ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک عروس وهزار داماد 2


ببین فرشاد من واسه ازدواج با تو علاوه بر مهلتی که تعیین کردم چند تا شرط دارم  . مهمترین شرطشم طرز لباس پوشیدن منه . اگه نمی تونی باهاش بسازی از همین حالا بگو که جنگ اول به از صلح آخر .. ضمنا به اندازه سال تولدم باید سکه مهریه ام کنی . هرچند مهریه خوشبختی نمیاره . اینا همش به خاطر اینه که من میخوام مطمئن شم که تو منو دوست داری ازم جدا نمیشی و به عشق پاکمون پایبندی . اینارو که می گفتم فرشاد مثل خر کیف می کرد و می گفت هزارو سیصد و پنجاه و پنج تا سکه طلا کمه و من گردش می کنم و دوهزار سکه طلا می کنم .. هرجورم که دوست داری تو مهمونی و خیابون بگرد . فقط مراقب منکرات باش . دو نفر که عاشق هم باشن و بینشون علاقه و تفاهم حاکم باشه و اعتماد متقابل داشته باشن این چیزا براشون مهم نیست .. من پیش خودم حساب کردم که اگه نتونم اون مرد مناسبی رو که میخوام پیدا کنم تا کیرشو وارد کوسم کنه و دختریمو بگیره خودم به طور مصنوعی وارد کار شم و داغ پاره کردن بکارتمو به دل فرشاد بذارم تازه یه بار هم بهش گفته بودم که دختر نیستم واسه تاکید بیشتر و این که فکر نکنه دفعه پیش دروغ گفتم یه بار دیگه هم این موضوع رو پیش کشیدم . -فرشاد جان تو خودت خوب می دونی که من کامران رو خیلی دوست داشتم حالا قسمت نبوده خواست خدا بوده هرچی بوده بازی سر نوشت اونو از من گرفته .. زندگی مال زنده هاست و باید زندگی کرد و خوش بود و تو هم تکیه گاه منی . ما قصد داشتیم ازدواج کنیم حساب این روزارو نمی کردم . بهت هم گفتم من دختر نیستم . امیدوارم با این مسئله یه جوری کنار بیای . -اون دفعه هم بهت گفتم برام مهم نیست . من دوستت دارم عاشقتم خوبی و راحتی تو رو می خوام . هنوز خیلی مونده که فرشادت رو بشناسی . فرشاد تو مرده . یه آدم دموکراته . حالیشه که داره چیکار می کنه . منطق سرش میشه .. تو دلم گفتم یه منطقی نشونت بدم که حتی تو دیوونه خونه هم راهت ندن . توباهام این طور رفتار کردی ؟/؟ عشق منو ازم گرفتی ؟/؟ نابودم کردی ؟/؟ یه آپارتمان صدو پنجاه متری و یه زمین دویست متری و یه ماشین پژو به اسمم کرد -عزیزم تو نمی ترسی اینارو به اسم من کردی بهت نه بگم ؟/؟ -نه می دونم حالا که دیگه هیچ مانعی بر سر راهمون نیست تو مال منی .. این حرفش لجمو در آورد به کامران من می گفت مانع .. برام ثروت و مال و منال هیچ ارزشی نداشت ومن فقط می خواستم انتقام بگیرم . وجودم پر از خشم و کینه بود . .وقتی بهم گفت شب جمعه عروسی یکی از همکاراشه خیلی خوشحال شدم و اون بیشتر از من خوشحال شد وقتی بهش گفتم که میخوام باهاش بیام  .باید هر طوری که شده اون مردی رو که می خواستم توی این مجلس تورش می کردم . خوب موقعی هم بود . تازه چند روز از پایان دوره پریودم می گذشت و من راحت می تونستم آب کیر هرکی رو که دوست دارم جذب کنم . اون وقت باید صبر می کردم بار دار شم و بعد هم با یه عشوه گری زود خودمو مینداختم تو دام دکتر فرشاد که تا اون موقع درسش تموم شده بود . اصلا نیازی نبود که ازدواج کنم بهش کوس بدم . هر وقت مطمئن می شدم از یکی دیگه بار دارم می گفتم که نیاز دارم که باهاش حال کنم و قال قضیه رو می کندم وبعدا عروسی می کردیم . طوری باید رفتار می کردم که همیشه تشنه من باشه . همیشه . کارمو بلد بودم می دونستم چیکار کنم . عروسی همکار فرشاد در یکی از تالار های بزرگ شهر برگزا رمی شد یه جایی تو نارمک . با یه پیرهن یه سره آستین حلقه ای تنگ و چسبون و سینه چاک به رنگ قرمز گوجه ای و با یه میکاپ شیطانی طوری وارد مجلس شدم که چشم همه رو خیره کرده بودم همه نگاهها به دنبال من بود . نیمی از سینه هامو بیرون انداخته بودم و باسن بر جسته ام طوری به پیر هنم چسبیده بود که که برشهای کون و خط نازک شورتمو نشون می داد . از شونه ها یعنی از همون گردن تا تقریبا وسطای کمرم لخت بود . بازو به بازوی فرشاد گام بر می داشتم و اونم از این که مالک و صاحب اختیار منه خیلی خوشحال بود . یکی یکی مردا رو زیر چشمی می پاییدم تا ببینم با کدومشون میشه راحت تر کنار اومد . دیدم بیشتر از بیست نفر در همون بررسی اول داوطلب منن . یکیشونو خوش تیپ تر از بقیه دیدم باموهایی بور و چشایی آبی و اندامی ورزیده و کت و شلوارشیکی که تنش بود . چند بار نگاهمونو به سوی هم انداختیم . حس کردم که اون اهلشه . وقتی که با کامران بودم اهل خیانت نبودم ما اونفدر با هم خوب و صمیمی بودیم که خیلی از خصلتهای مردارو واسم توضیح می داد . وقتی بهش می گفتم تو اینارو از کجا می دونی نکنه خودتم تو این خطایی . به عشق من قسم خورد که به من خیانت نکرده و نمی کنه و اگه این اطلاعات مردونه را داره علتش برخورد و نشست و بر خاست با دوستاییه که همچین ویژگیهایی دارن .  وقتی که اون آقا خوشگله دید که توجه زیادی بهش دارم اومد جلو و گفت استاد تبریک میگم حالا بدون دعوت ازدواج می کنی ؟/؟ما فامیلا رو فراموش کردی -فرشاد جان افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم ؟/؟-کامران خان یکی از همکاران و همکلاس و دوست قدیممهو یه نسبت فامیلی هم داریم  که از دبی دعوت نامه هم داره که بره به ایرونی های اونجا درس بده این چند روزه رو مهمون مان .. وفتی اسم کامرانو آورد بدنم لرزید . اون همنام عشق بر باد رفته من بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

خیلی قشنگ داره پیش میره این داستان زیبا

ایرانی گفت...

متشکرم ازت دلفین جان ! لطف داری ..ایرانی

 

ابزار وبمستر