ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام

از اون روز یه ماهی هست که میگذره و من الان توی زندان هستم و برام حکم اعدام دادن ووقتش هم امروزه و من اینا رو دارم روی دیوار سلولم می نویسم وفکر می کنم آخرین ساعات زندگیمه . قصد دارم که پای چوبه دار هم  اگه بهم اجازه بدن چند کلمه ای بنویسم .. ولش کن برم سر اصل مطلب من 21 سالمه و اسمم نگاره وبیرون از خونه مانتو می پوشم مثل دخترای امروزی . اون روز از دانشگاه اومدم بیرون و ایستادم واسه تاکسی . یه پژو 405 شخصی برام بوق زد و منم گفتم مستقیم و سوار شدم . در صندلی جلو هم یه مرد دیگه نشسته بود و اصلا به نظر نمیومد که با هم دوست باشن و همین جوری داشت می رفت که یهوپیچید سمت راست ومن کمی مضطرب شدم وگفتم آقا من گفتم مستقیم . اینو که گفتم اون مردی که کنارراننده نشسته بود یهو یه چاقو گرفت طرفم و گفت خفه شو و حرف نزن  . من خیلی ترسیده بودم و نمی دونستم سرم چه بلایی میاد . از ترس چاقو آروم نشسته بودم وفقط داشتم گریه می کردم اون دو تا منو بردن بیرون از شهر توی یه انبار و شروع کردن  به لخت کردن من . من هم داشتم گریه می کردم و دست و پا می زدم ولی زورم بهشون نمی رسید . چاقو رو هم گذاشته بودن کنار و یکیشون منو نگه داشته بود و اون یکی  داشت لختم می کرد . من هم می گفتم بیشرف , بی ناموس , ولم کنین نامردا ااااااا! خدایاااااااااوفقط گریه می کردم و اونا هم اصلا به حرفم گوش نمی کردن . بعد از این که منو کاملا لخت کردند منو خوابوندن زمین و یکی از پسرا گفت به به چه اندامی ! چه کس و کون خوشگلیییییییی . من که دیدم زورم نمی رسه خسته شدم و فقط داشتم گریه می کردم التماسشون می کردم ولی اون نامردا گوش نمی کردند و یکیشون منو ول کرد و رفت کنار و اون یکی افتاد روم و شروع به لیسیدن کوسم کرد و من هم پاهام رو می بستم و نمی ذاشتم که اینکارو بکنه ولی با زور پاهامو باز کرد و به کارش ادامه داد ولی از بس ناراحت بودم و می خواستم از دستشون در برم اصلا حالی نمی کردم و هوس نداشتم . اینو هم بگم من اصلا تا اون موقع با کسی نبودم و نمی دونم چه گناهی انجام داده بودم که این بلا سرم اومد . بعد از خوردن کوسم داشت با سینه هام ور می رفت و می خوردشون وبعدش به دوستش گفت یالله موبایلتو بردار و فیلم بگیر . دوستش موبایلشو بر داشت وشروع کرد به فیلم گرفتن و من هی صورتمو به طرفی دیگه بر می گردوندم تا چهره ام مشخص نشه ولی اون هم میومد اون طرف و دوباره فیلم می گرفت . در همین حین مردی که می خواست کیرشو بذاره تو کوسم و پرده امو برداره مشغول شد . من که اینو دیدم شروع به جیغ کشیدن کردم . آن چنان جیغ می کشیدم که گلوم درد گرفته بود و اون یکی دوستش که نامردیش به اندازه دوستش نبود گفت آرمین این کارو نکن . ما فقط می خواستیم حال کنیم و نمی خوایم که زندگیشو خراب کنیم . پسره بعد از کمی فکر کردن دیگه کوسم رو ول کرد و کیرشو گذاشت جلوی کونم و با یه فشار همش رو کرد تو داشت نفسم بند میومد . جر خورده بودم و یه درد شدیدی تموم بدنم رو فرا گرفته بود . همش رو کرد تو . داشت نفسم بتد میومد . جر خورده بودم و یه درد شدیدی تموم بدنم را فرا گرفته بود ولی بعد از حدود ده دقیقه برام عادی شد . همین طور کونمو می کرد که یهو گفت داره آبم میاد و همش رو ریخت توی کونم و رفت کنار و اون یکی دوستش موبایل رو داد بهش و اومد جلو و روم دراز کشید و کیرش رو کرد توی کونم و شروع به تلمبه زدن کرد و این پسر کمی ملایم تر باهام رفتار می کرد و این جور که فهمیده بودم اسمش ماهان بود ولی بالاخره نامردی نامردیه . بعد از چند دقیقه آبش اومد و همش رو ریخت رو سینه هام و رفت و من از درد داشتم به خودم می پیچیدم و نمی تونستم بلند شم . اون پسرا بلند شدن و منو سوار ماشین کردن و توی راه بهم گفتن از این به بعد هر وقت بهت گفتیم جلوی دانشگاه سوار ماشین میشی و به ما حال میدی وگرنه فیلمت رو همه جا پخش می کنیم . منو تو یه خیابون خلوت پیاده کردن و رفتن و من هم فقط داشتم گریه می کردم و بعد از چند ساعت رسیدم خونه و رفتم تو اتاقم . بعد از اون روز از ترس این که فیلم رو پخش کنن درمقابل خواسته هاشون مقاومتی نکردم . منو جلو دانشگاه سوار ماشین می کردن و می بردن و توی کونم می ذاشتن وکاری به کوسم نداشتن . درضمن بعد از روز اول به جای دو نفر چهار نفر شده بودن ومنو حسابی می کردن و من هم اصلا ازشون خوشم نمیومد و این به خاطر کینه ای بود که از روز اول داشتم و این روال هر روز ادامه داشت تا این که یه روز منو بردن به جای همیشگی و شروع کردند به لخت کردنم . بعد از لخت کردنم یکیشون کیرشو آورد جلو دهنم و بهم گفت ساک بزن و من هم مجبورا براش ساک می زدم واون هم آه و ناله می کرد و در عین حال یکیشون کیرشو کرده بود توکونم و داشت تلمبه می زد . راستش کونم دیگه گشاد شده بود و دیگه احساس درد نمی کردم . اون دو تا حال کردند تا این که اون دو تا دیگه اومدن جاشون رو عوض کردن و همین طوری داشتن منو می کردند که همون آرمین  نامرد وقتی نوبتش رسید گفت بچه ها من خسته شدم و دیگه از کون بهم حال نمیده میخوام از کوس بکنمش . اینو که گفت ماهان باز اعتراض کرد و گفت نه قبلا گفتم که نباید با کوسش کاری داشته باشیم ولی اون دو تا دیگه هم راضی بودن و اون دیگه نتونست کاری بکنه . رامین اومد جلو و خواست که بذاره تو کوسم که من پاهام رو بستم و بهش گفتم جون مادرت تو رو خدا این کارو نکن .نه..نه ..نه تو نمی تونی . خواهش می کنم و همین جوری داشتم بهش التماس می کردم وگریه می کردم ولی اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود و زود به دوستاش گفت بگیرینش اونا هم اومدن و دست و پام رو گرفتن و اون کیرش رو کمی به کوسم مالوند و یهو همه کیرش رو کرد تو کوسم و پردم پاره شد . کیرش خونی شده خون از کوسم سرازیر شده بود و آن چنان درد داشتم که بدنم داشت می لرزید و صدام هم در نمیومد . بعد از کمی کردن اون آبش رو ریخت توی کوسم و رفت کنار و اون یکی از دوستاش هم همین کارو کرد و ماهان هم که دید دیگه کار از کار گذشته اومد و از کوس منو کرد ولی آبش رو اون تو نریخت و رو صورتم واز روم بلند شد . آرمین  نامرد گفت این قرصا رو بگیر و بخور تا حامله نشی و گرنه می کشمت . من هم همین کارو کردم و بعد از اون فقط داشتم ناله و نفرینشون می کردم . بعد از تموم شدن کارشون منو باز سوار ماشین کردن و کمی مونده به خونه مون پیادم کردن ورفتن . من اون روز دیگه هیچی حالیم نبود و انگار زندگی برام تموم شده بود و اصلا دوست نداشتم بقیه زندگیم رو با جندگی بگذرونم  صبح به این فکر می کردم که چه طوری می تونم ازشون انتقام بگیرم . انتقام زندگیم رو .  اصلا عقلم کار نمی کرد و فقط می خواستم ازشون انتقام بگیرم و به این نتیجه رسیدم که بکشمشون تا از دستشون راحت بشم . اون روز دانشگاه نرفتم و بعد از کلی گشتن از یه نفر تونستم اسلحه بگیرم و برای پولش تموم پس اندازم رو دادم . اون روز توی خونه  فقط داشتم به کارم و نقشه ام فکر می کردم که چه جوری می تونم بکشمشون . تا این که یه نقشه درست و حسابی کشیدم و صبح وقتی که داشتم می رفتم دانشگاه اسلحه رو گذاشتم توی کیفم و رفتم دانشگاه بعد از تموم شدن دانشگاه طبق معمول اومدن و سوارم کردن و منو بردن جای همیشگی . وقتی رسیدیم می خواستن منو لخت کنم که زود اسلحه رو کشیدم بیرون و گرفتم طرفشون و همشون خودشونو گم کردن و دستاشونو بردن بالا و گفتن عقلتو از دست دادی ؟/؟  چیکار داری می کنی ؟/؟  همتون رو می کشم نامردا .شما واسم زندگی نذاشتین .... داشتم حرف می زدم که آرمین نامرد اومد جلو و خواست اسلحه روبگیره ولی من بهش شلیک کردم و افتاد زمین . گلوله به شکمش خورد و در همین حین اون دو تا عوضی رو کشتم وفقط مونده بودن آرمین و ماهان . من که از آرمین بیشتر متنفر بودم چند تا گلوله به قلبش زدم و اون هم در حالی که خون همه جاشو گرفته بود مرد و فقط موند ماهان . اون پسر نسبت به اون یکی دوستاش دلرحم تر بود ولی بالاخره اون هم شریک بود و به جای زدن به قلبش یه تیر به شکمش زدم و افتاد زمین و داشت ازش خون می رفت . من که خودمو گم کرده بودم اسلحه رو انداختم زمین و سوار ماشین شدم وبا سرعت هر چه تمام تر رفتم خونه و در اتاقم رو قفل کردم . ترس برم داشته بود و نمی دونستم چیکار کنم و همش اون صحنه شلیک کردنم یادم میومد وعرق سردی رو پیشونیم نشسته بود . داشتم از ترس می مردم و تا صبح خوابم نبرد . صبح زود دیدم زنگ در خونه مون رو زدن . رفتم بیرون گفتم مامان کیه . دیدم دم در پلیسه و بیشتر ترسیدم و گریه ام گرفته بود . اون پلیسا منو گرفتن و بردن باز جویی و همه چیز رو بهشونگفتم و اونا گفتن چرا به پلیس اطلاع ندادی و این کارت قتل عمده اونم با اسلحه ... دیدم دارن راست میگن ولی کار از کار گذشته بود و دادگاه هم منومحکوم به اعدام کرد . نگار عباسی ؟/؟  -بله -حاضر شو باید بری . بدنم داره می لرزه . نمی دونم چی بگم و فقط از خدا طلب بخشش می کنم . دو تا مامور زن منو گرفتن و دارن می برن و من فریاد می زنم و میگم خدایا منو ببخش .نه , نه , نه ...خدایااااااااااا .رسیدیم . سر طناب دار ... .اونو انداختن دور گردنم و کیسه ای سرم کردن .آخرین خاطراتم رو هم با چشایی بسته می نویسم  .نوبت بستن دست و پامه  . ..همین جوری دارم اشک می ریزم وفقط صداهارو می شنوم . در این لحظه ماموره گفت حکم رو اجرا کنین ..پایان ..نویسنده ..جاوید

6 نظرات:

ایرانی گفت...

جاوید عزیزم داستان قشنگی بود و به هر حال یه تنوعی به داستانهای این مجموعه داد . بازهم با نثری زیبا و روان نوشتی . تصویر زیباودرد ناکی را از آخرین روزهای یک محکوم به اعدام نشان دادی. واقعیتهایی تلخ در جامعه ما که خیلی از پسرها دخترهای نازنین را به چشم یک کالا می نگرند .. البته هدف اصلی در این داستان سکس نبود و آن را به عنوان چاشنی قرار داده بودی وگرنه می توانستی سکس را طولانی ترش کنی . هوشیاری جالبت در اینجا بود که هنگام اعدام از نوشتن گفتی چون اگر نوشتن خاطرات برروی دیوار سلول را هنگام اعدام به نوشتن خاطره برروی کاغذ حتی با چشمانی بسته تبدیل نمی کردی یک خواننده زیرک می توانست ایراد به جا یی بگیرد چون یک مرده که نمی تونست بیاد رو دیوار بنویسه که سرم روپوشوندند وبرگرده سر جاش .درهرحال این همه مطلب رو روی دیوار نوشتن هم خیلی سخته و با همه اینها خوشحالم که هوشیارانه عمل کردی .در بعضی قسمتها هم می توانستی این واقعیت تلخ را با تشریح بیشتری به تصویر بکشی .دستت درد نکنه جالب بود ...ایرانی

ali t4nh4 گفت...

سلام.عالی بود این موقع شب خیلی با این حال کردم.مخصوصا از جزئیات ی که دو تا مامور زن اومدن. خدا نصیب هیچ زن و دختری نکنه سکس زورکی رو.
خدا پدرشونو در بیاره که مردمو گذاشتن تو کف؟

ایرانی گفت...

هم به علی آقای نازنین سلام میگم هم به استاد جاوید .جمعه وسیزده به در خوبی داشته باشین ..ایرانی

ناشناس گفت...

خیلی جالب فقط تا زمانی که کوسش را کردن
در داستان سکسی کشت وکشتار جایی نداره
خواهشن داستان را ادامه بده با امدن ادم های جدیدوجنده شدن دختره

ایرانی گفت...

جاوید عزیز وگلم جا داره که یک بار دیگه در همین جا و همین روزبه مناسبت فرارسیده یکمین سال وفات پدر مرحوم و روان شاد وگلت به تو تسلیت گفته ..امیدوارم خداوند به تو و خانواده گرامیت صبر بده آنچنان زندگی کنی که روح آن عزیز از دست رفته احساس شادی و آرامش کنه .در ذیل قسمت نظرات ندای عشق 86 هم در این خصوص مطالب مفصلی نوشتم که امید وارم خونده باشی .البته پدر من فعلا زنده هست ولی خب رسم زمونه اینه یا ما باید زود تر بریم یا عزیزانمون .کاریش هم نمیشه کرد زندگیه دیگه ما که خودمون نمی خواستیم به دنیا بیاییم ولی در جبر زندگی با اراده خودمون می تونیم اونو برای خودمون تلخ کنیم یا شیرین .تلاش کن بجنگ تا شیرینیهای زندگی نصیب تو و خانواده ات بشه .این تویی که باید با تحمل درد و سختی به بقیه دلداری بدی . قوی باشد .خدا هرگز نمی میرد ..ایرانی

مرتضی گفت...

جاوید عزیز داستان واقعا جالبی بود. سبک نوشتن داستان خیلی جذاب بود. و ماجرایی واقعا دردناک که مانندش هم تو جامعه وجود داره

 

ابزار وبمستر