ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تولد عشق و هوس 1

ازروزی که خودمو شناختم مامانمم همه چیزم بود . وقتی که به مدرسه رفتم وقتی که به سن بلوغ رسیدم و وقتی هم که حالا رسیدم به مرز 18 سالگی و تو ورودی دانشگاه اونم در رشته پزشکی قبول شدم و سری تو سر ها پیدا کردم . هنوز هیچی نشده و پامو به دانشگاه نذاشته همه بهم میگن آقا دکتر . خودم خنده ام می گیره ولی خیلی کیف هم می کنم . آخه کیف هم داره . خیلی عذاب کشیدم و خیلی تلاش کردم تا به این درجه از موفقیت رسیدم . مامان خیلی هوای منو داشت . این که با چه کسانی نشست و بر خاست می کنم و دوستام کین .؟/؟  حتی در مورد سیگاری بودن و نبودن اونا هم تحقیق می کرد . مامان انوشای من زن خیلی روشنفکری بود و هست . حتی در مورد دخترا آزادم گذاشته بود ولی  خیلی منطقی در مورد اونا باهام صحبت می کرد و این که این منم که باید راه زندگی خودمو انتخاب کنم . اون خیلی سختی کشیده بود . 17 ساله بود که ازدواج کرد و سال بعدش منو به دنیا آورد . چهار سالم بود که پدرم طلاقش داد چون می خواست بره خارج دنبال تفریح و عیش و نوش خودش و مامان حاضر نبود که باهاش بره . چون جنس خراب اونو می شناخت . به هر حال مهرشو داد و یه کارگاه تولیدی لباس واسش گذاشت و علاوه بر اون ماهیانه تا حالا یه چیزی به عنوان خرجی و کمک هزینه واسه منم می فرسته . در این سالها چند بار که اومد ایران یه سری بهم می زد . تعجب کرده بود از این که مامان هنوز ازدواج نکرده . مامان مهربون من این قدر خودشو وقف من کرده بود که از همه لذتهای زندگی خودش زده و دوست پسر هم نگرفته بود و به تمام خواستگاراش جواب رد داده بود . من و اون نسبت به هم خیلی صمیمی و بی غل و غش بودیم . من از همون بچگی هام دوست داشتم خونه لخت بگردم و حتی تابستونا هم شورت پام نمی کردم و مامان هم گاه با یه شورت جلوم ظاهر می شد و گاه همو نو هم در می آورد .می گفت بین یه مادر و فرزند دیگه نباید تا این حد فاصله باشه . اعتقاد داشت که من باید لختی ها رو ببینم تا از این مسائل واسه خودم یه بت نسازم و اونو بزرگش نکنم که فردا پس فردا یه دخترو که دیدم دست و پامو گم کنم . من واسه خوشحالی اون حاضر بودم هر کاری انجام بدم و شاید بزرگترین عامل و علتی که باعث شد من درسمو به خوبی بخونم این بود که می خواستم مایه افتخار مامان شم . اون پیش همه و دوستاش سر بلند شه . مامان در کار گاه دوستای زیادی داشت . ولی بهترین دوستاشو زنایی تشکیل می دادن که مثل خودش بیوه بودند . یا شوهرشون مرده بود یا از اونا جدا شده بودند . جالب اینجا بود که این چند بیوه ای رو که من می شناختم هیشکدومشون مثل مامان نبودند که بعد از بیوگی دست مرد دیگه ای بهشون نرسیده باشه . من و مامان این قدر با هم صمیمی بودیم که حتی در مورد این مسائل هم با هم حرف می زدیم . اصلا دوست نداشتم سر مامان شیره بمالم ولی یه بار فقط زیر آبی رفته بودم و یه جنده رو کرده بودم . هم اونو از کون گاییدم و هم از کوس . این اولین و آخرین تجربه ام تا سن 18 سالگی بود و اونجوری که باید نتونستم مزه بگیرم . همش هول هولکی بود . جندهه به من می گفت دست و پا چلفتی ! هیکل درشت و بر و روی منو می دید و انتظار داشت که ده تا مثل اونو حریف باشم . وقتی هم که به خونه بر گشتم از خجالت نمی تونستم تو چشای مامان نگاه کنم . نمی دونم چرا نمی تونستم بهش کلک بزنم .. آخه اون باهام رو راست بود . یه خورده هم می ترسیدم . حس می کردم همه چی رو می دونه یا می تونه که بدونه . در هر حال گاهی هم از تماشای بدن لخت و کاملا سکسی مامان که تو خونه کنار هم آزاد بودیم دچار یه حالتای خاصی می شدم که سعی می کردم فکرمو جای دیگه ای مشغول کنم . چون اون مامانم بود و نمی بایستی راجع به او خیال بد می کردم . حتی گاهی وقتا دلم می خواست یه شورت پاش کنه . بیشتر موقعها هم می رفتم دستشویی جلق می زدم تا هوسمو بخوابونم و کیرمو شل تر کنم تا مامان متوجه احساساتم نشه . متوجه نشه که من در مقابل یه تن لخت و سکسی ضعف دارم . بگذریم اینم یه مقدمه ای بود از اوضاع و احوال من و زندگی من .. من تو همون تهرون خودمون تو دانشگاه قبول شده بودم و مامان هم از این بابت خیلی خوشحال بود . می گفت که هر طوری شده باید یه جشن تولد واسم بگیره و هم به عنوان قبولی در دانشگاه یه سوری بده و ازم خواسته بود که هر تعداد از دوستامو که دوست دارم دعوت کنم . -مامان می تونم یه خواهشی ازت بکنم -بگو عزیزم -حالا هر وقت دیگه می خواهیم یه مراسم بزرگ بگیریم حرفی ندارم پنج تن از دوستان خوبم که تو هم اونا رو خوب می شناسی در رشته هایی پایین تر قبول شدند . من می خوام فقط از این پنج تن دعوت کنم و تو هم می تونی از پنج تا از دوستان بیوه ات دعوت کنی که بیان تو این مراسم . من میخوام طوری باشه که این مجلس کلیشه ای نشه به همه مون خوش بگذره و حال کنیم . من این دوستان خوبتو سالهاست که می شناسم و می دونم که چقدر اهل حالند فقط میشه یه خواهش دیگه ازت بکنم . -بگو عزیز دلم .. -این دوستام بچه های گل و مودب و خانواده دار و با تربیتی هستند . دوست دارم این فاصله ها و سدهای اجتماعی که بین زنا و مردا وجود داره در این مجلس شکسته شه . می خوام یه جشن تولد سکسی سکسی داشته باشم . خانوما لخت آقایون لخت و همه با هم برقصیم و خوش باشیم و حال کنیم .. -مطمئنی که همچین چیزی می خوای ؟/؟ البته روشنفکری تو قابل تحسینه ولی باشه حالا که تو این طور می خوای من حرفی ندارم  -ولی دوستام یه خورده سختشونه . -کاریت نباشه این دوستای من چرچیلن . آخوند جماعتو لخت می کنن چه برسه جوونای تازه به سن بلوغ رسیده رو . -ببینم دوستات که حرفی ندارن -اونا از خداشونه . یه پارتی سکس . لخت لخت . چه حالی میده . ببینم بازم ازت می پرسم پشیمون نشی ها -نه مامان مرده و حرفش . .پسرت دیگه بزرگ شده . ای دل غافل از هول هلیم افتاده بودم تو دیگ  . فراموشم شده بود که مامان منم باید جزو این لختی ها می بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

دلفین گفت...

ایرانی عزیز دمت گرم این داستان چقدر زیبا شروع شد واقعا مرسی از این همه زحمتی که میکشی شششششششششششششششششاد و موفففففففففففففففففففق باشی

ایرانی گفت...

درود بر تو دلفین جان ودیگه باید ببخشی که تا دو سه قسمت دیگه هم در حول و حوش مقدمه چینی دور می زنه ولی سعی کردم حاشیه هاش خسته کننده نباشه .بازهم متشکرم دلفین سریع من !..ایرانی

دلفین گفت...

اتفاقا ایرانی عزیز این حاشیه داستان که سکس زیبا میکنه هر چی بیشتر بهتر مرسی

ایرانی گفت...

دلفین نازنین خوشحالم که درک بالایی داری ومن و امیر عزیز واین مجموعه رو فراموش نمی کنی ...ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی جون دمت گرم این داستانی که میشه خیلی به حاشیه رفت پسره مامانه لختی.قربانت .تاها

ایرانی گفت...

تاهای آشناوگرامی سعی می کنم که متنوع ترش کنم .حاشیه هاش از نظر میزان ,نه کم نه زیادند .چهار قسمتشو تا حالا نوشتم که تازه در قسمت چهارم رسیدم به تولد وبقیه مسائل رو سعی می کنم هیجانیش کنم . متشکرم که یادی از ما کردی .پاینده باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر