نه من نمی تونم نویان ..نمی تونم دیگه با تو باشم ... خجالت می کشم . از شوهرم از پسر کوچولوم ...
-چطور تا حالا خجالت نمی کشیدی . من سر در نمیارم . اصلا متوجه نمیشم .
-نویان تو هم زن داری و منم شوهر دارم . شوهرم دوست توست همکار تو ... فکر نمی کردم رفت و آمد های ما به این جا بکشه . زنت بار داره ... فکر اون باش ..
-من تو رو دوستت دارم . خواهش می کنم رو اعصاب من راه نرو . جمشید اگه متوجه شه که بهترین دوست و همکار ش با اون چیکار کرده می دونی چی میشه ؟
-چرا از کار زنش نمیگی ...
-خوهش می کنم . نکن این کارو .. من می ترسم نویان ...
-نسترن من و تو رو واسه هم ساختن .... نسترن خوش اندام و زیبا زن بهترین دوست و همکار نویان بود . نویان وجمشید هر دو شون در مخابرات کار می کردند و از بچگی همو می شناختند . حالا تمام این روابط و دوستی تحت الشعاع رابطه بین نویان و زن جمشید , نسترن قرار گرفته بود ..
-نسترن یادت رفت تو می خواستی ؟ تو شلوغش کردی . با اون لباسایی که تنت می کردی .. با اون حقه بازیهایی که می کردی تا من بیام سمتت . چند بار منو کشوندی طرف خودت وقتی که جمشید خونه نبود ؟
-من می ترسم . می ترسم .
-حالا که منو به دام خودت کشوندی می ترسی ؟
-تا کجا می خوایم به این وضع ادامه بدیم ..
-یعنی تو امروز نمی خوای ؟
-بذار جلوی این اشتباه رو بگیریم ...
بوسه های نویان بر پیکر تپل نسترن فرود می اومد و زن حس می کرد که بازم مثل همیشه تسلیمه . انگار آغوش نویان به اون آرامش می داد . ولی تازگی ها بد جوری تحت تاثیر فرزند و شوهرش قرار گرفته بود که هر وقتی نگاهش به اونا میفتاد حس می کرد که عذاب وجدان گرفته ...
-نویان من نمی تونم . آههههههه ..نهههههه نکن .. نکن ... تو که می دونی من رو این حرکات ضعف دارم ...
نویان یک بار دیگه با بوسه های نرمش نسترنو غرق لذتش کرده بود اونو به آرومی بر هنه کرد ...
-دوستت دارم نسترن . حس می کنم که عاشقتم . حالا که منو به دام خودت کشوندی می خوای ولم کنی ؟ خسته شدی ؟ یادت رفت بهم حرفای عاشقونه می زدی ... حالا من دارم این حرفا رو می زنم .
-با این حرفا خامم نکن نویان . می دونی که چقدر عاشق شنیدن ین حرفام ..
نویان می دونست که چه جوری با احساسات نسترن بازی کنه تا اونو از دست نده .
-پس تو که می گفتی دوستم داری عاشقمی همه واسه خام کردن من بود ؟
-نهههههههه ..نگو ..نگو ...
-ولی از تو چشات می خونم که دوست داری بگم ...
نویان سراپای نسترنو غرق بوسه اش کرده و اونو به نرمی روی تخت خوابوند و به دمر .. اون چه جوری می تونست از این هیکل و از این بدنی که داغ داغ بود و همیشه به وقت سکس سنگ تموم می ذاشت دست بکشه . نسترن هم به خوبی متوجه بود که بدون نویان نمی تونه ادامه بده . ولی به تازگی اسیر حسادت شده بود . وقتی به این فکر می کرد که نویان با زنش سکس می کنه ..
-بغلم بزن .. نویان بغلم کن ... تو هم داری جبران می کنی؟ یک بار گولت زدم و تو هزار بار دیگه داری گولم می زنی .. بیا روم نویان .. بیا روم .. وفتی پیشمی وقتی بغلمی وقتی خواسته هاتو من تامین می کنم حس می کنم که دنیا مال منه . بازم نشون بده که دنیا مال خودمه ..
لبان نویان شروع کرد به بوسیدن نسترن از پیشونی تا نوک پا ...
-دوستم داری نسترن ؟ هنوزم مثل اون بار اولی که من نمی خواستم با هات باشم و می گفتم که در حق دوستم نامردی نمی کنم و تو می گفتی که اشکال نداره ؟
-خیلی بیشتر اون وقتا
و نویان پاهای نسترن رو انداخته بود رو شونه هاش و اونو طوری به طرف خود کشید که کس نسترن و سر خودش رو لبه تخت قرار بگیره .. میک زدن کس شروع شده بود ..
-اووووووفففففف نویان ... گازش بگیر می خاره .... می خاره .. با کیرت گازش بگیر
-عشق من نسترن .. دوستت دارم . قول بده تا آخرش پیشم بمونی .
-نمی دونم آخر به کجا میگی .
-تا اون جایی که زنده باشیم .. آخه تو به من زندگی میدی نسترن ...
-چقدر عاشق حرفای شیرین تو هستم . می دونم شاید اعتقادی بهش نداشته باشی .. عاشقتم ..دلم می خواد کیرت رو بخورم .
-ولی حالا بهترین وقتیه که بکنم توش ...
نویان یک بار دیگه کس عشقشو میک زد و از جاش پا شد و در همون حالت یک ضرب کیرشو کرد توی کس نسترن ... نسترن برای یه لحظه چشاشو باز کرد و دوباره بست . اون دیگه به شوهر و پسر سه ساله اش فکر نمی کرد . همه چی رو در این لحظات خلاصه شده در نویان و در هوایی تازه می دید . حالتشون طوری بود که نویان می تونست خودشو رو نسترن خم کنه و اونو ببوسه .. سینه هاشو بخوره و شونه هاشو ... نسترن هر لحظه گرما و داغی بیشتری رو در بدنش به خصوص در کس احساس می کرد ..
-آخخخخخخخخ نویان دارم ار گاسم میشم دارم میشم ... جووووووون .. می خوام .. نویان .. حالا بریزش توی کسم -نسترن بیستی .. نشون دادی که چقدر دوستم داری . فقط تو .. فقط تو ...
نویان حالا پاهای نسترن رو از شونه هاش پایین گذاشت نسترن پا هاش رو زمین قرار داشت و تنه اش روی تخت و کسش کاملا روی لبه قرار گرفته بود و نویان به کسی که بالاش از هوس ورم کرده بود نگاه می کرد . نویان در حالی که به چشای باز به سقف دوخته شده نسترن نگاه می کرد پس از چند ضربه توی کسش خالی کرد ..بعد از رفتن نویان , نسترن ارگاسم شده چشاش افتاد به عکس روی دیوار که اون و شوهر و پسرش با هم انداخته بودند و یک بار دیگه به این فکر فرو رفت که چه طور می تونه بر گرده به خونه اول ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-چطور تا حالا خجالت نمی کشیدی . من سر در نمیارم . اصلا متوجه نمیشم .
-نویان تو هم زن داری و منم شوهر دارم . شوهرم دوست توست همکار تو ... فکر نمی کردم رفت و آمد های ما به این جا بکشه . زنت بار داره ... فکر اون باش ..
-من تو رو دوستت دارم . خواهش می کنم رو اعصاب من راه نرو . جمشید اگه متوجه شه که بهترین دوست و همکار ش با اون چیکار کرده می دونی چی میشه ؟
-چرا از کار زنش نمیگی ...
-خوهش می کنم . نکن این کارو .. من می ترسم نویان ...
-نسترن من و تو رو واسه هم ساختن .... نسترن خوش اندام و زیبا زن بهترین دوست و همکار نویان بود . نویان وجمشید هر دو شون در مخابرات کار می کردند و از بچگی همو می شناختند . حالا تمام این روابط و دوستی تحت الشعاع رابطه بین نویان و زن جمشید , نسترن قرار گرفته بود ..
-نسترن یادت رفت تو می خواستی ؟ تو شلوغش کردی . با اون لباسایی که تنت می کردی .. با اون حقه بازیهایی که می کردی تا من بیام سمتت . چند بار منو کشوندی طرف خودت وقتی که جمشید خونه نبود ؟
-من می ترسم . می ترسم .
-حالا که منو به دام خودت کشوندی می ترسی ؟
-تا کجا می خوایم به این وضع ادامه بدیم ..
-یعنی تو امروز نمی خوای ؟
-بذار جلوی این اشتباه رو بگیریم ...
بوسه های نویان بر پیکر تپل نسترن فرود می اومد و زن حس می کرد که بازم مثل همیشه تسلیمه . انگار آغوش نویان به اون آرامش می داد . ولی تازگی ها بد جوری تحت تاثیر فرزند و شوهرش قرار گرفته بود که هر وقتی نگاهش به اونا میفتاد حس می کرد که عذاب وجدان گرفته ...
-نویان من نمی تونم . آههههههه ..نهههههه نکن .. نکن ... تو که می دونی من رو این حرکات ضعف دارم ...
نویان یک بار دیگه با بوسه های نرمش نسترنو غرق لذتش کرده بود اونو به آرومی بر هنه کرد ...
-دوستت دارم نسترن . حس می کنم که عاشقتم . حالا که منو به دام خودت کشوندی می خوای ولم کنی ؟ خسته شدی ؟ یادت رفت بهم حرفای عاشقونه می زدی ... حالا من دارم این حرفا رو می زنم .
-با این حرفا خامم نکن نویان . می دونی که چقدر عاشق شنیدن ین حرفام ..
نویان می دونست که چه جوری با احساسات نسترن بازی کنه تا اونو از دست نده .
-پس تو که می گفتی دوستم داری عاشقمی همه واسه خام کردن من بود ؟
-نهههههههه ..نگو ..نگو ...
-ولی از تو چشات می خونم که دوست داری بگم ...
نویان سراپای نسترنو غرق بوسه اش کرده و اونو به نرمی روی تخت خوابوند و به دمر .. اون چه جوری می تونست از این هیکل و از این بدنی که داغ داغ بود و همیشه به وقت سکس سنگ تموم می ذاشت دست بکشه . نسترن هم به خوبی متوجه بود که بدون نویان نمی تونه ادامه بده . ولی به تازگی اسیر حسادت شده بود . وقتی به این فکر می کرد که نویان با زنش سکس می کنه ..
-بغلم بزن .. نویان بغلم کن ... تو هم داری جبران می کنی؟ یک بار گولت زدم و تو هزار بار دیگه داری گولم می زنی .. بیا روم نویان .. بیا روم .. وفتی پیشمی وقتی بغلمی وقتی خواسته هاتو من تامین می کنم حس می کنم که دنیا مال منه . بازم نشون بده که دنیا مال خودمه ..
لبان نویان شروع کرد به بوسیدن نسترن از پیشونی تا نوک پا ...
-دوستم داری نسترن ؟ هنوزم مثل اون بار اولی که من نمی خواستم با هات باشم و می گفتم که در حق دوستم نامردی نمی کنم و تو می گفتی که اشکال نداره ؟
-خیلی بیشتر اون وقتا
و نویان پاهای نسترن رو انداخته بود رو شونه هاش و اونو طوری به طرف خود کشید که کس نسترن و سر خودش رو لبه تخت قرار بگیره .. میک زدن کس شروع شده بود ..
-اووووووفففففف نویان ... گازش بگیر می خاره .... می خاره .. با کیرت گازش بگیر
-عشق من نسترن .. دوستت دارم . قول بده تا آخرش پیشم بمونی .
-نمی دونم آخر به کجا میگی .
-تا اون جایی که زنده باشیم .. آخه تو به من زندگی میدی نسترن ...
-چقدر عاشق حرفای شیرین تو هستم . می دونم شاید اعتقادی بهش نداشته باشی .. عاشقتم ..دلم می خواد کیرت رو بخورم .
-ولی حالا بهترین وقتیه که بکنم توش ...
نویان یک بار دیگه کس عشقشو میک زد و از جاش پا شد و در همون حالت یک ضرب کیرشو کرد توی کس نسترن ... نسترن برای یه لحظه چشاشو باز کرد و دوباره بست . اون دیگه به شوهر و پسر سه ساله اش فکر نمی کرد . همه چی رو در این لحظات خلاصه شده در نویان و در هوایی تازه می دید . حالتشون طوری بود که نویان می تونست خودشو رو نسترن خم کنه و اونو ببوسه .. سینه هاشو بخوره و شونه هاشو ... نسترن هر لحظه گرما و داغی بیشتری رو در بدنش به خصوص در کس احساس می کرد ..
-آخخخخخخخخ نویان دارم ار گاسم میشم دارم میشم ... جووووووون .. می خوام .. نویان .. حالا بریزش توی کسم -نسترن بیستی .. نشون دادی که چقدر دوستم داری . فقط تو .. فقط تو ...
نویان حالا پاهای نسترن رو از شونه هاش پایین گذاشت نسترن پا هاش رو زمین قرار داشت و تنه اش روی تخت و کسش کاملا روی لبه قرار گرفته بود و نویان به کسی که بالاش از هوس ورم کرده بود نگاه می کرد . نویان در حالی که به چشای باز به سقف دوخته شده نسترن نگاه می کرد پس از چند ضربه توی کسش خالی کرد ..بعد از رفتن نویان , نسترن ارگاسم شده چشاش افتاد به عکس روی دیوار که اون و شوهر و پسرش با هم انداخته بودند و یک بار دیگه به این فکر فرو رفت که چه طور می تونه بر گرده به خونه اول ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر