ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق برتر از هوس 5

نادیا خودشو بالا کشید . روی کیر من و قسمتی از اطراف کوسش خون غلیظی نشسته بود . چند دقیقه سکوت بین ما حکفرما بود تازه داشتیم می فهمیدیم که چیکار کردیم . البته من که از یکساعت پیش حالیم بود ولی اون تازه داشت هوشیار می شد -حالا چرا این قدر عزا گرفتی خسرو . من باید غصه بخورم تو پنچرکردی ؟/؟  نکنه می ترسی بیخ ریشت بچسبم؟/؟  چیه می خواستی از شرم خلاص شی حالا دیگه میفتی تو هچل ؟/؟.. گذاشتم هرچی دلش می خواد بگه . می دونستم که می دونه دوستش دارم و با تمام وجودم دوستش دارم . نیاز داشت که بازم بشنوه . نیاز داشت که نازشو بکشم و بهش بگم که چقدر برام عزیزه . نیاز داشت که با تمام وجودم بهش بگم عاشقشم و هیچوقت تنهاش نمیذارم و من همه اینها رو خیلی بیشتر ازاونچه که می خواست و نیاز داشت با تمام وجودم بهش گفتم . حس کردم آروم گرفته و خاطر آسوده اش آسوده تر شده . حالا پاشو یه چیزی بیار من خودمو تمیز کنم . دستمال کاغذی آورده خودم تمیزش کردم . وقتی دستمو می ذاشتم وسط کوسش دوباره با یه هیجان خاصی بهم نگاه می کرد ..- نمی دونی خسرو یه حالی بهم دست داده بود که اصلا نفهمیدم کی کارتوتموم کردی -منم همچین وضعیتی داشتم . -خسرو دوستم داری ؟/؟ -من که همین الان بهت گفتم . -اگه دوستم داشته باشی دیگه خودتو کنار نمی کشی وادامه میدی .. رفتم کیرمو با آب و صابون شستم و دوباره بر گشتم سراغ عشق نازنین خودم . پاهاشو گرفتم و اونو به طرف خودم کشوندم . اون کاری رو که باید شب اول ازدواج انجام می دادم رو نازنین خودم پیاده کردم . این بار دیگه می دونستم کیرم یه مسافت بیشتری رو طی می کنه . بیشتر میره توی کوره کیر سوزی . دلم واسش می سوخت . برام مهم نبود که اون دختر باشه یا نه . دوستش داشتم . اون کاری رو که باید یه روزی انجام می دادم حالا انجام داده بودم . ولی مادر من و پدر نادیا یه سد راه بزرگی بر سر راه من و اون بودند . دو نفری که تو خونه خودشون حاکم بودند و پدر زبون بسته من و مادر تو سری خور عشق من اگرم می خواستند یه حمایتی ازمون بکنند صداشون خفه می شد . دوست نداشتم نادیای من دچار افت روحی شه . چون با تمام وجودم دوستش داشتم . عاشق و دیوونش بودم . دستمو گذاشتم رو سرش و در همون حال که با موهاش بازی و نوازشش می کردم کیرمو آروم فرو کردم تو کوس تنگش .. -آخخخخخخ بالاخره دلت اومد که بفرستیش تو . پسر خیلی خوابت برده بود . بزن عزیزم محکم تر . منو ببوس . بگو تنهام نمیذاری . بگو ولم نمی کنی -نادیا من تو رو از جونم بیشتر دوست دارم . از دنیای بزرگ اطراف از هرچی که فکرشو بکنی بیشتر میخوامت . -اگه راست میگی این قدر باید منو بکنی تا آبمو بیاری .حالا که خربزه خوردیم و پای لرزش هم نشستیم پس یه جوری بخوریم که شیرینی اون تا مدتها زیر زبونمون باشه . -زبونتو در آر ببینم نادیا .. زبونشو در آورد و من اونو میون لبهام قرار داده میکشون زدم -جووووووون چقدر شیرینه . همونجا دستامو دور کمرش حلقه زده و به گاییدن ادامه دادم .. دنیا رو با همه پستی بلندیها و زشتی و زیباییهاش فراموش کرده بودیم . یه دنیای دیگه ای ساخته بودیم که فقط من و اون درش قرار داشتیم  .من و اولین و آخرین عشق زندگیم . دلم می خواست بیشتر از اونی که خودم حال می کنم بهش حال بدم . لذت ببره تا احیانا تحمل غم از دست دادن بکارت براش راحت تر شه . الان گرم کار بود و حالیش نبود ولی می دونستم یه ساعت دیگه یه حالت دیگه ای بهش دست میده . با اخلاق وروحیه اش آشنایی داشتم . چند سال بود که همدیگه رو می شناختیم و با زیر و بم خواسته ها و روحیات هم آشنا بودیم . بدون این که کیرمو از توی کوسش بیرون بکشم لبامو گذاشتم رو نوک سینه اش . جفت دستامو گذاشتم رو گوشای نادیای عزیزم و با هاش بازی می کردم .. می دونستم که دیگه هیچی حالیش نیست ولی سرعت و شیوه گاییدن من اونو طوری از خود بیخودش کرده بود که دوباره لب باز کرد و با فریاد ازم می خواست که سریعتر ادامه بدم -عزیزم خواهش می کنم . کوسسسسسم قلبم جونم همه داره می سوزه .... نادیا با پنجه هاش به شونه هام چنگ انداخته بود و منم که اوج هوسشو می دیدم با همه خستگی ول کنش نبودم . همراه با شل شدن دستای  عشق گلم و این که حس کردم ارضا شده منم که دیگه داغ و بی اندازه حشری شده بودم این بار اون کاری رو که دوست داشتم انجام دادم . شیره جونمو ریختم داخل شیرین تر از جونم . -جاااااااان اووووووفففففف چقدر حال میده .. یه زندگی دوباره ... تصویر دیگه ای از عشق و زندگی .. نادیا چشاشو باز کرد و من با یه بوسه داغ دیگه به عشقبازی خودمون خاتمه دادم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

نیکی گفت...

قشنگه، ایرانی عزیز. بازم از این داستانا بنویسیا...

ایرانی گفت...

حتما نیکی جان ! بازم ازت ممنونم که پیام فرستادی . من امروز قسمت 7 اونو که قسمت پایانی هم بود نوشتمش .قسمت ششم همان طور که قبلا گفتم عاطفی خالصه و قسمت هفتم یا آخر به هر دو مورد توجه شده همراه با حسن ختامی که خودمم ازش خیلی خوشم اومد تا نظر تو عزیز و سایر عزیزان چی باشه . قسمت ششم را فردا شب یا همون به تاریخ شنبه وقسمت آخر آن را دوشنبه منتشر می کنم .ودر فرصتهای مناسب باز هم از این داستانها خواهم نوشت . نیکی گل و گرامی ! امیدوارم که بدی ازت دور باشه و همیشه خوشحال باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر