اینو که گفتم سیاوش برای لحظاتی سکوت کرد . نمی دونستم منظورش چیه . دوست داشتم همونی باشه که من دوست دارم .
-آتناااااااااااااااا ؟
-جوووووووون
-می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟
-بفرما ..
-می تونم ازت بخوام که بیای به این جا پیش من ؟ کجا هستی تا من بیام سراغت
-نمی دونم . تا اون جایی که می دونم می گفتی که معمولا هر کی پاشو می ذاره توی این مجلس باید یه دختری هم همراهش باشه . اگه این طوره که من ول معطل هستم . راستش برای لحظاتی از بیان این حرف پشیمون شدم . اصلا دلم نمی خواست این موضوع رو پیش بکشم .
-من نمی دونم چی بگم ..
می دونستم که اون نه می تونه دروغ بگه و نه می تونه راستشو بر زبون بیاره . برای این که اونو در تنگنا نذارم ترجیح دادم که بی خیال شم . گذاشتم به هر وقت که تونستم با اون خلوت کنم و نگرانی سررسیدن مزاحمی رو نداشته باشم . ..
-ببین سیاوش من نمی خوام توی اون مهمونی تو رو ببینم اگه تونستی یه کاری کنی که از خونه بیای بیرون معرکه میشه .
-اتفاقا منم همین نظر و دارم .
-ببین سیاوش همین دور و برا باش من تا نیم ساعت دیگه برات زنگ می زنم . حواست هم به این باشه که دخترا دور و برت نباشن که همراهن راه بیفتن ..
از اون طرف برای شیرین زنگ زدم . و اونم اتفاقا همراه من اومد و کلید خونه ای رو که در اختیار داشت به من دا د و همراه منم اومد و اون منزل ویلایی رو که همون نزدیکی بود نشونم داد .
-جبران می کنم شیرین جان .
-همین که به یاد من باشی و فراموشم نکنی از هر جبرانی جبرا ن تره .
-فدات شم شیرین ..
-برای من تعریف می کنی جریانو ؟ البته حالا نه . خیلی دلم می خواد متوجه شم که این اقا چه طور دل آتنای خوش گذرون ما رو برده .
-عزیزم چشم به موقعش همه چی رو تعریف می کنم .
بااین که خیلی خسته و داغون بودم ولی سعی کردم که هر جوری شده خودمو قانع کنم که سیاوش مجبور شده مونا رو با خودش ببره . مونا و اون چه جوری با هم هماهنگ شده بودند . .. راستش از همون اول می خواستم با توپ پر برم سمتش . تقریبا یک کوچه بالاتر از خونه همدیگه رو دیدیم . دلم نیومد دعواش کنم ..
-خب بگو همراهت کی بود . شنیدم که حسابی خوش می گذرونی .
-منظورت چیه . به نظر تو هرکی میا این جا باید بد بگذرونه ؟
-نگفتی اون دختری که با خودت آوردی به این مجلس کیه ؟
-اون موناست . می شناسیش .یکی از دوستانه . اتفاقا در مجلس خونه ما هم بود . راستش وقتی که گفتی با من نمیای من قصد اومدن رو نداشتم . نه این که پیدا کردن دختر واسم سخت باشه ولی دوست داشتم که تو با من بیای اما نخواستی . مونا برام زنگ زد . گفت که اونم دعونه و مرد همراه نداره . اگه می تونم با اون برم . تو هم نیومده بودی و من هم دیگه اومدم و قبول کردم که اون همراهم باشه . . حالا اگه این کار من اشکال داشت به من بگو . -نه تو کارت هیج اشکال نداشت . ببینم به اونم گفتی که دوستش داری ؟ اونو هم بغلش زدی ؟
-ببینم آتنا تو چیزیت میشه ها ؟در این مجلسی که پاتو گذاشتی توش و حالا من نمی دونم چی بوده قرصی روان گرداتی چیزی مصرف کردین یا نه ؟
-سیاوش ! هیشکی تا حالا جرات نداشته با من این طور حرف بزنه .
راهمو از سیاوش جدا کرده مثلا قهر کردم که اون نذاشت من از اون جا دور شم .
-چیکار داری می کنی .
-نمی خوام مانع خوشگذرونی حضرت آقا شم .
-باور کن من بهش دست هم نزدم . چند بار باید بهت می گفتم . خب تو نیومدی دیگه من چیکار می کردم ..
خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم تونست رامم کنه . و منم خیلی سریع تر از اون چه فکرشو می کردم اونو بردم به همون ویلایی که کلید اون در اختیارم بود . کت و شلوار شیک و مردونه ای به تن کرده بود . یه نگاه به قد و بالاش انداختم . آخ که من چقدر خسته بودم . هنوز اثر کیر اون سه تا مرد رو تنم بود ... فکرشو نمی کردم این قدر راحت خودمو در اون جا ببینم .
-عزیزم امشب مثل غریبه هایی .
-نیست که تو خیلی بر خوردت عالی بود ؟
-باور کن من با مونا ار تباطی نداشتم . من فقط به تو فکر می کنم . ...
دستشو گذاشت رو شونه هام . بازم دچار لرزش و برق گرفتگی هوس شدم . حس کردم که دور و بر کسم خیس شده . ولی اون حرکت منی یا آب کیر اون سه نفری بود که به من تجاوز کرده بودند . با این که به اندازه کافی آب کیر اون سه نفر رو از کس و کون خودم پاک کرده بودم بازم تتمه اون دست از سرم ور نمی داشت ... ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
-آتناااااااااااااااا ؟
-جوووووووون
-می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟
-بفرما ..
-می تونم ازت بخوام که بیای به این جا پیش من ؟ کجا هستی تا من بیام سراغت
-نمی دونم . تا اون جایی که می دونم می گفتی که معمولا هر کی پاشو می ذاره توی این مجلس باید یه دختری هم همراهش باشه . اگه این طوره که من ول معطل هستم . راستش برای لحظاتی از بیان این حرف پشیمون شدم . اصلا دلم نمی خواست این موضوع رو پیش بکشم .
-من نمی دونم چی بگم ..
می دونستم که اون نه می تونه دروغ بگه و نه می تونه راستشو بر زبون بیاره . برای این که اونو در تنگنا نذارم ترجیح دادم که بی خیال شم . گذاشتم به هر وقت که تونستم با اون خلوت کنم و نگرانی سررسیدن مزاحمی رو نداشته باشم . ..
-ببین سیاوش من نمی خوام توی اون مهمونی تو رو ببینم اگه تونستی یه کاری کنی که از خونه بیای بیرون معرکه میشه .
-اتفاقا منم همین نظر و دارم .
-ببین سیاوش همین دور و برا باش من تا نیم ساعت دیگه برات زنگ می زنم . حواست هم به این باشه که دخترا دور و برت نباشن که همراهن راه بیفتن ..
از اون طرف برای شیرین زنگ زدم . و اونم اتفاقا همراه من اومد و کلید خونه ای رو که در اختیار داشت به من دا د و همراه منم اومد و اون منزل ویلایی رو که همون نزدیکی بود نشونم داد .
-جبران می کنم شیرین جان .
-همین که به یاد من باشی و فراموشم نکنی از هر جبرانی جبرا ن تره .
-فدات شم شیرین ..
-برای من تعریف می کنی جریانو ؟ البته حالا نه . خیلی دلم می خواد متوجه شم که این اقا چه طور دل آتنای خوش گذرون ما رو برده .
-عزیزم چشم به موقعش همه چی رو تعریف می کنم .
بااین که خیلی خسته و داغون بودم ولی سعی کردم که هر جوری شده خودمو قانع کنم که سیاوش مجبور شده مونا رو با خودش ببره . مونا و اون چه جوری با هم هماهنگ شده بودند . .. راستش از همون اول می خواستم با توپ پر برم سمتش . تقریبا یک کوچه بالاتر از خونه همدیگه رو دیدیم . دلم نیومد دعواش کنم ..
-خب بگو همراهت کی بود . شنیدم که حسابی خوش می گذرونی .
-منظورت چیه . به نظر تو هرکی میا این جا باید بد بگذرونه ؟
-نگفتی اون دختری که با خودت آوردی به این مجلس کیه ؟
-اون موناست . می شناسیش .یکی از دوستانه . اتفاقا در مجلس خونه ما هم بود . راستش وقتی که گفتی با من نمیای من قصد اومدن رو نداشتم . نه این که پیدا کردن دختر واسم سخت باشه ولی دوست داشتم که تو با من بیای اما نخواستی . مونا برام زنگ زد . گفت که اونم دعونه و مرد همراه نداره . اگه می تونم با اون برم . تو هم نیومده بودی و من هم دیگه اومدم و قبول کردم که اون همراهم باشه . . حالا اگه این کار من اشکال داشت به من بگو . -نه تو کارت هیج اشکال نداشت . ببینم به اونم گفتی که دوستش داری ؟ اونو هم بغلش زدی ؟
-ببینم آتنا تو چیزیت میشه ها ؟در این مجلسی که پاتو گذاشتی توش و حالا من نمی دونم چی بوده قرصی روان گرداتی چیزی مصرف کردین یا نه ؟
-سیاوش ! هیشکی تا حالا جرات نداشته با من این طور حرف بزنه .
راهمو از سیاوش جدا کرده مثلا قهر کردم که اون نذاشت من از اون جا دور شم .
-چیکار داری می کنی .
-نمی خوام مانع خوشگذرونی حضرت آقا شم .
-باور کن من بهش دست هم نزدم . چند بار باید بهت می گفتم . خب تو نیومدی دیگه من چیکار می کردم ..
خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم تونست رامم کنه . و منم خیلی سریع تر از اون چه فکرشو می کردم اونو بردم به همون ویلایی که کلید اون در اختیارم بود . کت و شلوار شیک و مردونه ای به تن کرده بود . یه نگاه به قد و بالاش انداختم . آخ که من چقدر خسته بودم . هنوز اثر کیر اون سه تا مرد رو تنم بود ... فکرشو نمی کردم این قدر راحت خودمو در اون جا ببینم .
-عزیزم امشب مثل غریبه هایی .
-نیست که تو خیلی بر خوردت عالی بود ؟
-باور کن من با مونا ار تباطی نداشتم . من فقط به تو فکر می کنم . ...
دستشو گذاشت رو شونه هام . بازم دچار لرزش و برق گرفتگی هوس شدم . حس کردم که دور و بر کسم خیس شده . ولی اون حرکت منی یا آب کیر اون سه نفری بود که به من تجاوز کرده بودند . با این که به اندازه کافی آب کیر اون سه نفر رو از کس و کون خودم پاک کرده بودم بازم تتمه اون دست از سرم ور نمی داشت ... ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر