چشای خمارشو به چشای من دوخته بود . چقدر این زیبایی طبیعی رو دوست داشتم . نمی تونستم ازش دل بکنم . نمی خواستم به هیچ قیمتی اونو از دست بدم . ولی لعنت بر من که همه رو با هم می خواستم . یا اون یا همه ؟. یا همه یا اون ؟... کدومش می تونست برام مفید تر باشه .. نمی دونم چرا این فکرای عجیب و غریب همش باید به وقت سکس باید بیاد به سراغم . خنده ام گرفته بود . یعنی من و مژده می تونیم با هم از دواج کنیم . یک دلیل برای از دواج وجود داشت و این که همدیگه رو دوست داشتیم و نمی خواستیم که از هم دور بمونیم . ولی هزار و یک دلیل می تونست وجود داشته باشه که این کار صورت نگیره .. یعنی واقعا منطق می تونه در این جور دوست داشتن ها نقش داشته باشه ؟ من که این طور فکر نمی کنم . یعنی نه این که بدون منطق بخواهیم کاری رو انجام بدیم ولی دوست داشتن می تونه خیلی چیزا رو حل کنه ...
مژده : چت شده دیوونه . یاد چی افتادی . حواست پرته ها ..نکنه بازم فیلت یاد هندوستان کرد ...
-آره بد جوری یاد هندوستانو کرده ...
تا اینو گفتم دو تا دستای مژده رفت رو گوشام ..
-واااااییییییی داری چیکار می کنی . گوشامو کندی .. نهههههه ... من که حرف بدی نزدم .
-دارم اینا رو می کنم بدمشون به سگ بخوره .
-چی شده مگه .. کاری نکن که منم رفتاری سخت باهات داشته باشم مژده ..
-فعلا که تو پیاده ای و من سواره پسر..
-اگه دوست داری من سوارت شم ..
-پررو .. شارلاتان ..
-باور کن من به فکر خودتو بودم . چون دوستت دارم . چون می خوامت .. چون نمی خوام تو رو از دستت بدم ..
-آخخخخخخ دیوونه با این که می دونم خیلی بدی و خیلی حقه بازی ولی از این حرفات خیلی خوشم میاد . دلم می خواد همین جوری باشی و باشه که تو میگی ولی می دونم خیلی کلکی . با همه این حقه بازیها نمی دونم چرا نمی تونم ازت دل بکنم .
-شاید واسه اینه که عاشقمی . دوستم داری .
مژده : حالا این قدر واسه خودت کلاس نذار . دوست داشتن یه طرفه که فایده ای نداره . تازه اون وقت همه میگن ببین خانوم دکتر دیوونه شده . عاشق یکی شده که ده سال از خودش جوون تره ...
-چرا به من نمیگی .. همه بهم میگن ببین .. این پسره دیوونه رو ببینین عاشق استاد خودش شده که ده سال از خودش بزرگتره .. زده به سرش میگه می خوام باهاش از دواج کنم .. یارو دکتره . استاد دانشگاهه . همین که عاشق این پسره شده آخر دیوونگیه . بیشتر از این عقلی نداره که از دست بده و بخواد با این پسره یه لا قبا از دواج کنه ....
مژده : نمی فهمم چی گفتی ؟ همه این حرفا از خودت بود ..
- پس از کی بود ؟ همه اینا رو خودم گفتم دیگه ..
مژده : تو با من شوخی داری ؟
-من کی با تو شوخی داشتم که این دومیش باشه . اصلا من جرات می کنم که با تو شوخی کنم ؟
مژده : خیلی دیوونه ای شهروز .. نمی دونم من اول دیوونه شدم یا نه ..
-فعلا که تو داری از من جلو می زنی ...
اونو محکم میون دستام گرفتم و دو تا دستامو دور کمرش حلقه زده از زمین آوردمش بالاتر ... نگاه ملتمسانه اشو به من دوخته بود .
-با من بازی نکن شهروز .. تو که می دونی من چقدر دوستت دارم .. می دونی که یک لحظه نمی تونم بدون تو زندگی کنم . خواهش می کنم ...
-خوبه یواش یواش داری اعتراف می کنی استاد ... پس چرا این قدر از من فاصله می گیری ...
این بار دیگه ولش نکردم .. لبام رفت رو لباش و دیگه نتونست حرفی بزنه .. کیرم به وسط کس داغش چسبیده بود . کیرمن و کس مژده دو تایی شون رو اون یکی حرکت می کردند ... یه لحظه کسش یه روزنه و محل عبوری به کیرم نشون داد ... آروم آروم راه کسشو بازکرده و کیرمو با یه فشار آروم فرستادم که بره تا به انتهای کسش .. پاهاشو دور کمرم می فشرد . می دونستم که اون حالا غرق هوسه .. طوری دور و بر کسش خیس شده بود که می دونستم ملافه روی تشک هم از خیسی های مژده نازم لک می کنه ... لبامو به کناره ها کشونده شروع کردم به بوسیدن گونه و زیر گلوش ...
-دوستت دارم عشق من . دوستت دارم . فقط تو رو می خوام ..
-بگو بگو .. می خوام بشنوم . بازم می خوام از این دروغا بشنوم . چی داشتی می گفتی چند دقیقه پیش ... می خوای با من از دواج کنی ؟ اگه اشتباه نشنیده باشم . ولی عجب خالی بندی کردیا ..
-نه عزیزم . استاد من . این یه شوخی نیست . ولی می دونم نمیشه . آخه دنیای من و تو با هم فاصله ها داره . دنیای تو دنیای کلاس بالا هاست . تو کجا بود که منو تحویل بگیری ..
مژده : امروز خیلی با مزه شدی . نکنه توی آب نمک خوابیده باشی ..
-نمی دونم باید بخوری متوجه شی ..
-ایششششش پسر .. باید حسابی تو رو بزنم تا حالیت شه وقتی که با یک لیدی حرف می زنی چه رفتاری داشته باشی . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
مژده : چت شده دیوونه . یاد چی افتادی . حواست پرته ها ..نکنه بازم فیلت یاد هندوستان کرد ...
-آره بد جوری یاد هندوستانو کرده ...
تا اینو گفتم دو تا دستای مژده رفت رو گوشام ..
-واااااییییییی داری چیکار می کنی . گوشامو کندی .. نهههههه ... من که حرف بدی نزدم .
-دارم اینا رو می کنم بدمشون به سگ بخوره .
-چی شده مگه .. کاری نکن که منم رفتاری سخت باهات داشته باشم مژده ..
-فعلا که تو پیاده ای و من سواره پسر..
-اگه دوست داری من سوارت شم ..
-پررو .. شارلاتان ..
-باور کن من به فکر خودتو بودم . چون دوستت دارم . چون می خوامت .. چون نمی خوام تو رو از دستت بدم ..
-آخخخخخخ دیوونه با این که می دونم خیلی بدی و خیلی حقه بازی ولی از این حرفات خیلی خوشم میاد . دلم می خواد همین جوری باشی و باشه که تو میگی ولی می دونم خیلی کلکی . با همه این حقه بازیها نمی دونم چرا نمی تونم ازت دل بکنم .
-شاید واسه اینه که عاشقمی . دوستم داری .
مژده : حالا این قدر واسه خودت کلاس نذار . دوست داشتن یه طرفه که فایده ای نداره . تازه اون وقت همه میگن ببین خانوم دکتر دیوونه شده . عاشق یکی شده که ده سال از خودش جوون تره ...
-چرا به من نمیگی .. همه بهم میگن ببین .. این پسره دیوونه رو ببینین عاشق استاد خودش شده که ده سال از خودش بزرگتره .. زده به سرش میگه می خوام باهاش از دواج کنم .. یارو دکتره . استاد دانشگاهه . همین که عاشق این پسره شده آخر دیوونگیه . بیشتر از این عقلی نداره که از دست بده و بخواد با این پسره یه لا قبا از دواج کنه ....
مژده : نمی فهمم چی گفتی ؟ همه این حرفا از خودت بود ..
- پس از کی بود ؟ همه اینا رو خودم گفتم دیگه ..
مژده : تو با من شوخی داری ؟
-من کی با تو شوخی داشتم که این دومیش باشه . اصلا من جرات می کنم که با تو شوخی کنم ؟
مژده : خیلی دیوونه ای شهروز .. نمی دونم من اول دیوونه شدم یا نه ..
-فعلا که تو داری از من جلو می زنی ...
اونو محکم میون دستام گرفتم و دو تا دستامو دور کمرش حلقه زده از زمین آوردمش بالاتر ... نگاه ملتمسانه اشو به من دوخته بود .
-با من بازی نکن شهروز .. تو که می دونی من چقدر دوستت دارم .. می دونی که یک لحظه نمی تونم بدون تو زندگی کنم . خواهش می کنم ...
-خوبه یواش یواش داری اعتراف می کنی استاد ... پس چرا این قدر از من فاصله می گیری ...
این بار دیگه ولش نکردم .. لبام رفت رو لباش و دیگه نتونست حرفی بزنه .. کیرم به وسط کس داغش چسبیده بود . کیرمن و کس مژده دو تایی شون رو اون یکی حرکت می کردند ... یه لحظه کسش یه روزنه و محل عبوری به کیرم نشون داد ... آروم آروم راه کسشو بازکرده و کیرمو با یه فشار آروم فرستادم که بره تا به انتهای کسش .. پاهاشو دور کمرم می فشرد . می دونستم که اون حالا غرق هوسه .. طوری دور و بر کسش خیس شده بود که می دونستم ملافه روی تشک هم از خیسی های مژده نازم لک می کنه ... لبامو به کناره ها کشونده شروع کردم به بوسیدن گونه و زیر گلوش ...
-دوستت دارم عشق من . دوستت دارم . فقط تو رو می خوام ..
-بگو بگو .. می خوام بشنوم . بازم می خوام از این دروغا بشنوم . چی داشتی می گفتی چند دقیقه پیش ... می خوای با من از دواج کنی ؟ اگه اشتباه نشنیده باشم . ولی عجب خالی بندی کردیا ..
-نه عزیزم . استاد من . این یه شوخی نیست . ولی می دونم نمیشه . آخه دنیای من و تو با هم فاصله ها داره . دنیای تو دنیای کلاس بالا هاست . تو کجا بود که منو تحویل بگیری ..
مژده : امروز خیلی با مزه شدی . نکنه توی آب نمک خوابیده باشی ..
-نمی دونم باید بخوری متوجه شی ..
-ایششششش پسر .. باید حسابی تو رو بزنم تا حالیت شه وقتی که با یک لیدی حرف می زنی چه رفتاری داشته باشی . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر