همون جوری که دوست داشتم بر هنه شدم . یه نگاهی به اندام خودم انداختم . دور نوک سینه هام زیاد کبود نبود . همون سفتی و درشتی رو داشت . یه چرخشی هم زده تا باسنمو توی آینه ببینم .. شورتمو پایین کشیدم .. خودم از تماشای باسن خودم لذت می بردم . آخرین باری که با شوهرم فرزین سکس کرده بودم به یکسال قبل بر می گشت چند ماه قبل از مرگش ..بعدش دیگه حس و حالی نمونده بود ... دستمو گذاشتم روی کسم .. چقدر موهاش زیاد و بلند شده بود . فرزین دوست داشت که کسم همیشه براق و بی مو باشه . بعد اون دیگه هیچوقت موهاشو نگرفتم .. نهههههه ..نههههههه این امکان نداره .. دور و بر کسم و روی موهاش یه حالت خیسی و لزجی وجود داشت ... فکر کنم از همون کنار دریا این حالت پیش اومده بود ... با این که به سکس و هوس و هماغوشی فکر نمی کردم ولی خود به خود این حالت خیسی روی کسم و دور و بر شورتمو خیس کرده بود .. لعنت بر تو پسر .. نمی ذارم غرورمو بشکنی . نمی ذارم اون جوری که خودت می خوای عمل کنی . این حسی که نسبت به من داری عشق نیست . این یک رویای بچگیه که خودشو به این صورت نشون داده .. من تا چند سال دیگه این فرم و حالت خودمو از دست میدم و تو تازه به اوج جوونی و لذت بردن از زندگی می رسی .. تازه همه اینا رو اگه از این فرض بگذرونیم که رضایت خانواده رو بتونیم جلب کنیم ..
چقدر پشم و پیله های کسم زیاد شده بود .. باشه وقتی این دفعه رفتیم تهرون تمیزش می کنم .. الان غصه چی رو بخورم ؟! من که نمی خوام پیش فرشاد بخوابم ... نهههههه .اون اگه نیمه شب بیاد پیشم چی ؟! بخواد گستاخ شه ؟! اون الان کجاست ... این دور و بر زنای بد کاره زیادن . زنایی هستند که از خودشون خونه دارن ... نههههه .. امکان نداره .. چرا اجازه دادم که اون تنهایی بره ... چرا این موضوع برای من مهمه . نه .. به من چه هر غلطی که می خواد بکنه .. اصلا واسه من اهمیتی نداره . خودمو توی آینه نگاه می کردم . به نظرم اومد که از خیلی از جوونا جوون ترم . خوشگل تر و خوش پوست ترم . راستش هنوز فکر فرزین از سرم خارج نشده به مرد دیگه ای فکر نمی کردم . فکر نمی کردم که یه روزی اونم به همین زودی بدون این که بخوام غرق هوس شم . بدون این که بهش فکر کنم . لبه های کسمو به دو سمت بازش کردم تا بتونم قسمتی از داخلشو ببینم .. غرق غرق بود .. اونم بعد از یکی دو ساعت ... مورمورم شد . نه ... نههههههه .. این من نیستم . منو ببخش فرزین .. من زن بدی نیستم . اگرم صیغه فرشاد شدم به این خاطر بوده که می خواستم روسری مو بردارم و تا اندازه ای که راحت باشم و تحریکش نکنم توی خونه ام آزاد باشم .. من نمی خواستم اونو ببوسم .. اون این کارو کرد . تو که خودت می دونی از بچگی کنار من بوده ...
حس کردم که حرفامو باور نمی کنه . خودمم باور نمی کردم ... یه حس خاصی داشتم یه حسی که حتی در مورد فرزین هم نداشتم .. اون اومده بود به خواستگاریم و من از دواج کردم و بعد ها بهش علاقه مند شدم . چرا دیگه اون حس قدیما رو نسبت به فرشاد ندارم . چرا .. چرا .. نههههه .. من نمی تونم عاشق شده باشم . این خیلی مسخره هست . کجایی لعنتی .. چرا این قدر دیر کردی ؟ اصلا خوابم نمی برد ... خودمو انداختم روی تخت .. هی از این پهلو به اون پهلو می کردم تاثیری نداشت . بازم رفتم جلوی آینه . از خودم خجالت می کشیدم . نمی دونستم از چی دارم فرار می کنم . شایدم می دونستم و نمی خواستم باورش کنم .. اشک تمام صورتمو پوشونده بود ... تا این که صدای درو شنیدم .. سریع مانتومو تنم کردم .. نههههه ..نهههههه .. این بو رو تا حالا نشنیده بودم . حسش نکرده بودم . یه عطر زنونه خیلی ملایم . نشون می داد که اون با یه دختر بوده و تماس بدنیش اون قدر قوی بوده که عطر تن اونو به خودش گرفته . صورتمو خشک کردم و دیگه لامپو روشن نکردم ..
-فرشاد تویی ؟
-نخوابیدی ؟
-چرا خوابیدم تازه بیدار شدم .. نمی دونم چرا . ولی حالا که بیدار شدم دوست دارم که از پشت این پنجره حرکت آبها رو ببینم . هر چندحالا فقط میشه آبهای کنار ساحل و کف های سفید امواج شکسته رو دید .
-کاش میومدی با هم قدم می زدیم
-تو که رفتی بس بود . تازه من میومدم مزاحم حال کردنت می شدم ؟ دخترای قرتی این دور و برا خیلی زیادن . باید حواست به اونا باشه .
-برای تو چه فرقی می کنه ..
-آخه تو امانتی .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
چقدر پشم و پیله های کسم زیاد شده بود .. باشه وقتی این دفعه رفتیم تهرون تمیزش می کنم .. الان غصه چی رو بخورم ؟! من که نمی خوام پیش فرشاد بخوابم ... نهههههه .اون اگه نیمه شب بیاد پیشم چی ؟! بخواد گستاخ شه ؟! اون الان کجاست ... این دور و بر زنای بد کاره زیادن . زنایی هستند که از خودشون خونه دارن ... نههههه .. امکان نداره .. چرا اجازه دادم که اون تنهایی بره ... چرا این موضوع برای من مهمه . نه .. به من چه هر غلطی که می خواد بکنه .. اصلا واسه من اهمیتی نداره . خودمو توی آینه نگاه می کردم . به نظرم اومد که از خیلی از جوونا جوون ترم . خوشگل تر و خوش پوست ترم . راستش هنوز فکر فرزین از سرم خارج نشده به مرد دیگه ای فکر نمی کردم . فکر نمی کردم که یه روزی اونم به همین زودی بدون این که بخوام غرق هوس شم . بدون این که بهش فکر کنم . لبه های کسمو به دو سمت بازش کردم تا بتونم قسمتی از داخلشو ببینم .. غرق غرق بود .. اونم بعد از یکی دو ساعت ... مورمورم شد . نه ... نههههههه .. این من نیستم . منو ببخش فرزین .. من زن بدی نیستم . اگرم صیغه فرشاد شدم به این خاطر بوده که می خواستم روسری مو بردارم و تا اندازه ای که راحت باشم و تحریکش نکنم توی خونه ام آزاد باشم .. من نمی خواستم اونو ببوسم .. اون این کارو کرد . تو که خودت می دونی از بچگی کنار من بوده ...
حس کردم که حرفامو باور نمی کنه . خودمم باور نمی کردم ... یه حس خاصی داشتم یه حسی که حتی در مورد فرزین هم نداشتم .. اون اومده بود به خواستگاریم و من از دواج کردم و بعد ها بهش علاقه مند شدم . چرا دیگه اون حس قدیما رو نسبت به فرشاد ندارم . چرا .. چرا .. نههههه .. من نمی تونم عاشق شده باشم . این خیلی مسخره هست . کجایی لعنتی .. چرا این قدر دیر کردی ؟ اصلا خوابم نمی برد ... خودمو انداختم روی تخت .. هی از این پهلو به اون پهلو می کردم تاثیری نداشت . بازم رفتم جلوی آینه . از خودم خجالت می کشیدم . نمی دونستم از چی دارم فرار می کنم . شایدم می دونستم و نمی خواستم باورش کنم .. اشک تمام صورتمو پوشونده بود ... تا این که صدای درو شنیدم .. سریع مانتومو تنم کردم .. نههههه ..نهههههه .. این بو رو تا حالا نشنیده بودم . حسش نکرده بودم . یه عطر زنونه خیلی ملایم . نشون می داد که اون با یه دختر بوده و تماس بدنیش اون قدر قوی بوده که عطر تن اونو به خودش گرفته . صورتمو خشک کردم و دیگه لامپو روشن نکردم ..
-فرشاد تویی ؟
-نخوابیدی ؟
-چرا خوابیدم تازه بیدار شدم .. نمی دونم چرا . ولی حالا که بیدار شدم دوست دارم که از پشت این پنجره حرکت آبها رو ببینم . هر چندحالا فقط میشه آبهای کنار ساحل و کف های سفید امواج شکسته رو دید .
-کاش میومدی با هم قدم می زدیم
-تو که رفتی بس بود . تازه من میومدم مزاحم حال کردنت می شدم ؟ دخترای قرتی این دور و برا خیلی زیادن . باید حواست به اونا باشه .
-برای تو چه فرقی می کنه ..
-آخه تو امانتی .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر