ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

حرف , حرف بابا 23


خیلی دلم می خواست بچه ام پسر باشه . می دونستم که بابا تازگیها غذاهایی با طبع گرم خیلی می خوره . یه خورده دچار درد عضلات شده بود . دوتا زن داشتن و رسیدگی به هر دو نفرشون خیلی زور میخواد مخصوصا تو این دوره و زمونه با این همه مشکلات اقتصادی و اجتماعی . منم هر وقت میومدم خونه یا دستم عسل بود یا خر ما و یا پسته وموز از این جور چیزا هر چند بازم نمی شد به اینا اطمینان کرد . یکی دوماه که از این کارا کردم از شانس خوب من مامان دوباره چند روزی رو با دوستا و فامیلا رفت سفر و منم یکی از پنجشنبه جمعه های خرداد ماه رو که کلاس نداشتم اومدم خونه . بهترین موقعیت برای بند شدن نطفه و احتمال پسر بودن بچه بود . اون شب مثل هر وقت دیگه ای که بابابام تنها بودم خیلی به خودم رسیده و حسابی دلشو برده بودم . طوری رفتار می کرد که انگار شب اول عروسیشه و تا به حال کوسی رو نکرده . هیجان زده بود . -بابا خیلی هیجان زده ای -ببینم به همکلاسیهای پسر که رو نمیدی . اونا فقط میخوان تفریح کنن و برن -تو چی بابا تو که این جوری نیستی -چت شده شیدا تو که این جوری نبودی . چرا میخوای با حرفات اذیتم کنی -خوشم میاد بابا جونی من اینجور داره حسادت می کنه . لذت می برم . من و اون تو خونه لخت می گشتیم و هیچی تنمون نبود . رفتم طرفش و سر کیرشو بوسیدم و گفتم بابا تو که خودت می دونی این از بچگی یعنی از همون 18 سال پیش دوای دردم بوده و خواهد بود این قدر واسه دخترت ناز نکن دیگه . واسه این که احتمال پسر شدن بچه زیاد می شد باید بابا غذای گرم می خورد که این چند ماه مصرفش رفته بود بالا .. بعد این که درروز ششم و هفتم بعد از پایان پریود این همبستری باید صورت می گرفت یا به بیان بهتر از 3 روزی که میشد گفت تخمک آزاده دوروز اولش و منم حدس زدم که این روز مناسبه وشق سوم این که قبل از این که دور و بر رحم من و کوسم یه چسبندگی و خیسی خاصی پیدا کنه باید این آب کیر بابا رو جذبش می کردم بذارم اون با داغی و هوس بیشتری اول خودشو خالی کنه و بعد به دنبال لذت سکس باشم . اصلا تمام فکر و ذهنم مشغول نقشه ای بود که چیده بودم .. می دونستم بابا رو چه جوری سر حال بیارم و شکارش کنم . رفتم یه شورت توری به رنگ مشکی پام کردم و کونمو به طرف بابا قمبل می کردم و اونم همش رو کیر خودش دست می کشید -چی شده شیدا با حجاب شدی . -اوخ  که دوست دارم ببینم هنوز آتیشت واسه من تنده . کونمو به سرش نزدیک کردم . اون شورتمو می کشید پایین و من دوباره می کشیدمش بالا .. -بابا بیا منو بگیر . خوشم میومد با این تعقیب و گریزا هوسی ترش کنم و بهش حال بدم و هوس و قدرت هوسشو ببرم بالا .. کیر تیز و چاقالو و رگهای متورم شده و مویرگهای سرخش نشون می داد که تو آتیش هوس کوس من داره می سوزه . از دست شهریار جونم در می رفتم و اونم مدام به دنبالم بود تا جایی که حس کردم خسته شده و خودمو انداختم رو تخت . گذاشتم شورتمو از پام در بیاره . پاهامو به دو طرف باز کردم پدر زبونشو کشید رو کوسم ومیخواست میک زدن و لیسیدنو شروع کنه که با دستام سرشو عقب دادم و گفتم بابا! پدر جونی ! شهریار خوشگله من ! می دونی که این درسام و دانشگاه باعث شده که شبا و روزای زیادی ازت دور باشم . این کوس من مث دشت لوت مث کویر نمک تشنه شه  .آب می خواد . آب کیرتو میخواد. تا می تونی خالی کن من آبتو می خوام اوف بابا بده هوس آبتو دارم بریزش تو -شیدا تا حالا که خوب پیش رفتیم فقط حواست هست دیگه . این قرصاتو می خوری دیگه -آره پدر جونی من . اگه اشتباه کنم به رسواییش نمی ارزه . اون وقت من باید برم خودمو بکشم . یه دختر از باباش بار دار شه ؟/؟ اصلا حرفشم نزن . بابا زود باش دیگه . این قدر آتیشم نزن . حالا محتاج تو شدم دیگه .  دخترت ازت یه چیزی میخواد -چی شد تو که همش می گفتی باید یه خیلی بهت حال بدم و بعدا آبمو خالی کنم -حالا عیبی داره امروز این جوری بخوام . اگه دوست نداری برم بخوابم . من که خودم دارم کیر تیز و پر آبتو می بینم . مثل فواره می خواد آب بپاشونه حالا که دارم بهت میگم تو دوای منی ,  شفای منی , طبیب منی , داری واسه ما ناز می کنی ؟/؟ اینو که گفتم اون دیگه خودشو رو من ول کرد و منم سعی می کردم که بیشتر عطش و هوس از جانب اون باشه -بابا آبت داره می ریزه بذار بیاد ولش بده جلوشو نگیر . تا صبح تا فردا غروب وقت داریم . من که تا شنبه صبح ساعت ده کلاس ندارم . عجله نکن . کیر دراز و کلفت بابا خیلی آروم رفت تو کوسم . آخ که چه حالی می کردم . دستامو گذاشتم رو کمر پدر و اونو به طرف کوسم هلش دادم تا لذتشو بیشتر کرده و با یه داغی بیشتری آب بیشتری تو کوسم بریزه . همین طورم شد -اوووووففففف شیدا شیدا این جوری هرچی دارم داره می ریزه جاااااااان کوسسسست چه خوب آب منو می خوره .. -ازبس لذیذ و گواراست بابا . بریزش تو کوسسسم از چشمه ات بریز چشمه خشک منو پرش کن . اونو به خودم چسبوندم و لبمو رو لباش گذاشتم تا بدون حرف و در نهایت آرامش شاید که بتونه بار دارم کنه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

دلفین گفت...

دمت گرم

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین جان . فقط دو قسمت دیگه از این داستان مونده ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز به جاش قرار چه داستانی بزاری

ایرانی گفت...

دلفین عزیزم به جای این داستان قراره داستانی بذارم به نام بابا تقسیم بر سه .که فعلا دو قسمت از اونو نوشتم .این داستان در مورد پدریست که با سه تا دختراش زندگی می کنه ومادر خونواده همون اول داستان به رحمت ایزدی پیوسته .بدون این که کاری به نوع آموزش سکس در داستان آموزش سکس به دختر هام داشته باشم که الان حتی سه چهار خط از اون داستان هم یادم نمونده در بعضی از قسمتهای این داستان میخوام که پدر یه نقش آموزشی هم داشته باشه و معمولا آموزش در این موارد با چی همراهه ؟/؟! البته ماجراهای دیگه ای هستند که اولویت داشته باشند و داستان را طولانی تر نمایند . قصد دارم همین نکته را یعنی توجه مختصر به آموزش سکس را در داستان مامان تقسیم بر سه هم که هنوز یک قسمتشو ننوشتم وفکر کنم شروعش به اوایل خرداد برسه بگنجونم . دو تا داستان که از نظر شخصیت و شخصیت پردازی قرینه هم هستند با نکاتی مشترک و هسته ای مشابه منتها هر یک با لطایف خاص خود . درهر حال کنترل این همه داستان اونم به عنوان یک کار فرعی واقعا دشواره و علاقه میخواد که این علاقه و انگیزه ایجاد شده در من به واسطه دوستان خوبی چون شما کار ها را برایم خیلی ساده تر می کنه .از طرفی هر داستان نیمه تمام, مطالب و نکات و مسائل مربوط و خاص خودشو داره و ما نباید به صرف اسم داستان که نمادی از خود داستانه فکر کنیم که مثلا این از اون بهتره .به عنوان نمونه در چند قسمت آخر, داستانهای مادر فداکار و پرواز هوس درحال اوج گرفتنن ومن این اوج را در پرواز هوس زودتر شروع کردم و تا اونجایی که بتونم سعی می کنم این داستانها رو یکنواخت در نیارم و در داستان مادر فداکار اوج کار را در دو سکس آخر قرار بدم .بااین حال علاقه ها و سلیقه ها فرق می کنه . سر فراز باشی ..ایرانی

ارباب " کازه-کاگه" گفت...

اـــــی ول! س قراره مثل "آموزش به دختر هام بشه"
آخخخ عاشق اون داستان بودم! خیلی از این سبک خوشم میاد.
ایرانی جون کاش کاراکتر اهتو بچه تر انتخاب کنی. سن کمتر مساوی گرمای بیشتر!
بد جور منتظر "بابا تقسیم بر سه" هستم!

ایرانی گفت...

ارباب جون نازنین ! من در داستان بابا تقسیم بر سه که حداقل دو قسمت اول آن مقدمه چینی داره سن دختر ها رو به ترتیب با 7 و 9 و 11 شروع کردم که این جوری زیاد کوچیک نباشن و زیاد بزرگ هم نباشن . درعوض اون دختر بزرگه هم مرحله پریود را رد کرده باشه و وسطی هم در شرف اون باشه . خب اینا کوچیکم هستند دیگه ...اگه خیلی خیلی کوچیک باشن دیگه اون وقت آموزش سکس صورت یک طرفه در میاد و نوعی آموزش غریزی میشه و استاد فقط باید واسه خودش درس بده مگر این که در طویل المدت انتظار بهره بر داری داشته باشه ولی در این داستان من می خوام بهره وری زودتر شکل بگیره البته با لطایف و کلامهای خاص خودش . البته در مورد آموزش ابتدایی و از اول وخیلی خرد سالی یه چشمه اشو قصد دارم در داستان یک عروس وهزار داماد ازمادر به پسر پیاده کنم که البته در اونجا جنس استاد و شاگرد برعکسه و آموزش اولیه به صورت غریزی و از ابتداست تا به سنین بالاتر برسه و یا یکدفعه بهره برداری انجام شه . فعلا بیشتر چیزی نمیگم چون هنوز به اونجاهاش نرسیدم و ننوشتمش و بیشتر از یک ماه هم می کشه تا اونجا برم .منظورم همون یک عروس و هزار داماده ..درمورد مامان تقسیم بر سه هم که با با با تقسیم بر سه یه سری اصول مشترک داره با تغییر جنسیتها که اونو دو روز بعد از بابا تقسیم بر سه شروع می کنم .ارباب جان موفق و پاینده باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر