه نمیده -حواسم هست داداش . تو بزرگتری اول تو برو . ظاهرا کبری متوجه حرفاشون شده بود -پسرای گل امروز باید نشون بدین که تا چه اندازه مرد شدین و به اصطلاح چند مرده حلاجین . بیایین دو تایی تون بیایین طرف من . رفت وسط یه راحتی سه نفره و لم داد و پاهاشو دراز کرد و به دو طرف باز و یه آهی کشید و گفت هر دو تاتون بیایین . دوتایی حرکت کنین ببینم چیکار می کنین بالاخره از یه جایی باید شروع کنین . کبری خانوم که فکر نمی کرد در مشاهده عملی این قدر ضعف داشته باشه جیغی کشید و گفت واییییی خیلی سخته من نمی تونم کار من نیست -کبری جون عادت می کنی من به راهنمایی و تجربه تو نیاز دارم . کمال و جمال داغ کرده بودند و یه خورده لرزش دست داشتند -بچه ها بیایین جلو من که نگفتم برام نغمه های عاشقونه بخونین . بیایین به شونه های لختم نزدیک شین . صورتمو ببوسین . با سینه ام ور برین . با این یه تیکه پار چه ای که به عنوان بلوز و دامن تنمه ور برین . موهامو , سرمو نوازش کنین . بهم حال بدین . دو تایی یه نگاهی به مادرشون انداختند و دیدند که اون خودش پاک از اونا گیج تر شده . منیره کیف می کرد از این که این سه تا کوس خلو تونسته شکارش کنه . دو تا رو تو خط سکس بیاره و یکی رو با خودش همراه کنه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

22 نظرات:

ناشناس گفت...

خواهشا ادامشوسریع تر بنویس.ژانر و سوژه فوق العادست

ناشناس گفت...

خواهشا ادامشوسریع تر بنویس.ژانر و سوژه فوق العادست

ناشناس گفت...

زود بنویس اینو خواهشا.عالیه

دلفین گفت...

دمت گرم حال کردم ایرانی عزیز من نمیدونم این داستان تا کجا نوشته شده ولی اگه برات امکان داره داستانو بکش به جای که منیره با کری خیلی صمیمی میشه که حتی کیلید خونشو میده بهش که هروقت خواست بیادپیشش یه روز میاد خونه منیره میبینه منیره دار باتلفن صحبت میکنه دوتا پسراش لخت افتادن به جون منیره که البته خود منیره هم لخت لخته اول از این حرکت پسراش خوشش میاد که ر هر حالتی منیره رو ول نمکنن

دلفین گفت...

درادامه ولی پیشه خودش میگه که باید درس صبرو اتقامت هم یاد بگیرن که یه حرفای به پسرش میزنه مثلاشمادوتا بفکر خودتون هستین پس منیره جون چه جوری لذت ببره که پسراش میگه اخه دیدیم منیره جون دیر کرده از این جور حرفا. که خودت میدونی بعد یه روز به منیره میگه خودم این درسو میخوام بهشون بدم اما تو باید بیای خونه ما لختمادرزاد بشی هم به تو اپزی کمک کنی و هم من به ای پسرا اموزش بدم ویسری حرکات میگم تو انجام بدی

دلفین گفت...

در ادامه تا من به اینا درس صبرو استقامت بدم بد منیره تو خونه کبری یه سری سوال های مذهبی میپرسه که کبری میگه یه خبر برات دارم چند شب دیگه خونه یه خانواده کاملا مذهبی هستیم که اگه بتونیم اینارو بیارم تو خط نونمون تو روغنه که منیره میگه چیکارست که کبری میگه وفقط انقدر بگم که خرش خیلی میره کبری میگه یه خانواده سه نفره هستن یه پسر 30 ساله دار که از پدره بدتره با یه مادر عبوس که تقریبا همسن خودته

دلفین گفت...

ولی خیلی سخته این خانواده روبکشیم طرف خودمون بعد منیره میگه باکمک تو اینکارو انجام میدم بعد کبری میگه راستی منیره داریم اونجا باید چادر بزاری که اول قبول نمیکنه که کبری میگه من یه چادر یسره عربی دارم میدم به تو که من منیره میگه من زیر چادر با این همه لباس خفه میشم که کبری میگه تونمیخواد زیرش چیزی بپوشی حتی شورت و سوتین بعد شروع میکنه به اموزش دادن منیره در باره مسائل مذهبی دیگه بقیه ماجرا به عهده خودت

دلفین گفت...

ایرانی عزیز این تنها خاهشی که در باره این دا داستان ازت دارم چون دوست ندارم این داستان به این زودی زود تموم بشه ممنونم ازت

ایرانی گفت...

آشنای عزیز و دلفین مهربان ممنونم از پیامهای گرمتان این داستان به این زودیها تموم نمیشه ..دلفین جان چیزایی رو که خواستی تا حدود زیادیشو می نویسم ولی علاوه بر مطالب زیبای پیشنهادی تو یه مطالبی هم باید بنویسم که خواننده اونو پیش بینی نکرده باشه و در هر حال همه جوانب در نظر گرفته باشه .از طرفی یه مدت بعد از این سکس پسرا که تا چند قسمت دیگه کش پیدا می کنه افراد دیگه رو باید بیارم تو دور که یکنواخت نشه بعد دوباره بیام یه نظری به پسرا بندازم .چون همش یه جا زوم کنم ممکنه خواننده خسته بشه .یعنی یه خورده برم طرف آخوندا و پاسدارا بعد برگردم این طرف واز مطالب زیبای تو استفاده کنم .یادمم نرفته یکی از زن آخوندا هم باید عبوس باشه .فعلا که تا چهار پنج قسمت جلوتر رو که نوشتم هنوز پسرا هستند و صحنه همین صحنه هست .دلفین جان و آشنای خوبم بی نهایت ممنون ..ایرانی

جيبر گفت...

داش ايراني من يكي رواني اين داستان شدم وشناختي كه ازت دارم مي دونم تا اين داستان رو به اوج نرسوني تمومش نميكني _جيبر

ایرانی گفت...

تشکرمی کنم از حسن نظرت جیبر عزیزم .داستان هرکی به هرکی و این داستان رو سعی می کنم طولانیش کنم وبه این سادگیها تمومش نمی کنم مخصوصا هرکی به هرکی رو.شاد باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز ازت ممنونم فقط یه سوال دیگه ازت دارم کبری تو بقیه سکس های منیره هست ویا منیره توجلسه های کبری خانم شرکت میکنه ببخش منو که این همه اذیتت میکنم.مرسی

ایرانی گفت...

سلام دلفین جان ! من تا قسمت پونزدهم این داستانو که نوشتم هنوز در صحنه سکس اول هستیم ولی به نظر من ضرورتی نداره که کبری در جلسه های سکس منیره با اخوندا یا پاسدارا سر صحنه حضور داشته باشه .این غیر عادیه ولی اگه تا پایان داستان بازم پسرا بخوان با منیره سکس کنن که می کنند حداقل یکی دوباردیگه مادره از نزدیک شاهد باشه بد نیست و این بچه ها همخودشون یکی دوبار هم مستقلا میرن پیش منیره .ولی حضور منیره در جلسه های مذهبی کبری و دوستاش می تونه خیلی جذاب متنوع با سوژه های تازه باشه که خوب شد گفتی شاید به ذهنم نمی رسید . در هر حال داستان باید تنوع داشته باشه و برای این کار در صحنه های بعدی باید به جلسات و معرفی منیره و سکس اون با آخوند و پاسدار توجه کنم و بعد از یه چرخش دوباره پسرا رو وارد کنم که البته در هر مرحله چون مسئله ریاکاری و وسیله قرار دادن دین و چاخان بازی و دوز و کلک درمیونه اگه یکی دو قسمتی هم مقدمه داشته باشه زیبا ترش می کنه . کبری به عنوان منشی و کارچاق کن همان طور که خودت خواسته بودی واسه منیره جور می کنه که البته به اونجاش نرسیدم ولی از نظر اصولی منطقی نیست که شاهد سکس یک نامحرم با منیره باشه واز طرفی یه نکته مهم که باید به اون توجه کنم و هنوز فکری نکردم و فرصت زیاده تا اونجاهاش اینه که خب من نمیخوام و خودتم خواسته ات این بود که زن آخوندو وارد سکس نکنم ولی باید کاراکتر و شخصیت زن دیگری راهم به عنوان بازیگر درجه دوم وارد داستان کنم که اونم یه سکسی داشته باشه و تنوع شه .آخه اگه مثلا این داستان خیلی طولانی بشه و همش منیره تنها زن عملیاتی این داستان باشه هم خواننده خسته میشه و هم این که نویسنده غرق در تکرار و تکرار ها میشه که اونجا رو هم ردیفش می کنم .درهر حال این جوری که داریم پیش میریم داستان همش داره پیش نویس میشه .شاد و خندان باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیزم سلام من چند روزی نبودم ولی خیالمو راحت کردی با این توضیحی قشنگی که بهم دادی اخه من این داستان با داستان هرکی به هرکی رو واسه خودم هرقسمتشو که میزاری دانلود میکنم مرسی و مننونم ازت

دلفین گفت...

ایرانی عزیز منظورم در بار این داستان زیبا این بود کبری با منیره خیلی صمیمی بشه مثلا وقتی منیره لخته کبری برخنشون با هاش در باره بعضی مسائل باهاش صحبت کنه از اینجور کارا دیگه منظورم این بود ولی میدونم این داستان خیلی زیباتر از این حرفاست چون تومینویسی تازه منتظر سکس منیره با اخوندا وپاسدارا هستم چی بشه این داستان مرسی

ایرانی گفت...

چشم دلفین عزیزم .من این داستانو هر چند نه به اندازه هر کی به هرکی ولی در هر صورت طولانیش می کنم و سعی می کنم این طولانی شدن سبب یکنواختی اون نشه .در هر صورت اگه بعضی جا ها یه خورده مطابق خواسته ات نشد که من سعی می کنم بیشتر طبق خواسته ات باشه اون به خاطر اینه که گاهی وقتا مغزم مث مخ یه شطرنج بازی می شه که در آن واحد باید با چند نفر بازی کنه و اینجا منظورم از چند نفر چند تا داستانه وممکنه یه چیزی رو جا بذارم ولی خیلی خوشحالم که بسیاری از دوستام مثل تو علاوه بر دوست نقش همکارمم بازی می کنن .شاد باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز میدونم خیلی اذیتت کردم منو ببخش دیگه در باره این داستان هیچی نمیگم ایرانی عزیز هر جوری دوست داری بنویس چون هر جوری بنویسی زیباست دمت گرم

ایرانی گفت...

دلفین خوب و عزیز و زحمتکشم! من از راهنماییهای تو خیلی خوشحال میشم و از آشنایی با احساسات و علاقه تو . شاید باور نکنی ولی ان چه بیشتر نگرانم می کند این است که گاه سهوا جایی از دستم در برود و مطابق خواسته عزیز گلی چون تو در نیاید . خیلی خوشحالم که در کنار منی و احترام به خواسته هایت که راهنمای من در بسیاری از زمینه ها هم می باشد واجب است . فقط یک در هزار از باز دید کنندگان نظر می دهند هر چند همه دوست داشتنی و عزیزند ولی این انگشت شمارانی چون تو که همیشه در کنار ما هستند از ارزش ویژه ای بر خوردارند و انجام در خواستشان واجب , چون بر ما منت نهاده و بیان می نمایند که برای کار های ما ارزش قائلند .در نظر دادن تنبلی نمی کنند ..امیدوارم خوبان خاموش (نظر ندهندگان )درس عشق و محبت را از خوبان پرجوش (نظر دهندگان )بیاموزند . بادرود به همه خوبان , خدا نگه دار همگی ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز از محبتت ممنون و سپاس گذارم خیلی به من لطف داری واین باعث شرمندگی منه و از این خوشحالم که دوست خوبی چون تو ایرانی عزیز دارم شاد و خوشحال باشی در تمام مراحل زندگی

ایرانی گفت...

من هم از این که دوستی چون تو دارم خوشحالم و امید وارم که در تمام زمینه های زندگی موفق باشی ..ایرانی

hero گفت...

دستت درد نکنه .

ایرانی گفت...

دست تو هم درد نکنه هروی عزیز موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر