ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک عروس و هزار داماد 3

خیره به هم نگاه می کردیم . وقتی به رسم تجدد با هم دست دادیم اون دستای منو تو دستای خودش فشرد . لبخندش نشون می داد که جذب من شده ولی غرور خاصی رو تو چهره اش دیدم . اگه کامران من زنده بود محال بود که بهش توجهی داشته باشم . ولی حالا لازمش داشتم . منتظر بهانه ای بودم تا یه خورده بهش پشت کنم و اون بر جستگی کونمو از پشت پیراهن چسبونم نشون بدم و قسمتی از پاهای لختمو که تو حرکت و با باز شدن چاک دامن لباسم مشخص می شد تو دیدش بندازم . ازش فاصله گرفتم و وقتی مطمئن شدم خوب بر اندازم کرده به عقب وسمت او بر گشتم . فرشاد معلوم نبود کجا غیبش زده . مثل این که دوست داشت راحتم بذاره تا نشون بده که چقدر هوامو داره . من وکامران در کنار هم رفتیم یه گوشه ای . اون از کارش می گفت از این که دکترای ادبیات داره و قراره بره دبی و از اونجا هم به امریکا تا به ایرانیانی که هنوز ایرانشونو ندیدند ادبیات درس بده و اونا رو با زبان فارسی آشنا کنه و تو مدارس ایرانیان تدریس کنه  . در هر حال فکر کنم دوست نداشت تو ایران خودمون بمونه و تجارت رو ترجیح داد . -ببینم با همسرتون میرین ؟/؟ -نه -بعدا بهتون ملحق میشه ؟/؟ -نه من اصلا زن ندارم . دردسر میخوام چیکار -یعنی میگی من دردسرم ؟/؟ -راستش نه شما خیلی زیبا ودوست داشتنی هستین . اگه یه زنی مث شما داشتم نمی شد گفت دردسر . دستمو گرفت .  تو چشای خوشگلش نگاه کردم . با نگاهمون داشتیم راز دلمونو بهم می گفتیم و نیاز هامونو ولی اونو بر زبون نمی آوردیم . نیاز من اول انتقام بود و شاید هم سکس و نیاز اون فقط سکس بود و سکس . اینو از نگاه ملایم ولی هیز اون به خوبی فهمیدم . یه التماس خاصی داشت . -شما با پدر و مادرتون زندگی می کنین ؟/؟ -هم آره هم نه . ولی یه آپارتمان مجردی دارم که خب سپردمش به بابا اینام که وقتی رفتم خارج اونو اجاره اش بدن --دکتر شما باید خیلی شیطون باشین  . چون هرمجردی که آپارتمان مستقل داره یه خورده هم آره -خیلی رک حرف می زنین . خب منم باید یه سری تحقیقات انجام بدم همکارام میان و میرن واگه بخوام این کارا رو در خونه پدریم انجام بدم آسایش اونا رو بهم می زنم .-منم خیلی به ادبیات و اشعار و کتاب علاقمندم .-اتفاقا من یک کتابخانه نفیس دارم با کتابایی که حالا دیگه پیدا نمیشه . با تر جمه هایی اصل از گذشته که حالا اونا رو با سانسور ترجمه اش می کنند . اینا حتی به رمانهای خارجی هم رحم نمی کنند . من فرداشب پرواز دارم اگه مایل باشین می تونین بهم افتخار بدین و از کلبه محقر ما و کتابخونه اش یه بازدیدی بکنین . شاید نظرتونو جلب کرد .. تو دلم گفتم کتابخونه شو ولش صاحب خونه اش که نظر منو خیلی جلب کرده . -سعی می کنم حتما بیام ولی دوست دارم که اون ساعتی رو که میام تنها باشین تا راحت تر بتونین در مورد این آثار نفیس باهام صحبت کنین . -اطاعت میشه بانوی زیبا .بیصبرانه منتظر شما هستم -میشه این قدر ادبی صحبت نکنی -ولی کاش خیلی زودتر از فرشاد باهات آشنا می شدم . -خب چیکار می کردی ؟/؟ -تقاضای ازدواج . -تو که خیلی از من رک گو تری . -حالا کجاشو دیدی . من مرد عمل هم هستم . حالا تو بگو جوابت چی بود ؟/؟ -اگه ایرادی نداره اینو وقتی که صبح اومدم خونه ات بهت میگم . درضمن در این مورد که من میخوام بیام از کتابخونه نفیست دیدن کنم به کسی چیزی نمیگی حتی به فرشاد . -توی چشام نگاه کرد و گفت هرچی تو بگی . حواسم هست . ترجیح دادیم دیگه زیاد دور و بر هم نباشیم که واسه بقیه مخصوصا فرشاد جلب توجه نشه . شماره موبایلها رو رد و بدل کردیم و البته آدرسشو هم گرفتم . -می دونی من تا صبح خوابم نمی بره . آشنایی با پری روی زیبایی مث شما واسم یه نعمتیه  -شما که خیلی خوش تیپید و زن و دختر واستون قحط نیست . فقط حواستون باشه من فردا واسه علاقه ام به زبان و ادبیات و فرهنگ ملیه که می خوام بیام خونه تون . -مگه غیر از این هم می تونست باشه ؟/؟  .. در هرحال با کلمات با هم بازی و تفریح می کردیم ولی به خوبی زبون همو می فهمیدیم و می دونستیم که از همدیگه چی می خوایم ولی خیلی محترمانه . ولی باید تو خونه شون خیلی بی پروا تر رفتار می کردیم و حس می کردم که دارم به خواسته ام می رسم . راستش دیگه مهمونی واسم لطفی نداشت من داشتم به هدفم می رسیدم . فقط واسه کامران بیشتر دلبری می کردم تا بیشتر بیخوابی بکشه و اونوتشنه ترش کنم . خیلی تو کوک من بود .. ولی من بیشتر به فرشاد توجه می کردم تا اونو همیشه آماده و همیشه زن ذلیل و خرکرده حفظش کنم . عشق اول من کامران خیلی از خصلتهای مردا رو واسم گفته بود . از این که یه زنو مخصوصا یه زن خوشگل و آماده رو می بینن حاضرن دست به هر کاری بزنن تا به وصالش برسن و من همه اینا رو در نگاه استاد کامران می دیدم . می دونستم تو خونه شون تنها چیزی رو که نمی بینم  همون کتابه . البته نه این که کتابخونه ای نباشه ولی من و اون باید چیزای دیگه ای رو به هم نشون می دادیم . فردا صبح اومد و یه مانتویی تنم کردم که زیرش یه دامن و بلوز سکسی و خیلی فانتزی پوشیده بودم . سعی کردم خیلی به خودم برسم و یه عطر هوس انگیز هم به خودم بزنم که دلشو ببرم . اون تو یه آپارتمان صد و پنجاه متری زندگی می کرد . وقتی درو به روم باز کرد یه چهره بشاش تر و خوش قیافه تر از روز قبل دیدم . پوست صورتش سرخ و سفید تر و چشاش آبی تر شده بود . سبیلشو تراشیده بود که خیلی بهش میومد و جوونترش کرده بود . یک ربدوشامبر خوشگل جیگری تنش کرده بود که یک جنتلمن واقعی نشونش می داد . منم به محض این که وارد خونه شدم مانتومو در آوردم که کم نیارم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

موبایلی گفت...

سلام و خسته نباشی ایرانی عزیز یه جایی از داستان تو هم دست بزن به جای فرهاد نوشته بودی امیر که من با اجازت برای تبدیل به موبایل درستش کردم . نکته دیگه اینکه در اکثر داستانها خانواده ها سوپری دارند داره یه خرده تکراری میشه و در قسمتی از داستانها مثل داستان مادر فداکار به جای اینکه بنویسی زن یا مرد اسم شخص بنویسی بهتره چون یه خرده حالت ادبی میگیره در صورتی که ملاک داستان ادبی نیست . البته قصد جسارت ندارم .
دوست صمیمیم که خودش تو خونه خودشون نمیتونه بیاد تو سایت من ذخیره میکنم به اون میدم آفلان بخونه رپ گوش میکنه وقتی بهش گفتم این abr135 نا لوتی داستان یک عروس و هزار دامادو کپی کرده تو لوتی این شعر رپ (برو جلو ایرانی) آماده کرد .

ایرانی وقتی قلم دسشه کلماتو میشکنه اونقدر تیزه کلماتش که به زبان دیگه میکنن ترجمه
مثل مار تک تک کپی گرا و نیش زده از اونایی که پیچیدن به بازیش میگذره
ما طرفدارا پشت سرش از گذشته بیشتریم مگه میشه ایرانی باشه و پیش نره
abr135 حالا اگه فکر میکنی خیلی به ایرانی نزدیکی مثله بچه آدم میای جلو به ایرانی دست میدی
بعدش داستانو کپی میکنی به لوتی پس میدی
ایده جدید پیش دلفینه قدرت قلم تو دست ایرانیه حمایتشم پیش امیره حالا بگو پاداش کپی کردنت چیه
ایرانی این روزا رو میسازه با تمام هم وغمش داستان مینویسه حتی اگه زدنش
حکومت داستان خیالی راه میندازه توی کشورش ما طرفدارا از هر جای دنیا وایمیسیم پشت سرش

برو جلو ایرانی ما پشتتیم امیر و ایرانی شما که جفت بشین
داستان خیالی میرسه به اوج پسر شما تکمیلین نیست مهره کم

ایرانی واسه ایرانیا مایه ی افتخاره
داستان خیالی تو ایران یه بازی مثل قاچاقه حمایتی که ازش میشه باحاله
قلم دست ایرانیه به کسی نمیدش ایرانی جلو راه میره یه لشکرم پشت سرش
یه مشعلم روشنه دست هر سربازش بالاخره حقّشه که این طوری سر باشه
ایرانی یه عقاب نماس که در حال پروازه به پول و مقام نیازی نداره
با قلم دست داده با خودش خاک میشه قدرت داره پس همه میان پیشش
اگه چپ بشه هرکی نابود میشه abr135 باش چپ نشو چون که آبروت میره

برو جلو ایرانی ما پشتتیم امیر و ایرانی شما که جفت بشین
داستان خیالی میرسه به اوج پسر شما تکمیلین نیست مهره کم
برو جلو ایرانی ما پشتتیم

ایرانی گفت...

موبایلی بسیار نازنین و گل و زحمتکشم !نمی دونم دیگه جواب زحمتاتو چه جوری بدم !درمورد تبدیل امیر به فر هاد ممنونم .اتفاقا دو جای دیگه همچین موردی بود خودم درست کردم این به خاطر اینه که همش در ذهنمه که مثلا در بعضی از داستانها اسم امیر رو انتخاب کنم که با اسم مدیر سایت ما جور در بیاد و یهو ذهنم میره اونجا ..در مورد سوپری حق با توست شاید بعضی وقتا دوست دارم محل کار به خونه نزدیک باشه شغل دیگه ای به ذهنم نمی رسه ولی در مورد این که به جای اسم گاهی وقتا میگم مرد یا زن ..من اصولا سعی می کنم تا اونجایی که بشه از تکراری که عبارت رو نا زیبا می کنه خود داری کنم در داستانها مخصوصا وقتی که گوینده یا راوی خود نویسنده بوده و حالت سوم شخص مفردی بر قراره اسم زیاد تکرار میشه و به جمله یه نازیبایی خاصی میده گاه می بینی در یک جمله یا دو سه جمله کنار هم چندین بار باید اسم تکرار شه ودر اینجا از ضمیر او هم زیاد استفاده شده و دیگه راهی نیست به ناچار یکی دوبار از کلمه زن یا مرد استفاده می کنم که فاصله ای بین این تکرار اسمها بندازم که اون حالت یکنواختی یا در هم بر همی را از بین ببرم و در اینجا به اصطلاح اون کاری رو انتخاب کنم که عیب کمتری داره واین مورد با هوشیاری کامل انجام میشه و در آینده ممکنه بازم ادامه داشته باشه ولی خیلی کمه و لابه لای داستان محو میشه در عوض اون زنندگی تکرار رو از بین می بره . من در پاسخ نظرات دوستانم از واژه های ممنونم ..متشکرم و شپاسگزارم زیاد استفاده می کنم ودلم میخواد آن قدر واژه وجود داشته باشه که کمتر تکراری بنویسم واسه همینه که در بیان صحنه های سکسی اگه بخوای همیشه تشریحش کنی نمی تونی از زیر بار دوباره یا چند باره نویسی در بری مگر این که این تکرار ها رو طوری بپیچونی که در لطافت و هیجان داستان گم بشه . چه شعر زیبا و هنر مندانه ای برایم ساخته این دوست نازنین و با ذوق ما ..واقعا در خور این همه تمجید از سوی شما عزیزان نیستم دارم با خودم کلنجار میرم که اونو در کادر بالا منتشرش کنم یا نه . دو تا نیرو در درونم باهم در حال جنگیدنند . نیروی منفی برای اینکار که شاید خیلی ها حس کنند که من با انتشار این شعر میخوام از خودم تعریف کنم هر چند که از این که کسی تشویقم کنه بسیار خوشحال میشم ونیروی مثبت این که من چون خودم مطلب نویس هستم زحمت یک نویسنده و یک شاعر مثل دوست عزیز خودمان را که برایم شعر ساخته با تمام وجودم حس می کنم و حس می کنم که حداقل کاری که در مقابل این زحمت میشه انجام داد اینه که خوانندگان بیشتری با اثر و قلم او آشنا شوند .درهر حال حقیقت تغییر نخواهد کرد و من از شما متشکرم . البته این abr135داستانهای زیاد دیگه ای رو هم کپی کرده و همچنین سایر دوستاش .ولی خدا پدر اون دوستاشو بیامرزه که گاهی یه خرده انصافی دارند این که اصلا عقده ای تمامه مقصر مدیران بی خیال سایت لوتی هستند که هر چند وقت در میان باید قلقلکشان داد بعضی ها با قلقلک کف پا خنده شون می گیره بعضی ها با شکم بعضی ها رو اگه زیر بغلشونو قلقلک بدی می خندند بالاخره من این قدر این کارو انجام میدم تا متوجه شم که با چه قلقلکی می تونم بخندونمشون اینقدر بخندن که از خنده زیاد گریه کنند و اشک از چشاشون سرازیر شه . در پایان یک بار دیگه از تو و دوست گلم تشکر می کنم و میرم ودر ذهن و خیال خودم بین این نیروی منفی و مثبتی که در درونم برای انتشار یا عدم انتشار شعر مذکور در حال جنگیدنند داوری می کنم .امیدوارم پیروزی با مثبت باشه .پاینده و پیروز باشید ..ایرانی

دلفین گفت...

این داستان هم که روز به روز زیباتر دار میشه مرسی از زحمتی که میکشی ایرانی عزیز

ایرانی گفت...

من هم ازت ممنونم دلفین گلم که همیشه هوامو داری ..ایرانی

 

ابزار وبمستر