ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هر کی به هر کی 29


پیشنهاد من به رای گیری شفاهی گذاشته شد و با اکثریت قریب به اتفاق آرا روبرو شد . این فقط برای این بود که پدر بزرگ و مادر بزرگ ببینن آیا می تونن اونو در مجمع عمومی مطرح کنن یا نه . قرار بر این شد که از این به بعد اعضای این  مجمع ده به علاوه سه باشه و من هم به عنوان نفر سیزدهم حق رای داشته باشم که دیگه رای ها مساوی در نیاد و آرمان جون و پریوش اونقدر مهربون و طرفدار دموکراسی بودند که دلشون می خواست از حق وتوی خودشون بگذرند و به هر مصوبه ای تن بدن . هرچند هر مخالفت و موافقت اونا برای سایرین از اهمیت فوق العاده ای بر خوردار بود . پریوش جون اومد نزدیکی من و گفت آریا امروز واقعا گل کاشتی . می دونم خیلی خسته ای ولی همه حساب ویژه ای رو تو باز کردند . زنا شیفته ات شدند . فقط حواست باشه که با این همه کشته مرده ای که داری دست از پا خطا نکنی من حواسم به این بود که این شهوتی ها چه جوری دارن تو رو نگاه می کنند و شوهراشون هم با زرنگی متوجه این قضیه بودند و هستند . اگه بر علیه تو شکایتی بشه من که خودت می دونی طرفدار توام و تا اونجایی که بتونم ازت حمایت می کنم ولی گاهی اوقات می بینی آدم طوری گیر می کنه که نمیشه هیچ توجیهی واسه کارش پیدا کنه . حواست  هست که من چی میگم ؟/؟... مادر بزرگ علنا داشت به من می گفت که اگه خلافی کنم هوامو داره و ته دل با هام کاری نداره ولی اگه مجبور شده و نتونه منطقی طرف و شاکی رو قانع کنه  نباید ازش توقع همراهی داشته باشم . همین که تا اینجاش حمایت خودشو اعلام کرده بود واسم یه دنیا ارزش داشت . در هر حال اون باید سیاست خودشو حفظ می کرد . قرار شد پیشنهاد من برای هفته آینده برای رای گیری در مجمع عمومی به شور گذاشته بشه  .ولی این جوری که بوش میومد باید تصویب می شد . من با یه حساب سر انگشتی به نظرم اومد که در میان 13 نفر یه دو سه تا مخالف داریم . جالب اینجاست که در میان جمعیت یکی از مخالفین آرمیلا خواهرم بود . البته اون  فکر کنم اون اصلا توجهی به این مسئله نداشت که من چه چیزی رو مطرح کردم . فقط براش مهم بود که چه کسی این پیشنهاد رو داده شاید اگه کس دیگه ای این مسئله رو مطرح می کرد اون موافقت خودشو اعلام می کرد . به درک می تونست یک روز اضافه رو نیاد . اتفاقا من خودم این جوری راحت تر بودم و کمتر گاییده شدن خواهرمو می دیدم . اگه قرار بر این بود که اونو نگام پس بهتر که دیگران هم کمتر اونو بگان و من کمتر حرص بخورم .. مردا حساب ویژه ای رو من باز کرده بودند و زنا دیوونه من بودند دوست داشتند به هر نحوی که شده پیش من خود نمایی کنند . من باید این تازگی و طراوت خودمو حفظ می کردم و قدرت بدنی خودمو . باید بیشتر می خوردم و بیشتر ورزش می کردم . درسو چیکار می کردم . دوست داشتم دانشگاه قبول شم .. در همین افکار بودم که  که دیدم مادر بزرگ رفت پشت بلندگو و نطق آخرو به عنوان حسن ختام شروع کرد . -بچه ها عزیزان گلهای من امیدوارم مجلس امروز بهتون خوش گذشته باشه و همان طور که مستحضرید و قبلا هم اعلام کردم از این پس من و آریای گلم نوه عزیز و دوست داشتنی من که لیاقت خودشو امروز به اثبات رسانیده مسئول تست و امتحان اعضای جدید هستیم . الان که می دونین چه خبره یه نیمساعت یه ساعتی رو ,  هم تو هم می کنیم یا همون هر کی به هر کی رو به اوج می رسونیم دیگه همه چی قره قاطی میشه و همه چسبیده به هم کار می کنیم . آریا جون آماده باش .. اوخ که من از این یکی دیگه خبر نداشتم . ظاهرا هر کی به هر کی بود ولی زنا طوری به طرف من هجوم آورده بودند که شیر توشیر یا همون اصلشو بخوای خر تو خر  شده بود . همه دوست داشتند بیان یه قسمت از بدن منو بچسبن وای که دیگه آش و لاش شده بودم و توانی نداشتم و در حال داغون شدن بودم . هر چند از بعضی حرکاتشون خوشم میومد . چشامو باز و بسته می کردم و دیگه هم به این که کی رو منه دقتی نداشتم . فقط نفس کشیدن واسم سخت شده بود . همه جا رو تار می دیدم . واسه یه لحظه دیدم که یکی متوجه این حالتم شده و داره میاد کمکم اونم چه کمکی با این حال به جای همه ترجیح می دادم که اون یکی قرار داشته باشه . با دست یه اشاره ای بهش زده و اونم  که داشت میومد طرف من سرعتشو زیاد کرد و عین برگ درخت همه رو یکی یکی به این طرف و اون طرف مینداخت تا خودشو رسوند به من و رو من سوار و استوار شد  . دیگه کمتر کسی می تونست بیاد طرف من . یواشکی گفتم منصوره جون خوشگل من . عزیزم فقط نذار هیشکی بیا د این ور دارم بالا میارم . باشه جبران می کنم . اومد رو من قرار گرفت دو تا دستاشو دور کمرم حلقه زد و بقیه هم که صداشون در اومده بود مجبور بودند این وضع رو تحمل کنند . اکثریت مردا هم بیکار یه گوشه نشسته بودند و این وضعو می دیدند . در همین حالتها بود که دیدم  زنگی مثل ناقوس کلیسا سالن رو به لرزه در آورد که صدای اعتراض زنا رو به همراه داشت  -نه .. نه .. پری خانوم چه زود .. زنگ آخرو زدی ما هنوز سیر نشدیم .. تو دلم گفتم اگه شما هم مثل من کیر داشتین تا حالا صد دفعه سیر می شدین .. به هر حال اینم واسه خودش یه روزی بود و مجلس با همه جذابیتها ش تموم شد و می دونستم که این یه خاطره ای میشه که تا مدتها در ذهنم باقی می مونه وهر چند این تازه شروع کار و اولین مجلس بود و کو هنوز تا مجلس و مجالس بعدی .. به قول  شبنم خواننده تاجیکی ..هنوز اول راهه سفر دنباله  داره ....تو راه منزل وسط آرمیلا و پریسا نشسته بودم و خودمو کیپ خواهر خوشگله ام کرده بودم و اون هی خودشو کنار می کشید و با من سر سنگینی می کرد . اون شب همه دسته جمعی خونه ما بودند . سه تا زوج یعنی اون 6 نفر دیگه یه گوشه ای افتادند و خوابیدند و من تا رفتم بخوابم موبایلم زنگ خورد . مادر بزرگ بود . -آریا جون سلام خسته نباشی می دونم خیلی خسته ای . قولمون که یادت نرفته . ببینم فردا می تونی بهم سر بزنی ؟/؟ -اوخ انگاری که یه شوکی به من وارد کرده باشن من چه طور می تونستم بهش سر بزنم من موقتا قید همه چی رو زده بودم و می خواستم تا غروب بگیرم بخوابم -دلت که نمیاد پری جونت در حرص وازحسرت کیرت بسوزه . امروز این همه صحنه های وسوسه انگیزو دیدم و دلم رفت نمی تونم اینا رو فراموش کنم -باشه میام پری جون . ممنونم ازت به خاطر همه محبتهات .. اینو که گفتم با یه خوشحالی خاصی گفت حلالت باد اون شیر پاکی رو که مادرت بهت داد . حالا می تونم  بهت بگم که اگه تونستی زودتر بیا که یه سور پرایز باحال باحال واست دارم که واسش سر و دست می شکنی . اصلا فکرشو نمی کنی که میخوام بهت چی بگم -مادر بزرگ همین حالا بگو .. -نه تا تو رو اینجا پیش خودم نبینم چیزی نمیگم ... نزدیک بود همون لحظه پاشم برم خونه شون ولی اصلا نفهمیدم کی تلپ شدم و خوابیدم حتی وقتی که بعدا بیدار شدم یادم اومد که با پری جون خداحافظی هم نکردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

9 نظرات:

دلفین گفت...

ایرانی عزیز عالیتر از این نمیشه منتظر ادامش هستم

ایرانی گفت...

لطف و محبت داری دلفین گلم ! همیشه شاد باشی ..ایرانی

ali t4nh4 گفت...

مثل همیشه عالی دمت گرم.

دلفین گفت...

راستی ایرانی عزیز قرار بود یه داستان تو مایه های تو هم گوش کن بنویسی من منتظرش هستما مرسی

ایرانی گفت...

متشکرم علی آقای گلم . دلفین جان ! فرصت کنم حتما می تویسم . ولی داستانهای نیمه کاره خیلی زیاد شده . بااین که نویسندگی برای من یک کار تفریحی و فرعیه ولی تمام اوقات فراغت من و همچنین ذهنمو مشغول کرده ..طوری که امروز پس از سه سال رمز اول کارت بانکمو فراموش کردم . یکی از نیمه کاره ها که تموم شه حتما می نویسم البته برای بعضی نیمه کاره ها جانشین در نظر گرفتم که از چند هفته دیگه بعد ازتموم شدنشون به تدریج شروع میشه .ولی خود من سعی دارم و نظرم اینه که بیشتر به دنبال سوژه های تازه باشیم و یا اگه تقلیدی می نویسیم بیشتر متن تازگی داشته باشه مثلا داستان آموزش سکس به دختر هام یک داستان زیبا و لطیف و پر هیجان با سکس خوبه .خب این داستان همیشه نمونه و خوبه و جایگاه خودشو داره من اگه می خوام یه چیزی در مایه های اون بنویسم که قصدشو دارم و یک قسمتشو هم نوشتم باید از خودم ابتکار به خرج بدم و یه تحولی هم به وجود بیارم تا داستان جدید هم لطف داشته باشه وفقط با هسته داستان یه شباهتهایی داشته باشه یا داستان میترا وداداشش که استفاده از سبک می تونه جالب باشه ولی رو همون روال بودن و کاملا مشابه عمل کردن منوراضی نمی کنه . داستانهایی مثل بابا تقسیم بر 3 ,مامان تقسیم بر سه , ماجراهای مامان زبل از جمله داستانهایی هستند که طرح یاپایه اونا رو ریختم ولی باید تکلیف چند تا از این فعلی ها رو روشن کرد و بعد شروعشون کرد .در هر حال سعی می کنم تا نوان دارم مطالب تازه ای ارائه بدم که اگه گاهی بد قول شدم زیاد به چش نیاد دلفین جان . ممنونم از همراهی تو ودقتت در مورد داستانها . امیدوارم همیشه تندرست باشی و همیشه بیدار و هشیار .بیدار از این نظر که مثل خواننده های کم لطف نظر ندهنده خوابت نگیره . وتو و علی اقای تنهای من یه سر مشقی باشید برای بقیه . سر بلند باشید ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز من در خدمتت هستم اگه سوژه های جدیدی به ذهنم برسه حتما در جریان میذارمت

ایرانی گفت...

ممنونم از همراهیت دلفین عزیزم ..در هر حال بعضی وقتا مسیر داستانهای نیمه کاره به جایی می رسه که شاید نشه از بعضی مطالب استفاده کردو در صورتی که بشه استفاده کرد برای بهتر شدن کیفیت کارم حتما این کارو انجام میدم .پاینده باشی ..ایرانی

جيبر گفت...

مثل هميشه عالي بود

ایرانی گفت...

سپاسگزارم ازت جیبر گلم ! معلوم نیست چرا پرسپولیس پشت هیجده حریف این قدر شل و عجولانه و بی دقت بازی می کنه طوری که انگار نمیخوان گل بزنن . تیم ملی که نمی خواست قطر رو ببره وعمدا مساوی کرد و به نظر من روی بحرین رو کم کرد ولی این جام باشگاههاست . سردر نمیارم انگار دارن فیلم بازی می کنن .امیدوارم اشتباه کنم چون در شرایطی نیستیم که بخواهیم رو بر نامه های پشت پرده مساوی بدیم .جای مهدوی کیا خالیه . اعصابم داره خرد میشه .واسه همین چیزاست که مدتیه نمیرم استادیوم و همچنین حرفای رکیک بعضی تماشاگر نماها .برقرار باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر