ستایش نگران به نظر می رسید . طوری افشینو نگاه می کرد که انگار با التماس یه چیزی رو ازش می خواست .
-می تونم ازت بخوام که از این جا بریم .. منو ببری به یه جای امن ؟
افشین با تعجب نگاش می کرد ..
-یه جای امن ؟ کجا بریم از این جا امن تر . این همه چیزش سر جای خودشه .
-خواهش می کنم . بیا من این جا نمی تونم و نمی خوام با هات باشم . فقط می خوام یکی باشه که منو حسم کنه ...
افشین همچنان شگفت زده بود . انگاری که ستایش مثل دخترای نو جوون تازه عاشق شده حرف می زد .
-پس بیا بریم اتاق ما ..
-همراهت اون جاست ؟
-همراه تو کجاست ....
-همین دور و برا می پلکه .. نمی دونم چی بگم . ...
افشین ستایشو با خود به اتاقش برد . یه حسی بهش می گفت که می تونه به اون دختر اعتماد کنه و باید بفهمه که اون دختر برای چی این قدر ناراحت شده . اونا با هم به اتاق افشین و مهناز رفتند .
-نگران نباش مهناز الان در محاصره چند مرد قرار داره . اون جوری که اونو محاصره اش کرده دارن با هاش حال می کنن به این زودی ها بالا نمیاد . تازه اگرم خواست بیاد من ازش خواهش می کنم یه چند دقیقه ای نیاد تا تو راحت حرفا تو بزنی . حالا هم برای این که به حرفام اعتماد داشته باشی و احساس آرامش کنی در رو از داخل قفل می کنم . .. خیلی ناز داری . اندامت خیلی فانتزیه . من فکر می کردم با این بدنت نخوای کون بدی و همش در حال کس دادن باشی . اما مثل این که همه چی عکس شده .. فکر کنم حالا خیلی راحت تر بتونی کست رو بدی بهم . نمی دونم علت این همه واهمه ات چیه .
-نههههه اول بهم گوش کن من چی میگم ... من یک زن متاهلم .. شوهر دارم ..
وقتی اینو بر زبون می آورد تمام بدنش می لرزید ...
-خب مگه می خواستی غیر از این باشه ... ..
-می دونم تا این جاش اشکال نداره . ولی من هنوز یک دختر هستم و این خلاف مقررات اومدن به این جاست اگه یکی از مردان این جا با من سکس می کرد اون وقت متوجه این مسئله می شد و منو از این جا بیرون می کردند ...
-ببینم شوهرت مرده ؟
-نههههه . من وقتی گفتم شوهر دارم یعنی اون زنده هست ولی ناتوانه . نه اشتیاقی داره و نه آلت درازی که بتونه تا اون حد وارد کسم شه . کیرش خیلی شل و کوچیکه . و فقط خوشش میاد گاه گاهی به اندام من نگاه کنه و لذت ببره ..و کیرشو بمالونه به بدنم همین . یه بار با هم رفتیم دکتر .. دکتر وقتی بهش گفت این آلت برای پاره کردن بکارت و حتی شاید بار داری ناتوانی داشته باشه روحیه اش کسل شد ... ولی فکر کنم علت دیگه ای هم داشته باشه این ناتوانی اون . شاید نطفه اش هم ضعیف باشه ... می تونستم به طور مصنوعی خودمو زن کنم . اما شوهرم منو دوست داشت وداره . نمی خواست که من عقده ای شم . احساس کمبود کنم . رضایت داد که منو بفرسته این جا .. -همه اینا درست . اونی که همراه تو اومده این جا چی ..
-اون پسر خاله منه که که با هم اومدیم . از بچگی با هم بزرگ شدیم . خواهر برادر رضاعی هستیم . اون شیر مامان منو خورده . ما با هم محرم شدیم . من مشکلات خودمو گفتم . اون اصلا دوست نداره ببینه من ناراحتم . الان هم هر جوری بودبهش گفتم بره تفریح و با زنا خوش باشه .. این قدر به فکر من نباشه . شایدم الان داره در به در دنبال من می گرده چون من یهویی غیبم زد ...
-ببینم حالا من باید چیکار کنم . یعنی می خوای همین جور دختر بمونی ؟
-نه شوهرم دوست داره من این لذت رو با یه مرد دیگه حس کنم ..
-راحت تر حرف بزن ..
ستایش : با کیر یک مرد دیگه . فقط می خوام ازت که از این بابت چیزی به کسی نگی .. و همین . چون تو رو یه جور خاصی دیدم تونستم بهت اعتماد کنم . در چهره ات موجی از مهربونی رو دیدم ....
افشین نگاهشو به اون دختر دو خت ... دستشو گذاشت زیر چونه اش و سرشو بالا آورد . ستایش حالا احساس آرامش می کرد . دستشو به سمت کیر افشین دراز کرد ... افشین لباشو گذاشت رو لبای ستایش ... دست ستایش رفته بود رو کیر افشین .. حالا مرد هیجان زده بود . نه این که دیدن خون به وقت سکس راضیش کنه .. اما از این که می دید دختری به اون اعتماد کرده خیلی خوشحال بود و این سکس بهش خیلی می چسبید .ستایش پاهاش سست شده بود . اون حالا کاملا تسلیم بود . افشین یه دستشو گذاشت دور کمرش و اون از پشت و طاقباز روی تخت ولو شد .. این بار افشین لباشو گذاشت روی کس ... که ستایش ازش خواست که سریعا کیر رو وارد کار کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-می تونم ازت بخوام که از این جا بریم .. منو ببری به یه جای امن ؟
افشین با تعجب نگاش می کرد ..
-یه جای امن ؟ کجا بریم از این جا امن تر . این همه چیزش سر جای خودشه .
-خواهش می کنم . بیا من این جا نمی تونم و نمی خوام با هات باشم . فقط می خوام یکی باشه که منو حسم کنه ...
افشین همچنان شگفت زده بود . انگاری که ستایش مثل دخترای نو جوون تازه عاشق شده حرف می زد .
-پس بیا بریم اتاق ما ..
-همراهت اون جاست ؟
-همراه تو کجاست ....
-همین دور و برا می پلکه .. نمی دونم چی بگم . ...
افشین ستایشو با خود به اتاقش برد . یه حسی بهش می گفت که می تونه به اون دختر اعتماد کنه و باید بفهمه که اون دختر برای چی این قدر ناراحت شده . اونا با هم به اتاق افشین و مهناز رفتند .
-نگران نباش مهناز الان در محاصره چند مرد قرار داره . اون جوری که اونو محاصره اش کرده دارن با هاش حال می کنن به این زودی ها بالا نمیاد . تازه اگرم خواست بیاد من ازش خواهش می کنم یه چند دقیقه ای نیاد تا تو راحت حرفا تو بزنی . حالا هم برای این که به حرفام اعتماد داشته باشی و احساس آرامش کنی در رو از داخل قفل می کنم . .. خیلی ناز داری . اندامت خیلی فانتزیه . من فکر می کردم با این بدنت نخوای کون بدی و همش در حال کس دادن باشی . اما مثل این که همه چی عکس شده .. فکر کنم حالا خیلی راحت تر بتونی کست رو بدی بهم . نمی دونم علت این همه واهمه ات چیه .
-نههههه اول بهم گوش کن من چی میگم ... من یک زن متاهلم .. شوهر دارم ..
وقتی اینو بر زبون می آورد تمام بدنش می لرزید ...
-خب مگه می خواستی غیر از این باشه ... ..
-می دونم تا این جاش اشکال نداره . ولی من هنوز یک دختر هستم و این خلاف مقررات اومدن به این جاست اگه یکی از مردان این جا با من سکس می کرد اون وقت متوجه این مسئله می شد و منو از این جا بیرون می کردند ...
-ببینم شوهرت مرده ؟
-نههههه . من وقتی گفتم شوهر دارم یعنی اون زنده هست ولی ناتوانه . نه اشتیاقی داره و نه آلت درازی که بتونه تا اون حد وارد کسم شه . کیرش خیلی شل و کوچیکه . و فقط خوشش میاد گاه گاهی به اندام من نگاه کنه و لذت ببره ..و کیرشو بمالونه به بدنم همین . یه بار با هم رفتیم دکتر .. دکتر وقتی بهش گفت این آلت برای پاره کردن بکارت و حتی شاید بار داری ناتوانی داشته باشه روحیه اش کسل شد ... ولی فکر کنم علت دیگه ای هم داشته باشه این ناتوانی اون . شاید نطفه اش هم ضعیف باشه ... می تونستم به طور مصنوعی خودمو زن کنم . اما شوهرم منو دوست داشت وداره . نمی خواست که من عقده ای شم . احساس کمبود کنم . رضایت داد که منو بفرسته این جا .. -همه اینا درست . اونی که همراه تو اومده این جا چی ..
-اون پسر خاله منه که که با هم اومدیم . از بچگی با هم بزرگ شدیم . خواهر برادر رضاعی هستیم . اون شیر مامان منو خورده . ما با هم محرم شدیم . من مشکلات خودمو گفتم . اون اصلا دوست نداره ببینه من ناراحتم . الان هم هر جوری بودبهش گفتم بره تفریح و با زنا خوش باشه .. این قدر به فکر من نباشه . شایدم الان داره در به در دنبال من می گرده چون من یهویی غیبم زد ...
-ببینم حالا من باید چیکار کنم . یعنی می خوای همین جور دختر بمونی ؟
-نه شوهرم دوست داره من این لذت رو با یه مرد دیگه حس کنم ..
-راحت تر حرف بزن ..
ستایش : با کیر یک مرد دیگه . فقط می خوام ازت که از این بابت چیزی به کسی نگی .. و همین . چون تو رو یه جور خاصی دیدم تونستم بهت اعتماد کنم . در چهره ات موجی از مهربونی رو دیدم ....
افشین نگاهشو به اون دختر دو خت ... دستشو گذاشت زیر چونه اش و سرشو بالا آورد . ستایش حالا احساس آرامش می کرد . دستشو به سمت کیر افشین دراز کرد ... افشین لباشو گذاشت رو لبای ستایش ... دست ستایش رفته بود رو کیر افشین .. حالا مرد هیجان زده بود . نه این که دیدن خون به وقت سکس راضیش کنه .. اما از این که می دید دختری به اون اعتماد کرده خیلی خوشحال بود و این سکس بهش خیلی می چسبید .ستایش پاهاش سست شده بود . اون حالا کاملا تسلیم بود . افشین یه دستشو گذاشت دور کمرش و اون از پشت و طاقباز روی تخت ولو شد .. این بار افشین لباشو گذاشت روی کس ... که ستایش ازش خواست که سریعا کیر رو وارد کار کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر