برای لحظاتی صورتش به صورت من نزدیک شد . چشامو به چشاش دوختم .. دلم می خواست بازم گوشامو بکشه بازم دردم بیاره .. میشه یه روزی بهش بگم که دوستش دارم ؟ یعنی واقعا دارم ؟ یا این که اون از بس فراری و بی خیاله این جور منو به طرف خودش می کشه ؟ نمی دونستم . نمی دونستم این چه احساسی بود که داشت منو می سوزوند ..
دیدم یه بار دیگه دو تا گوشامو گرفته و سرمو تکون میده ...
-بیداری ؟ هوشی ؟ پس کوشی ؟ چرا جوابمو نمیدی ..
-من بیدارم ترانه . مگه چی شده ؟!
-پسر منو ترسوندیم . فکر کردم مردی .. البته مردن که نه فکر کردم سکته کردی ..
-یعنی این قدر واست عزیزم ؟ اگه بدونم این جوریه که راستی راستی سکته می کنم .
-نه بابا اینو گفتم که حال و حوصله نعش کشی و رفتن به باز پرسی و سین جیم شدنو نداشتم ..
-منو باش که فکر کردم چقدر واست مهمم .
-خب مهم بودن پس به چی میگن ؟
اومد و کنارم نشست . عطر تنش طوری مستم کرده بود که دیگه بوی ساندویچو حس نمی کردم . مثل همه وقتایی که با هاش بودم دوست داشتم زمان متوقف شه . حرکتی نکنه . من باشم و اون . تنها حرکتی که وجود داشته باشه بیان حس من و اون نسبت به هم باشه . بهش بگم که خیلی خاطرشو می خوام . ولی اون یه دانشجوست احتمالا باید امکانات مالی بهتر و بیشتری هم از ما داشته باشن . اگرم می خواستم بگیرمش کلی خرج رو دستم می ذاشت .. پولشو نداشتم ولی ارزششو داشت ..
ترانه : چته کامیار ؟! انگاری توی باغ نیستی ..
-اتفاقا وقتی کنارتوام حس می کنم توی بهشتم ..
- پس باید مراقب باشم که حوریان بهشتی تو رو ازم ندزدن ..
اینو گفت و بنای خندیدنو گذاشت .
-هیچ اینو می دونی که خودت هم یکی از همون حوریانی ؟
-من که اون جورام خوشگل و جذاب نیستم ..
-برای من که خیلی جذابی ..
-خیلی با نمک و شیرین شدی
-شیرین من که تویی ..
-یعنی خیلی شوری ؟
-کشتی منو تو ترانه ..
-دلم نمی خواد تو رو از کار و کاسبی بندازم .. شاید دیگه نیومدم واسه دیدنت ..
دلم هری ریخت پایین ..
-اصلا هم از کاسبی نمیفتم .
-غصه خونواده ات رو می خورم .
-تو غصه منو نمی خوری غصه خونواده ام رو می خوری ؟
-خب آخه زندگی اقتصادی اونا بستگی به فعالیت تو داره ...
-دیگه بهم نگو که نمی خوای منو ببینی ..
-مثلا می خوای چیکار کنی ؟
-هیچی کاری از دستم بر نمیاد .
-پس دیگه با هام این قدر تند حرف نزن کامیار . من یا خوب خوبم یا بد بد ... هنوز خیلی مونده که منو بشناسی ..
-بدت رو که می تونم حدس بزنم چیه .. ولی کاش خوبت همون چیزی بود که من دوست می داشتم . همون چیزی که دلم می خواست اون جوری باشی .
-خیلی دیوونه ای .. یه لقمه رو هزار دور دور سرت می گردونی و بعد می ذاری تو دهنت . نترس حرفت رو بزن ..
-یادم رفته چی می خواستم بگم . آدمو می ترسونی ترانه ..
-من که خیلی مهربونم . ببین کامیار نگاهت , صورتت , حرکاتت بهم میگه که تو داری دروغ میگی . یه چیزی رو داری ازم پنهون می کنی .
-اگه این قدر با هوشی دختر پس بگو اون چیزی رو که قایم کردم چیه ..
-من چه می دونم . شاید یه چیپس فلفلی باشه شایدم سرکه ای .. هر دو تاشو دوست دارم ..
-ولی من یه چیزی رو دوست دارم که واسه من گاه فلفلی میشه کاه قلقلی .. گاه نمکی میشه گاه بی نمک .. اما همیشه یه چیزی رو هست ... و این که شیرینی خودشو همیشه داره ...
-چه جالب ! بگو کجا می فروشن تا منم واسه خودم بخرمش .. میگم مطمئنی تلخ نمیشه ؟ داشتم فکر می کردم که این وروجک تا چه حد دستمو خونده . قبل از این که بخواد چیز دیگه ای بگه گفتم منظورم تو بودی ..
-اووووووووههههههه هیچ اینو می دونی که گاه اون قدر تلخ میشم که دلت می خواد اصلا به دنیا نمیومدی ؟
دیگه نمی شنیدم که چی داره میگه . دلم می خواست احساس خودمو بهش می گفتم . چرا این قدر سست شده بودم ؟! دخترای دیگه تا این حد اعتماد به نفسمو سست نمی کردند ولی این یکی با سادگی و رک گویی و یکرنگی خودش منو حسابی پیچونده بود -ترانه می خوام یه چیزی بهت بگم .. البته یه قولی ازت می خوام . چه از حرفم خوشت بیاد چه نیاد می خوام که بازم همدیگه رو ببینیم .
-اون وقت اگه از تو خوشم نیاد چی ؟!
-دلم می خواد بزنمت ..
-وااااااییییی چه عالی ! این جوری متوجه خبث طینت تو میشم و از این که دیگه به دیدنت نمیام عذاب وجدان نمی گیرم .
-ترانه ! تو وجدانم داری ؟
-آره فقط هر وقت می خوام بیام به دیدنت اونو قایمش می کنم ... بگو حالا چی می خوای بگی .. خیلی راحت بگو ... چرا رنگ و روت زرد شده .. یه پسری رو می شناختم خیلی دیوونه بود و عقلشم پارسنگ بر می داشت .. . یه روز رو یه نیمکتی توی پارک نشسته بودم یهو دیدم اونم روبرومه و مثل حالای تو داره می لرزه ... خل چل دیوونه عاشقم شده بود .
-خب تو چیکار کردی
-گفتم برو پی کارت داداش عشق کیلویی چند ؟!.. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
دیدم یه بار دیگه دو تا گوشامو گرفته و سرمو تکون میده ...
-بیداری ؟ هوشی ؟ پس کوشی ؟ چرا جوابمو نمیدی ..
-من بیدارم ترانه . مگه چی شده ؟!
-پسر منو ترسوندیم . فکر کردم مردی .. البته مردن که نه فکر کردم سکته کردی ..
-یعنی این قدر واست عزیزم ؟ اگه بدونم این جوریه که راستی راستی سکته می کنم .
-نه بابا اینو گفتم که حال و حوصله نعش کشی و رفتن به باز پرسی و سین جیم شدنو نداشتم ..
-منو باش که فکر کردم چقدر واست مهمم .
-خب مهم بودن پس به چی میگن ؟
اومد و کنارم نشست . عطر تنش طوری مستم کرده بود که دیگه بوی ساندویچو حس نمی کردم . مثل همه وقتایی که با هاش بودم دوست داشتم زمان متوقف شه . حرکتی نکنه . من باشم و اون . تنها حرکتی که وجود داشته باشه بیان حس من و اون نسبت به هم باشه . بهش بگم که خیلی خاطرشو می خوام . ولی اون یه دانشجوست احتمالا باید امکانات مالی بهتر و بیشتری هم از ما داشته باشن . اگرم می خواستم بگیرمش کلی خرج رو دستم می ذاشت .. پولشو نداشتم ولی ارزششو داشت ..
ترانه : چته کامیار ؟! انگاری توی باغ نیستی ..
-اتفاقا وقتی کنارتوام حس می کنم توی بهشتم ..
- پس باید مراقب باشم که حوریان بهشتی تو رو ازم ندزدن ..
اینو گفت و بنای خندیدنو گذاشت .
-هیچ اینو می دونی که خودت هم یکی از همون حوریانی ؟
-من که اون جورام خوشگل و جذاب نیستم ..
-برای من که خیلی جذابی ..
-خیلی با نمک و شیرین شدی
-شیرین من که تویی ..
-یعنی خیلی شوری ؟
-کشتی منو تو ترانه ..
-دلم نمی خواد تو رو از کار و کاسبی بندازم .. شاید دیگه نیومدم واسه دیدنت ..
دلم هری ریخت پایین ..
-اصلا هم از کاسبی نمیفتم .
-غصه خونواده ات رو می خورم .
-تو غصه منو نمی خوری غصه خونواده ام رو می خوری ؟
-خب آخه زندگی اقتصادی اونا بستگی به فعالیت تو داره ...
-دیگه بهم نگو که نمی خوای منو ببینی ..
-مثلا می خوای چیکار کنی ؟
-هیچی کاری از دستم بر نمیاد .
-پس دیگه با هام این قدر تند حرف نزن کامیار . من یا خوب خوبم یا بد بد ... هنوز خیلی مونده که منو بشناسی ..
-بدت رو که می تونم حدس بزنم چیه .. ولی کاش خوبت همون چیزی بود که من دوست می داشتم . همون چیزی که دلم می خواست اون جوری باشی .
-خیلی دیوونه ای .. یه لقمه رو هزار دور دور سرت می گردونی و بعد می ذاری تو دهنت . نترس حرفت رو بزن ..
-یادم رفته چی می خواستم بگم . آدمو می ترسونی ترانه ..
-من که خیلی مهربونم . ببین کامیار نگاهت , صورتت , حرکاتت بهم میگه که تو داری دروغ میگی . یه چیزی رو داری ازم پنهون می کنی .
-اگه این قدر با هوشی دختر پس بگو اون چیزی رو که قایم کردم چیه ..
-من چه می دونم . شاید یه چیپس فلفلی باشه شایدم سرکه ای .. هر دو تاشو دوست دارم ..
-ولی من یه چیزی رو دوست دارم که واسه من گاه فلفلی میشه کاه قلقلی .. گاه نمکی میشه گاه بی نمک .. اما همیشه یه چیزی رو هست ... و این که شیرینی خودشو همیشه داره ...
-چه جالب ! بگو کجا می فروشن تا منم واسه خودم بخرمش .. میگم مطمئنی تلخ نمیشه ؟ داشتم فکر می کردم که این وروجک تا چه حد دستمو خونده . قبل از این که بخواد چیز دیگه ای بگه گفتم منظورم تو بودی ..
-اووووووووههههههه هیچ اینو می دونی که گاه اون قدر تلخ میشم که دلت می خواد اصلا به دنیا نمیومدی ؟
دیگه نمی شنیدم که چی داره میگه . دلم می خواست احساس خودمو بهش می گفتم . چرا این قدر سست شده بودم ؟! دخترای دیگه تا این حد اعتماد به نفسمو سست نمی کردند ولی این یکی با سادگی و رک گویی و یکرنگی خودش منو حسابی پیچونده بود -ترانه می خوام یه چیزی بهت بگم .. البته یه قولی ازت می خوام . چه از حرفم خوشت بیاد چه نیاد می خوام که بازم همدیگه رو ببینیم .
-اون وقت اگه از تو خوشم نیاد چی ؟!
-دلم می خواد بزنمت ..
-وااااااییییی چه عالی ! این جوری متوجه خبث طینت تو میشم و از این که دیگه به دیدنت نمیام عذاب وجدان نمی گیرم .
-ترانه ! تو وجدانم داری ؟
-آره فقط هر وقت می خوام بیام به دیدنت اونو قایمش می کنم ... بگو حالا چی می خوای بگی .. خیلی راحت بگو ... چرا رنگ و روت زرد شده .. یه پسری رو می شناختم خیلی دیوونه بود و عقلشم پارسنگ بر می داشت .. . یه روز رو یه نیمکتی توی پارک نشسته بودم یهو دیدم اونم روبرومه و مثل حالای تو داره می لرزه ... خل چل دیوونه عاشقم شده بود .
-خب تو چیکار کردی
-گفتم برو پی کارت داداش عشق کیلویی چند ؟!.. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر