ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 81

گاه گاهی از تماشای بعضی صحنه ها دلم می گرفت وحسرت می خوردم ولی دوست نداشتم کسی رو چش کنم . کنار رود خونه یه گوشه ای که بالا سرم سایه ای باشه و آفتاب منو نسوزونه نشسته بوده به صدای بر خورد آب با تخته سنگها گوش می دادم که در پنجاه متری خود یک دختر پسر نو جوونو دیدم که دارن با هم راز و نیاز می کنن . پشت به من بودند و چهره شون مشخص نبود سر دختره رو سینه پسره بود وپسره موهاشو نوازش می کرد . نسیم ملایم و خنکی هم می وزید . چند لحظه بعد پسره پیشروی کرد واز زیر بلوز دستشو به کمر دختره رسوند . اون دور و برا کسی نبود و حالت منم نسبت به اونا طوری بود که من می دیدمشون و اگه اونا می خواستن منو ببینن باید از جاشون بلند می شدند . بی اختیار لبخند تلخی بر لبانم نشست . بازم فکرم رفت پیش کوروش . اون داشت عاشقم می شد و من تخم تنفر رو توی قلبش کاشتم . اون داشت ازم خوشش میومد فکر می کرد گمشده شو پیدا کرده . بیچاره چقدر ساده بود . بیخود نبود که زنش سرش کلاه گذاشته بود  .اون دور دورا حرکت ماشینا رو تو جاده می دیدم . اگه جلوتر می نشستم می تونستم دقیق ببینم که از هر ماشینی چند تا از این جاده رد شدن و امتیاز بدم که کدوم ماشین برنده میشه . این دختره و پسره عجب نترسی بودند . حالا دیگه لباشون رو لبای هم قرار گرفته بود و مثل کنه به هم چسبیده بودند و قصد ول کردن همو نداشتن . خب اگه من و کوروش جای اونا بودیم حاضر بودم که همین کنار رود خونه بیاد منو بکنه . اون وقت اگه ما رو می دیدن چی می شد ؟/؟ نه غیرتش قبول نمی کرد . تازه پدر ما رو در می آوردن . بوسه رو می شد یه کاریش کرد ولی همدیگه رو کنار رود کردن ؟/؟. نه نمی شد .  بیکاری زده بود به سرم .رفته بودم تو فاز همون خیالبافیهایی که زمان بچگی داشتم . واقعا چه دورانی بود . فکر نمی کردم فردایی که امروز باشه تا این حد غم انگیز باشه . در همین افکار بودم که حس کردم یه چیزی داره صورتمو قلقلک میده واییییی غلط کردم گفتم میخوام جنه رو ببینم ولی ترس برم داشته بود سرمو انداختم پایین گفتم جن جون الان آمادگیشو ندارم حتما اون دختره پسره رو دیدی هوست گل کرده  . برم خونه هر کاری دوست داری بکن . میگن جنها کنار رود خونه های جنگلی که یه دنیا سرسبزی اطرافش باشه زیاد می پلکن ولی این دور و بر که همش سنگ و تخته سنگ بود وچهل پنجاه متر اون طرف تر هم چند تا درخت بی میوه دیده می شد . نه این جنه از رو برو نبود . پاشو که سفید رنگ بود گذاشت روپام . میگن جنا سمشون کج و وارونه هس . این که سم صاف بود . چقدر شبیه سگ بود . اصلا خود سگ بود . خاک بر سرت فرشته که فقط تا همین حد جربزه داری . دستمو گذاشتم داخل پشمای تنشو نوازشش کردم . من هیچوقت سگ نداشتم ولی از حیوانات خوشم میومد .می خواستم از جام بلند شم و به خونه بر گردم . می دونستم که آقا سگه با حرکات خودش اون دو نفر جلویی رو متوجه حضورمون می کنه . دلم نمیومد خلوتشونو بهم بزنم یا کاری بکنم که احساس خجالت کنن . هر چند فکر نمی کردم خجالت سرشون بشه . خوشبختانه دست در دست هم از جاشون بلند شده و در جهت مخالف من ازم دور شدند و سرشونم بر نگردوندند تا منو ببینن . از جیب مانتوم بیسکویتی در آورده و تقدیم سگ سفیدم کردم تا دم در همراهیم کرد . اگه تعارفش می کردم خودش میومد تو خونه ولی مایه رسوایی بود و همه می فهمیدند یه آدم زنده توی این خونه زندگی می کنه . دم در باهاش خداحافظی کرده و دستی واسش تکون دادم و پشتشم یواش زدم که یعنی برو طرف جلو .. سومین شبی بود که دور از خونه بودم . نمی دونم چرا یهو این هوس به سرم افتاد که یکی از فیلمهای آرشیو کامپیوترمو ببینم . اولش رفتم سراغ فیلم خودم و حاج یوسف . همون صحنه اول فایلو عوض کردم . دیگه نمی تونستم خودمو توی بغل کسی ببینم که اون کوروش نباشه . یکی یکی فیلما رو عوض می کردم چنگی به دل نمی زد یه مشت فیلمای خارجی شبیه به هم و یکنواخت بودند .. جووووون یه فیلم واقعی رو پیدا کرده بودم که تا به حال وقت نشده بود ببینمش . فیلمی از ماجرای عشقباری یک مرد سی ساله با یک زن شوهر دار 40 ساله که در همسایگی زری اینا زندگی می کردند .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر