غیر سکسی : نیما نمی دونست که نازی برای چی این سوالو ازش کرده ... نازی از نیما پرسیده بود که نازی رو تا چه اندازه دوستش داری ... نیما دوست داشت که پاسخ مفصلی به این سوال نازی بده . اونا دو سالی بود که با هم دوست بودند و می خواستند که به زودی با هم از دواج کنند . نازی دختری حساس بود .. می گفت خیلی سخت عاشق میشه و خیلی راحت عشقشو فراموش می کنه .. نیما با همه فراز و نشیب های نازی ساخته بود . شکیبایی زیادی به خرج داده بود تا دل نازی رو به دست بیاره . اونا همدیگه رو خیلی دوست داشتند . نازی تا مدتها احساسشو نشون نمی داد . اما وقتی که می خواست ابراز علاقه کنه علاقه شو با تمام احساس و وجودش نشون می داد . اون خیلی حساس بود .. خیلی هم زود به خود می گرفت . دوست نداشت که نیما در موردش قضاوت بد داشته باشه . نیما همیشه دوست داشت بهش نشون بده که یه آدمیه که مسائلو درک می کنه و گذشته نازی براش مهم نیست . اگه مثلا نازی حتی دختر هم نباشه و قبلا دوست پسر زیاد هم داشته براش ملاک نیست . اون روز وقتی که نازی ازش پرسید که تا چه اندازه منو دوست داری نیما مونده بود که چی بگه ... واسه این که جواب سریعی داده باشه اولش گفت که به اندازه ای که اگه تیری به سمتش بره خودشو جلوی اون تیر قرار میده ... نیما اینو از طریق گوشی موبایل براش فرستاده بود .. اما حس کرد که باید به این احساس و پرسش نازی پاسخ مفصل تری بده و به اصطلاح حق مطلب رو ادا کرده باشه ... اخلاق نازی رو می دونست ... می خواست مطالبی رو بنویسه که اگه اون به خودش می گرفت کارش خراب می شد .. اول ازش پرسید بازم دوست دارم یه چیزایی برات بنویسم قبول می کنی ... نازی گفت هر چی دوست داری بنویس .. و نیما با تمام وجودش از حسش به نازی گفت . نازیی که می گفت عاشقشه .. دوستش داره و برای عشقش هر کاری می کنه . نیما اینو واسه نازی نوشت ...
.. گفتم حاضرم بمیرم تا نمیری . البته اینو به وقت عمل میشه نشون داد .. فرض های دیگه ای هم می ذاریم فرضهایی که محاله . اما من می خوام بگم که چقدر دوستت دارم و اینا رو به خودت نگیر ..و من خدای نکرده افکار بد و منفی راجع به تو ندارم و تمام حرفاتو قبول دارم .. نازی رو اون قدر دوست دارم که اگه بیاد و بگه همین الان کس دیگه ای رو دوستش داره درکش می کنم سرش داد نمی کشم ..محکومش نمی کنم .... نازی رو اون قدر دوست دارم که اگه بیاد بگه من یک دختر نیستم بازم اعتراضی نمی کنم و بازم با لبخند و با عشق با هاش بر خورد می کنم .. نازی رو اون قدر دوستش دارم که اگه روزی در زندگی من نباشه براش آرزوی خوشبختی کنم ... نازی رو اون قدر دوستش دارم که اگه هزاران بار دیگه مثل امروز مثل 4 روز پیش ..مثل 7 روز پیش بازم اشکامو در بیاره واسه لحظه های مهربونیش واسه در کنارش بودن واسه از دست ندادنش تحمل کنم .. نازی رو اون قدر دوست دارم که اگه یه وقتی با یکی دیگه رفت و به تعهدش که فراموش نکردن من بود عمل نکرد به روش نیارم .. زندگیشو به هم نزنم ... یعنی نازی رو اون قدر دوستش دارم که خواسته اونو بر خواسته خودم تر جیح میدم .. ..نازی و اون قدر دوست دارم که زجر رفتنشو به خاطرخودش تحمل می کنم که اگه یه ذره ای هم توی دلش جا داشته باشم همون یه ذره هم به قلبش چنگ نندازه ... نازی رو اون قدر دوست دارم که جوونی و احساس و نیاز های طبیعی و غریزی شو فدای خود خواهی های خودم نکنم ... نازی رو اون قدر دوست دارم که اگه سیل اشک دورمو بگیره برای شادی اون از جونم مایه بذارم .. اون قدر دوستش دارم که میگم ای کاش دلم بزرگتر می بود و اون بیشتر اونو می شکست .. بازم می شکست .. نازی رو اون قدر دوستش دارم که اگه یه روزی بیاد و بگه هر گز دوستم نداشته و همه اینا یک بازیچه بوده توی چشاش نگاه کنم و بگم با همه راست و دروغات دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم ..............................
نازی عزیز این نوشته ها رو به حساب رویای تلخ و نا باوریهای دیوونه ای بذار که می خواد به خودش ثابت کنه چقدر نازی شو دوست داره . می دونم اگه فکر کنم خیلی چیزای دیگه به ذهنم می رسه ..ولی حالا یه جوریم
و به نازی که دوستش دارم قسم می خورم که من هیچ فکر منفی در مورد تو ندارم ولی اگه چنین شرایطی رقم بخوره نیما یک انسانه و می تونه احساسات و عواطف یک انسان رو درک کنه .. هیچوقت این انتظارو نمیشه داشت که کسی که کسی رو نمی شناسه بخواد براش فدا کاری کنه ... حالا بعضی ها می کنن .. ولی نمیشه از همه آدما انتظار داشت ... همیشه دوستت خواهم داشت ..همیشه ..همیشه ..
.. نازی به محض خوندن این متن به جای این که احساس نیما رو درک کنه یه حس غریبی بهش دست داد . حس کرد که نیما بهش اعتماد نداره .. حس کرد که فکر می کنه گذشته پر تلاطمی داشته . در حالی که اصلا هدف نیما این نبود . اون نازی رو با تمام وجودش دوست داشت . براش هر کاری می کرد . نیما انتظار داشت که با این نوشته تونسته باشه نظر نازی رو بیشتر جلب کنه اما دختر جوش آورده بود ... -نیما حس می کنم دیگه نمی تونم دوستت داشته باشم . از چشام افتادی . وقتی راجع به من این حسو داری ... -نازی به خدا .. به جون خودت که برام خیلی عزیزی قسم این فقط مثال بود . در مثال مناقشه ای نیست . حتی اگه یه فرشته هم که گناهی بهش راه نداره دوست دخترم می بود همین حرفا رو بهش می زدم تو چرا به دل می گیری ... -نه خوب شناختمت .. تو الان چند باره که این حرفو می زنی .... نازی رفت و تمام راهها را به روی نیما بست . به تلفنش جوابی نداد .. پیامهاشو بی پاسخ گذاشت ... و نیما بر خود لعنت فرستاد که با این که می دونسته حساسیت نازی عاشقو بازم با اون این بر خورد رو داشته ... ساعتها برای نیما مثل یک سال شده بودند ... و نازی هم به شدت متشنج و داغون شده بود . احساس بدی داشت . حس می کرد که اون جوری که تا حالا روی نیما حساب می کرده اون دوستش نداشته ...حس کرده که شخصیتش رفته زیر سوال . می دونست و می شناخت حس وحال نیما رو تمام راههای ار تباط با اونو بسته بود ... و نازی می دونست که گاه یه عاشق لجباز میشه . نیما با خود می گفت خدایا من که چیز بدی برای نازی ننوشتم . اگر هم مطلبی هم اضافه بوده از روی عمد نبوده .. یعنی این دختر باید به این سادگی عشق ما رو ببره زیر سوال ؟ یعنی همین ؟! دوستی ها فقط تا همین حد می ارزه ..به همین سادگی باید بر عشق و دوستی خط بطلان کشید ؟!.... هرچی هم واسش تو ضیح می داد اون گوشش بد هکار نبود . -عزیزم نازی قشنگ من تو اون روز خسته و خواب آلود بودی سرت درد می کرد .. حساس بودی .. اما نازی غرور خاصی داشت .... بالاخره یه روز در یه کوچه خلوت نیما که توی ماشینش نشسته بود یه لحظه دست نازی رو به سمت خودش کشید طوری که اونو کنار خودش نشوند .. -بذار برم جیغ می کشم آبروتو می برم .. -ببین نازی می تونی هر کاری دوست داری انجام بدی .. توی چشام نگاه کن و بگو دوستم نداری ... بی خود رابطه رو واسه چیزای هیچ و پوچ بر هم نزن ... نازی سرشو انداخته بود پایین . نیما دست گذاشت زیر چونه نازی و سرشو آورد بالا .. حالا توی چشام نگاه کن و بگو نیما رو دوست نداری .. چشای هر دو شون پر اشک شده بود ... لحظاتی بعد خیلی آروم همو بغل زدند ... می دونستن که به این بهانه های واهی هر گز از هم جدا نمیشن . عشق قدرتش خیلی بیشتر از ایناست ... آغوش گرم اونا بوی عشق و احساسو به همراه داشت . این که جدایی براشون یه واژه دور و غریبه ... -نازی دوستت دارم .. -منم دوستت دارم نیما ....پایان .. نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر