ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق برتر از هوس 7 (قسمت آخر)

فکر کنم یه شش هفت ماهی از بار داری نادیا می گذشت که من و اون یه بار دیگه با هم در ویلای شمال خلوت کردیم . حالا اون چند ماهی که با هم در اینجا و دور از خانواده زندگی می کردیم به کنار . دریا و شب و ساحل و ستاره زیبا من و نادیا رو صدا زد و ما چند دقیقه ای در ساحل قدم زدیم . اون زود خسته شد و با هم بر گشتیم -نادیا دیگه پیرشدی باید به فکر خودم باشم -پدرتو در میارم خسرو . این دسته گل خودته منتشو سر من میذاری ؟/؟ رو تخت دراز کشیده بود و منتظر بود که لباساشو در آرم و یه سکس دیگه رو شروع کنم .. -خسرو نمی دونی وقتی که یک زن بار داره چقدر سکس بهش حال میده -در عوض مرد یه جوری میشه -آهای امشب چته اگه چند دفعه دیگه از این شوخیها باهام بکنی من جدی می گیرم -خب نادیا بهم بگو چند دفعه تا چند دفعه دیگه جا دارم -دوستت دارم خسرو تو به همون اندازه که تو دلم جا داری , جا داری که باهام شوخی کنی . این اولین باریه که در نهایت آرامش می خواهیم یه کاری با هم بکنیم . خونواده دیگه همه میدونن و با این مسئله کنار اومدن . دیگه استرسی هم نیست .. -کاش می شد زن حامله رو حامله اش کرد . -خسرو تو امشب داخل آب نمک خوابیدی ؟/؟ -نه چون تو رو دارم قدرت تخیل من فوق العاده شده . مثلا الان بار دارمی شدی کیلومترت یا کنتوراون بار داری از همین الان شروع به کار کردن می کرد . یکی رو که دنیا می آوردی این زاپاس رو هم به نوبت به دنیا می آوردی -حالا از حضرت آقای تخیلی یه سوال دارم و اون این که اگه یه زن تو همون ابتدای کار چند بار پشت سر هم بار دارشه شکمش تا کجا باید بره جلو اون وقت تو اگه بخوای یه کاری بکنی چی ؟/؟ آخ که از این حرفای مفت و الکی و بی سر و ته خود چقدر می خندیدیم .. دوستش داشتم و دیوونه اش بودم . -دیدی نادیا آخرش عشق بالاتر از هوس بود و تو مثل دخترای ناز نازو همش گریه می کردی . خودت بچه ننه بودی به من می گفتی بچه ننه . البته تو بابا ذلیل بودی . لبخند زد و چیزی نگفت . لختش کرده بودم . پنجره رو بستم تا اگه نسیمی به نادیام می وزه پهلوهاشو اذیت نکنه  . سرمو آروم گذاشتم رو شکم گرد و قلنبه اش .. شکم و پهلوهای سفتشو غرق بوسه کردم . سینه هاشو لبشو بوسیدم . نوازشش کردم . با موهای سرش ور رفتم . پیشونیشو بوسیدم . یه خورده از نظر قیافه تغییر کرده بود . حتی از نظر جسمی و بدنی . کوسش چاقالو تر شده بود . کمی حالت آب افتادگی و شلی پیدا کرده بود ولی من سعی داشتم  بازم بهش طوری محبت کنم که حس کنه هنوزم اون زیبایی و لطافت رو داره و در واقع همینم بود . چون این من بودم که بار دارش کردم . به قول زنا که همش از این مثالا می زنن که شما مردا حتی طاقت یه روزشو ندارین که جای ما زنا بار دار باشین . این یه حقیقتیه . وقتی که من فکرشو می کنم یه بچه تو شکمم داشته باشم مو بر تنم سیخ میشه . اون وقت به این اعتقاد پیدا می کنم که یک زن واقعا موجودی قوی و دارای صبر و تحمله وهر کی غیر این فکر می کنه  باید در گروه ابله ترین موجودات جهان قرار بگیره . حالا یه خورده احساساتی و مهربون و نازکدله اون دیگه دست خودش نیست . مگه ما مردا به وقتش حساس نمیشیم ؟/؟ به چی خودمون باید بنازیم ؟/؟  به قدرت بازومون . در همین افکار یه چند لحظه ای تو حال خودم بودم -چیه خسرو دیگه میلی نداری ؟/؟ دوباره شکمشو با تمام وجودم و با تمام بر آمدگیهاش بغل کردم و غرق بوسه اش . آروم آروم اومدم پایین تر . کوسش خیلی خیس کرده بود غرق هوس بود . نمی تونستم زیاد اونو این طرف و اون طرفش کنم . وقتی به چهره اش که به خاطر بار داری کمی خسته و خشن نشون می داد نگاه می کردم حس می کردم که بیش از هر وقت دیگه ای باید محبت خودمو بهش نشون بدم . با این که گردنم درد می گرفت ولی با اشتها کوسشو لیس می زدم و طوری میکش می زدم که دوست داشتم هر طوری که شده به همین صورت ار گاسمش کنم . بر آمدگی شکمش نمیذاشت که من یه خورده سرمو بالاتر بگیرم و بهتر و فنی تر کوسشو میک بزنم . اون با دو تا دستاش سرمو به کوسش فشار می داد -خسرو عزیزم دوستت دارم .. خودت گفتی که واسه همیشه مال منی پیشم میمونی .. میخوام بازم بشنوم -یه لحظه دهنمو ورداشته و گفتم صبر کن کارم تموم شه سر حالت کنم بعد .  با دستام رون پاشو ماساژمی دادم با سینه هاش ور می رفتم و هنوزم مثل روزای اول و شایدم بیشتر با یه سکس گرم رابطه مونوگرم تر می کرد . بااین که دستم درد می گرفت ولی یه انگشتمو از کنار لبام فرو کردم تو کوسش .. خیلی سست و حشری شده بود . به همین صورت ارگاسمش کردم . دوباره پهلوهاشو بوسیدم . -نادیا چه شکم نازی داری شبیه بشکه های گرد و استوانه ایه .. قبل از این که حرفی بزنه گفتم حالا اجازه هست تو کوستون آب بریزم -چی ؟/؟  فکر کردی ارگاسم شدم تموم شد رفت .؟/؟ یه خیلی باید منو بکنی . یه خیلی یه خیلی .. -خب نمیخواد جیغ بزنی من کر نیستم . می دونستم  که اون از سکس کوتاه خوشش نمیاد . قبل از این که کیرمو وارد کوسش کنم ازم خواست که اونو فرو کنم تو دهنش تا واسم ساک بزنه و منم که دلم خیلی می خواست این کارو انجام دادم از ترس این که آب کیرم بریزه تو دهنش وواسش خوب نباشه گاییدنشو زودتر شروع کردم . بوسیدن و کردنش دو تایی با هم سخت شده بود وای دستمو می کشیدم رو شکمش و سینه هاش و واسش حرفای عاشقونه می زدم .. -خسرو می دونم خسته ات کردم اگه دوست داری خالی کن .. کاش می تونستم واست قمبل می کردم می دونم خیلی اون حالتو دوست داری . -من نادیای خودمو در هر حالتی دوست دارم چون که عاشقشم .. بدون این که ضرباتمو تند تر کنم در نهایت تمنا و عشق و هوس آبمو تو کوس زن و همسر آرزوهام خالی کردم . آرزویی که تحقق یافته بود و نعمتی که برای نگهداری اون باید از جونمم مایه میذاشتم .. بعد از سکس رفتم کنارش دراز کشیدم . به نادیا اجازه ندادم که جنسیت بچه رو مشخص کنه . دوست داشتم واسه مون تازگی داشته باشه . برام فرقی نمی کرد بچه چی باشه . هرکدومش یه لطف خاصی داشت . -نادیا اسم بچه رو چی میذاریم . -خب اول تو بگو -من میگم اگه دختر باشه بذاریم دریا . چون همین کنار دریا ردیفش کردیم . حالا تو بگو -عزیزم دخترو که تو گفتی . اگه پسر باشه من میگم بذاریم طوفان -اسم از این آروم تر نداشتی ؟/؟  -مگه این دریایی که تو گفتی همیشه آرومه ؟/؟ -باشه قبوله هر چی نادیا جونم بگه -آهای خسرو همچین میگی که انگار فقط حرف من به کرسی نشسته . اینجا هم من و تو پنجاه پنجاه شدیم . -شیطون بلا ! خیلی  دوستت دارم . عاشقتم .. وقتی نادیا با سزارین زایمان کرد طوری هیجان زده شدم و بیمارستان را روسرم گذاشتم که به تمام پرستارا و دور و بری ها شیرینی و انعام می دادم و یه خواهش دیگه ازشون می کردم و اون این که وقتی که چشاشو باز می کنه و به هوش میاد اولین نفری باشم که  در مورد وضعیت بچه بهش اطلاع می دم . هی دور و بر خودمو نگاه می کردم که کسی نیاد و یهو حالمو نگیره . دوست داشتم عشق و عزیز دلم زود تر چشاشو باز کنه . نگام کنه ویه چند دقیقه که گذشت بهش بگم بچه چیه . اون جملاتی رو که باید بگم از قبل تعیین کرده بودم .. نادیا آروم آروم چشاشو باز کرد -بچه چطوره -خوبه عزیزم توخودت چطوری .. -خوبم فقط یه خورده سرم گیج میره . ببینم بالاخره حرف تو شد یا حرف من . اسمشو باید چی بذاریم . -ببینم تو دریای آرام دوست داری یا دریای طوفانی ؟/؟ -پس دختر شد ؟/؟ درحالی که گردنبندی رو که به عنوان هدیه واسش گرفته بودم به طرف گردنش نزدیک می کردم گفتم خدا نخواست که ما با هم دعوا بیفتیم . اول دریا رو به ما داد و پشت سرشم یه طوفان اومد . حالا ما یه دریای طوفانی داریم ولی زندگی ما رو سراسر پر از عشق و شادی و نشاط می کنه . یه دوقلوی خوشگل . یک زمان بغض شادی هر دو ما تر کید و اشک شوق و خوشبختی چشا و صورتمونو تر کرده بود . نزدیکش رفتم و لبای نیاز مندمو گذاشتم رو لبای داغ و تشنه اش . می دونستم که اونم مثل من بیشتر از هر وقت دیگه ای به این بوسه نیاز داره .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

ناشناس گفت...

ایرانی جون سلام شب خوش .کاملا حرفت را قبول دارم سایت سایتی همه واردونظرات ودرخواستهارا میدنندنوع حال کردن هرکس فرق میکنه درضمن منم صادقانه حرف دلم رازدم گاهی به ایده متاهلین عزیزبها بدی که بیشترارزش قایلی .در ضمن ایرانی به قلم نویسنده بزرگی چون ایرانی زنده است چون واقعاتنهادلخوشی که داریم این دنیای مجازی بافانتزی ها وخیالات جذاب سکسی که حاصل تخیلات ذهنی شما میباشد یک داستان سکسی ایرانی به ازهزاران فیلم سکسی خارجی درپایان ازاینکه بزگواری همچون شما مرا به دوستی قبول نمودی خوشحالم وبانامی درآخرگفته خویش فردین خطابم کردی بااین نام ازخماتت قدردانی میکنم .کلام آخر متاهلی یا مجرد؟

ایرانی گفت...

سلام به فردین عزیز که این نام مرا به یاد فردین هنرپیشه پاک سینما می اندازد . هنر پیشه ای که با زنهای بسیاری بازی کرد ولی همسرش همیشه از او به نیکی یاد می کرد و می کند و از نجابتش می گوید .از تو و همه دوستان می خواهم در صورت فرصت علاوه بر داستانهای این مجموعه حتی آنهایی که قبلا نوشته شده نظرات ذیل آن را هم بخوانند .بحث های جالبی هم در آنها مطرح شده ونکات زیادی در آن از سوی من و دوستان مطرح شده و یا حداقل مطلب این که نشان دهنده روح صمیمیت در این خانه عشق است .تمام این روضه خوانیها به خاطر این بود که این مسئله رو عنوان کنم که قبلا هم چند بار عنوان کردم من در 14 سالگی عاشق دختری 13 ساله شده ودر 24 سالگی با او ازدواج کردم .دیگه حالا چند ساله ازدواج کردم خدا میدونه . پسردارم و دختر ندارم . از بچگی چون داستان و رمان و مجله زیاد خوندم از نوشتن هراسی نداشته ام . از ساده نویسی و بازی با کلمات واشاره به مفاهیم خاص خوشم میاد سکسی نویسی را هم از 16 ماه پیش شروع کرده ام . گاهی وقتا یه چیزایی به من الهام میشه از نظر نوشتن و..خودم تعجب می کنم ولی بعضی وقتا حس می کنم صفر صفرم ..همه اینا به یاری خداست خدای بزرگ و مهربون که خاک بر سر من ناسپاس ناشکر که مدتهاست که می خوام یه مطلب دنباله دار بنویسم به نام من و خدا که البته اون من فقط خودم نباشم ممکنه هر منی باشه و اون فطرت خدایی خودمونو در رویارویی یک آدم عادی با زندگی و مسائل اون ببرم زیر ذره بین . البته یه قسمتشو خیلی وقت پیش نوشتم ولی خب آدم باید خدا رو حس کنه و عاشقش باشه تا این مطالبو بخونه ویا بنویسه . ساده باشه و صمیمی ..صاف و صادق و خوشبختانه بیشتر خوانندگان این سایت از این دسته اند . در هر حال یه سری مطالب حساسه که باید بهش اهمیت بیشتری داد تا حق مطلب ادا شه .این منم که باید خوشحال باشم از این که شما بنده گناهکاری چون مرا به دوستی انتخاب کرده اید ..مطلب و گفتنی بسیار است و رفتن من بالای منبر همان و به این سادگیها پایین نیامدن همان . این همه داستانی که نوشته ام شاید اسم پنجاه تای آن را هم از بر نیستم .البته دلیل بر کند ذهنی نیست . هرچند تقلب دادن کار درستی نیست ولی تو دانشگاه که درس می خوندم همیشه خودمو واسه امتحان آماده می کردم ازبس دلسوز بودم همه دورم می نشستند .بخیل نبودم به اونایی که ازم تقلب می خواستند در حد توان می رسوندم .دل کسی رو نمی شکستم به رقابتم با شاگردای دوم و سوم فکر نمی کردم . خدا هم منو دوست داشت زحماتمو هم هدر نمی داد بیشتر وقتا شاگرد اولم می کرد . سربازی که بودم و منشی بودم و کار اداری داشتم نه تنها غیبت واسه کسی نمی زدم بلکه تر تیب غیبتهای قبلی رو هم می دادم ..ای که دستت می رسد کاری بکن ..پیش از آن کز تو نیاید هیچکار ..البته هر دوی این کار ها در نفس عمل جای انتقاد داره ولی بازم نوعی عشق و محبت رو می رسونه . فردین نازنین به امید روزهایی بهتر برای تو و خانواده گرامی ات این دفعه دیگه خدا حافظی می کنم . در انتظار پیامهای بعدی تو ..ایرانی

دلفین گفت...

داستان قشنگی بود ایرانی عزیز

موبایلی گفت...

سلام ایرانی عزیز دست درد نکنه . داستان قشنگی بود .

ایرانی گفت...

با تشکر از موبایلی گل و دلفین عزیزم .موفق و موید باشید ..ایرانی

نیکی گفت...

ایرانی عزیز واقعا ازت ممنونم، این داستانت ممثل بقیه داستانات خیلی قشنگ بود، ولی اندازه 1 دنیا دوسش دارم. امیدوارم وقت کنی و از اینجور داستانها بیشتر بنویسی.

ایرانی گفت...

باز هم ازت ممنونم نیکی جان که با همه سختیها وشرایط محیطی داستانها رو می خونی و در صورت امکان پیام می فرستی . چشم! در آینده باز هم ا زاین داستانها می نویسم . در حال حاضر داستان راز نگاه همچین حالتی پیداکرده که عاشقانه سکسی شده یا داره میشه و داستانهای آبی عشق و سیزده عشق که عشقی خالص یا کامله .من خودم بیشتر عاشق عشقم داستان سیزده عشق را که در قسمت سیزدهم تمامش کرده ام ولی آبی عشق نیمه تمامه و قصد دارم خیلی طولانی و رمانتیکش کنم . امیدوارم در هر زمینه از زندگی موفق باشی و به خواسته های بر حقت برسی . شاد و شاد و خندان باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر