ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 4

نسیم مثل یک طوفان هیجان زده بود .  اولین باری بود که این حالت بهش دست داده بود .نه .. نه.. این نمی تونه اسمش دوست داشتن و عشق باشه . مسخره هست . آدم با دو تاجمله اونم حرفای الکی که به کسی دل نمی بنده . شایدم از بس من خودمو یه جا زندونی کردم و به دنبال این مسائل نبودم به نوعی واسم تازگی داره .. نسیم با این تفکرات می خواست خودشو قانع کنه .. صبح خیلی زود از خواب بیدار شد .. خودشو مرتب کرد . می خواست بهترین لباساشو بپوشه از خونواده اش خجالت می کشید . اگه اونو می دیدند تعجب می کردند که چرا با لباس مهمونی راه افتاده .. ترجیح داد ساده باشه . روسریشو هم مرتب کرد .. عادت نداشت از وسایل ساده آرایش هم استفاده کنه .با این حال جذابیت ومعصومیت خاصی داشت . هرلحظه که از بنای خونه فاصله می گرفت وبه باغ و طبیعت سبز نزدیک می شد قلبش بیشتر وتندترمی تپید .. یه خورده پشت سرشونگاه می کرد . دوست داشت نستوه بیاد دنبالش اونو با نگاش تعقیب کنه . خب بعدش چی ؟/؟ بعدشو نمی دونست چی میشه . نمی دونست باید چیکارکنه . یعنی حرفی واسه گفتن هست ؟/؟ اون طرف نستوه هم کشیک می کشید . خیلی سخت بود . هرچند پدرومادرش تو یه اتاق دیگه بودند ولی نازی زیر چشمی هواشو داشت .-داداش دست ازسر نسیم وردار توچرا این قدر حرص می زنی . یه موقع یه دسته گلی آب میدی که دوستی و رفاقت بابا و آقا عماد به هم میخوره . -بس کن نازی این قدر حرف نزن . اومد اومد داره میره طرف باغ . جون -آخ چه کیفی داره داداشی که یکی بذاره زیر گوشت -چی میگی نازی هرگز مادر نزاد دختری رو که بخواد بذاره زیر گوشم .. نازی تو هوای منو داری یا هوای دخترمردمو .. دوسه دقیقه ای بعد از نسیم اونم راه باغودرپیش گرفت . خیلی مراقب بود که همه خواب باشن . آفتاب نیمساعتی می شد که دمیده بود . بااین که تابستون بود ولی اول صبحی هوای دلپذیری حاکم بر طبیعت بود و هنوز هوای شرجی خودشو نشون نداده بود .. صدای پرندگان وشرشر آب رودخانه صدای سکوت را شکسته بود . نسیم روسریشو ازسرش برداشت . موهاشو افشون کرد . دوست داشت نستوه اونو جذاب تر ببینه  . اونی که تا دیروز سختش بود بدون روسری در مقابل یک غریبه یا نامحرم ظاهر بشه در مورد اون استثنا قائل شده بود . البته قصد داشت اگه اونو دید دوباره یه فیلمی بیاد . ولی چرا این پسره پیداش نمی شد . خسته شده بود از بس دونه های سنگریزه رو انداخته بود تو آب رودخونه . از اون طرف نستوه که فاصله رو کم کرده بود و نسیم جذاب رو کنار رود خونه می دید نمی دونست که باید جلو بره یا نه . نسیم صدای خش خش و حرکت ملایم پسر رو احساس کرده بود . اون با این محیط آشنایی داشت . سرشو بر گردوند. یه فریاد آرومی کشید و گفت وای خدای من بازم شما منو ترسوندین -ببخشید نسیم جان نمی دونستم شما هم تشریف دارین . دختر زبونش بند اومده بود . چرا بهش گفته نسیم جان . اونم با یه لحن خاصی . دوست نداشت روسری سرش کنه و یا حتی در این مورد فکر کنه . نمی دونست چی باید بگه . بازم دوست داشت که نستوه یه بهانه ای واسه حرف زدن پیدا کنه . درجا صورتش سرخ شده بود .-این باغ زیبا و محوطه خیلی بزرگه -آره یه مقدار از اون طرف رودخونه هم مال باباست . تا چند وقت دیگه که شالی قد بکشه این قدر اینجا قشنگ میشه که فکر می کنی یه سفره سبزی تو اتاق طبیعت انداخته باشن .-درسته که همه اینا قشنگن ولی گاهی وقتا اگه آدم این زیباییها رو با چشایی قشنگ ببینه همه چیز زیبا تر میشه و شما هم دیدتون خوبه ... وای این پسره چی میگه داره به چشای من میگه که خیلی خوشگله ولی چشای آبی اون که به رنگ آسمونه فریبندگی و زیبایی بیشتری داره . نه جراتشو داشت و نه روشو که این حرفا رو به نستوه بگه .-می تونم نسیم صدات بزنم . یه خورده راحت تر ه و صمیمانه تر -هرجور راحت تری نستوه خان -ومیشه ازت خواهش کنم که باهام این قدر رسمی نباشی .. دختر بازم با خودش فکر می کرد که این پسره  یه چند سالی رو جلوتر رفته و زیادی داره صمیمی میشه . ولی با همه این احوال از این که در کنارشه احساس آرامش همراه با نوعی هیجانو می کرد .-ببینم صاحب خونه بدش نمیاد که این اطرافو به مهمون نشون بده ؟/؟ -آقا نستوه شما خودتون صاحبخونه این .. ازجاهای کم عمق رود خونه رد شدند و خودشونو رسوندن اون ور آب . نسیم خیلی راحت از شیب تند تپه بالا می رفت . شالیزار نسبت به باغ چند متری بالاتر قرار داشت -این زمینا همه مال باباست . قیمتش خیلی بالاست ..-هر قیمتی داشته باشه به قیمت دختراش نمی رسه -یعنی ما دختراش فروشی هستیم؟/؟  -تعبیر بد نکن نسیم ! گفتم هر قیمتی داشته باشه و ارزش شما بی نهایته .. یه ارزش عشقیه .. به ارزش عشق عشق پدر نسبت به دختراش . اصلا عشق در هرمورد و زمینه ای که باشه ارزشش بی نهایته و با هیچ چیزی قابل سنجش نیست .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

هر دفعه زیباتر میشه مرسی

ایرانی گفت...

سپاسگزارم دلفین عزیز ! همیشه خندان باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر