کیمیا نتونست حرفی بزنه . فقط همینو می دونست که اونا یکی دوروز رو این جا مهمونن و بعدش راهی خونه میشن .
کیمیا : کارینای من اجازه اش دست خودشه . عزیزم اگه دوست داری برو .. برو با خانومت حال کن . هر چی باشه کارینا الان شوهر توست ...
سحر : عاشقشم . ممنونم استاد .
کیمیا : فقط هوای شوهرت رو داشته باش. یک زن باید تابع شوهرش باشه ..
سحر : البته . همینه که فر مودی . من کارینا رو دوست دارم . و به خاطر تمام آزار هایی که از من دیده ازش عذر خواستم .
کارینا : عزیزم من اصلا اذیت نشدم . اگرم چیزی بوده اون جوری نبوده که مثلا بخواد رو من خیلی اثر داشته باشه . فعلا رسیدیم به لحظه ای به نام لحظه حال . لحظه ای که باید درش حال کنیم . پس بهتره از گذشته هایی که حرف زدن در موردش فایده ای نداره حرفی نزنیم ...
سحر که چشاش پر اشک شده بود گفت استاد باور کنین عروس بهتر از این نمی تونستین پیدا کنین و کارینا جون هم مادر شوهر بهتر از این نمی تونست به گیرش بیفته . کارینا : و استاد بهتر از این ..
سحر : اون که جای خود داره ...
کارینا و سحر به سمتی رفتند ..
کارینا : خیلی خجالت زده ام می کنی ؟
سحر : ایرادی داره که بگم چقدر دوستت دارم ؟
کارینا : فقط به این خاطر که امروز تونستم نقش شوهرت رو بازی کنم و با بدنت مدارا کردم ؟
سحر : نه عزیزم تو با روانم مدارا کردی ...
کارینا : حالا بیا قبل از این که این دیلدو رو به کمرم ببندم بغلت کنم . دلم می خواد سینه هات رو سینه هام بغلته .. شونه هام به شونه هات .. لبام رو لبات قرار بگیره ... بگم که خیلی دوستت دارم ..
سحر : باشه .. باشه عزیزم . هر جوری که تو خوشت میاد همون جور عمل می کنیم . باشه .. باشه کارین خوشگله من ..
سحر پا هاشو باز کرد و کارینا روش دراز کشید ..
سحر : چه خوبه که بدنها مون در یه حد و فرم باشه ..
کارینا : تو یه خورده تپل تری و من قدم بلنده . با همه اینا انگار رو هم منطبقیم .
سحر : شاید علتش این باشه که تو خودت رو بالا کشیدی .
کارینا : طوری شده که فکر می کنم کسم به کست چسبیده ...
سحر : دوست داری که منم با دیلدو بکنم توی کست ؟
کارینا : اگه ایرادی نداره منو از این کار معاف کن .
سحر : واسه چی مگه حال نمی کنی ؟
کارینا : چرا .. ولی منو اگه بکشن با مردی به غیر از شوهرم رابطه جنسی بر قرار نمی کنم . نمی دونم چرا برای حال کردن خودم کیر مصنوعی رو مورد مناسبی نمی دونم . حس می کنم اگه این کارو انجام بدم یه خیانتیه در حق شوهرم .
سحر : خوشم میاد از این اعتقادی که داری . لذت می برم ..
کارینا از جاش پا شد . اون می دونست لذت آمیزش با یک مرد رو . با شوهرش کامبیز که هواشو داشت . ولی شوهرش نمی دونست که اون لز می کنه . تا حدودی هم احساس عذاب وجدان داشت که چرا کامبیز نباید اینو بدونه . کمر بند کیر مصنوعی رو به دور کمرش بست . سحر قمبل کرد ..
کارینا : ببین روشو روغن مالی کردم . اگه نرمه یا سفته بهم بگو ..
سحر دستشو رو اون کیر لول کرد و گفت عالیه .. خیلی کلفته و نرم ... من حس می کنم که این کیر جزئی از بدن توست . با این حس می تونم ازش لذت ببرم ..
کارینا : فدای تو با این احساست .
کارینا کیرو آروم آرم فرو کرد توی کس سحر .. سحر یه استیل سگی و قمبلی گرفته بود و سرشو هم به سمت عقب بر گردونده لباشو رو لبای کارینا قرار داده بود . کارینا نمی تونست کیرو ببینه که تا کجا رفته توی کس ...
سحر لذت عجیبی رو حس می کرد که تا حالا به این شکل واسش سابقه نداشته بود . و اون حالا می تونست یه طعم شوهر داری رو هم بچشه و این تفاوتو با زندگی معمولی خودش فقط در همین یک نکته خلاصه ببینه . وگرنه اون جوری که خیلی از دوستاش تعریف می کردند شوهر داری جز دردسر نمی تونست چیزی رو به دنبال داشته باشه . کارینا لباشو از رو لبای سحر بر داشت تا بتونه کونشو به خوبی دید بزنه و کیرشو تا اون جایی که جا داره بفرسته توی کس ..
-آخخخخخخخ کارین عزیزم . خیلی خوشم میاد . نترس این نرمه .. بیشتر .. بذار بیشتر بره . بیشتر می خوامش . خواهش می کنم . تند تر بکن .. تند تر ...
سحر هنوز کیر یک مرد رو در قسمت کسش احساس نکرده بود . فقط وقتی که بچه بود یه بار پسر همسایه اونو در کوچه ای خلوت گیر آورد و اونو کشوند به یه گوشه ای و کیرشو به کونش چسبونده بود ... هر بار به اون صحنه فکر می کرد تنش مثل بید می لرزید .. حالا حس می کرد که تماس این دیلدو همون حس کودکی رو درش زنده کرده .. با این تفاوت که حالا خیلی لذت می بره .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
کیمیا : کارینای من اجازه اش دست خودشه . عزیزم اگه دوست داری برو .. برو با خانومت حال کن . هر چی باشه کارینا الان شوهر توست ...
سحر : عاشقشم . ممنونم استاد .
کیمیا : فقط هوای شوهرت رو داشته باش. یک زن باید تابع شوهرش باشه ..
سحر : البته . همینه که فر مودی . من کارینا رو دوست دارم . و به خاطر تمام آزار هایی که از من دیده ازش عذر خواستم .
کارینا : عزیزم من اصلا اذیت نشدم . اگرم چیزی بوده اون جوری نبوده که مثلا بخواد رو من خیلی اثر داشته باشه . فعلا رسیدیم به لحظه ای به نام لحظه حال . لحظه ای که باید درش حال کنیم . پس بهتره از گذشته هایی که حرف زدن در موردش فایده ای نداره حرفی نزنیم ...
سحر که چشاش پر اشک شده بود گفت استاد باور کنین عروس بهتر از این نمی تونستین پیدا کنین و کارینا جون هم مادر شوهر بهتر از این نمی تونست به گیرش بیفته . کارینا : و استاد بهتر از این ..
سحر : اون که جای خود داره ...
کارینا و سحر به سمتی رفتند ..
کارینا : خیلی خجالت زده ام می کنی ؟
سحر : ایرادی داره که بگم چقدر دوستت دارم ؟
کارینا : فقط به این خاطر که امروز تونستم نقش شوهرت رو بازی کنم و با بدنت مدارا کردم ؟
سحر : نه عزیزم تو با روانم مدارا کردی ...
کارینا : حالا بیا قبل از این که این دیلدو رو به کمرم ببندم بغلت کنم . دلم می خواد سینه هات رو سینه هام بغلته .. شونه هام به شونه هات .. لبام رو لبات قرار بگیره ... بگم که خیلی دوستت دارم ..
سحر : باشه .. باشه عزیزم . هر جوری که تو خوشت میاد همون جور عمل می کنیم . باشه .. باشه کارین خوشگله من ..
سحر پا هاشو باز کرد و کارینا روش دراز کشید ..
سحر : چه خوبه که بدنها مون در یه حد و فرم باشه ..
کارینا : تو یه خورده تپل تری و من قدم بلنده . با همه اینا انگار رو هم منطبقیم .
سحر : شاید علتش این باشه که تو خودت رو بالا کشیدی .
کارینا : طوری شده که فکر می کنم کسم به کست چسبیده ...
سحر : دوست داری که منم با دیلدو بکنم توی کست ؟
کارینا : اگه ایرادی نداره منو از این کار معاف کن .
سحر : واسه چی مگه حال نمی کنی ؟
کارینا : چرا .. ولی منو اگه بکشن با مردی به غیر از شوهرم رابطه جنسی بر قرار نمی کنم . نمی دونم چرا برای حال کردن خودم کیر مصنوعی رو مورد مناسبی نمی دونم . حس می کنم اگه این کارو انجام بدم یه خیانتیه در حق شوهرم .
سحر : خوشم میاد از این اعتقادی که داری . لذت می برم ..
کارینا از جاش پا شد . اون می دونست لذت آمیزش با یک مرد رو . با شوهرش کامبیز که هواشو داشت . ولی شوهرش نمی دونست که اون لز می کنه . تا حدودی هم احساس عذاب وجدان داشت که چرا کامبیز نباید اینو بدونه . کمر بند کیر مصنوعی رو به دور کمرش بست . سحر قمبل کرد ..
کارینا : ببین روشو روغن مالی کردم . اگه نرمه یا سفته بهم بگو ..
سحر دستشو رو اون کیر لول کرد و گفت عالیه .. خیلی کلفته و نرم ... من حس می کنم که این کیر جزئی از بدن توست . با این حس می تونم ازش لذت ببرم ..
کارینا : فدای تو با این احساست .
کارینا کیرو آروم آرم فرو کرد توی کس سحر .. سحر یه استیل سگی و قمبلی گرفته بود و سرشو هم به سمت عقب بر گردونده لباشو رو لبای کارینا قرار داده بود . کارینا نمی تونست کیرو ببینه که تا کجا رفته توی کس ...
سحر لذت عجیبی رو حس می کرد که تا حالا به این شکل واسش سابقه نداشته بود . و اون حالا می تونست یه طعم شوهر داری رو هم بچشه و این تفاوتو با زندگی معمولی خودش فقط در همین یک نکته خلاصه ببینه . وگرنه اون جوری که خیلی از دوستاش تعریف می کردند شوهر داری جز دردسر نمی تونست چیزی رو به دنبال داشته باشه . کارینا لباشو از رو لبای سحر بر داشت تا بتونه کونشو به خوبی دید بزنه و کیرشو تا اون جایی که جا داره بفرسته توی کس ..
-آخخخخخخخ کارین عزیزم . خیلی خوشم میاد . نترس این نرمه .. بیشتر .. بذار بیشتر بره . بیشتر می خوامش . خواهش می کنم . تند تر بکن .. تند تر ...
سحر هنوز کیر یک مرد رو در قسمت کسش احساس نکرده بود . فقط وقتی که بچه بود یه بار پسر همسایه اونو در کوچه ای خلوت گیر آورد و اونو کشوند به یه گوشه ای و کیرشو به کونش چسبونده بود ... هر بار به اون صحنه فکر می کرد تنش مثل بید می لرزید .. حالا حس می کرد که تماس این دیلدو همون حس کودکی رو درش زنده کرده .. با این تفاوت که حالا خیلی لذت می بره .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر