کیرشو همچنان با لذت ساک می زدم و توجهی به این نداشتم که اون چی میگه ...
-نهههههه دریا ... دریا .. عشق من .. الان خالی میشه ...
و من مرتب سرمو تکون می دادم . دوست داشتم که خالی شه . آخه این همون چیزی بود که من می خواستم . ,وقتی اولین پرش منی فرشادو توی دهنم حس کردم اصلا به مزه اش کاری نداشتم فقط می دونستم که دارم با هوس و لذت هر چه تمام تر می خورمش ... دوست داشتم شرایط و حالتم طوری بود که نگاش می کردم به حالت چشاش ولی نمی تونستم . نمی شد .
-آخخخخخخخخ دریا .. دریا .. عزیزم .. عشق من .. دوستت دارم .. اووووووففففففف ... دستاشو دور سرم قرار داد و کیرشو محکم تر به ته حلقم فشار داد و با این که نفسم بند اومده بود ولی با لذت کیرشو میک می زدم . حتی وقتی هم که حس کردم تمام آبشو خالی کرده به میک زدنم ادامه دادم تا این لذت توی تنش پخش شه . کیرشو از دهنم در آورد و بغلم کرد . عاشقانه در آغوشم کشید و لباشو گذاشت روی لبام . احساس جوونی می کردم . دلم می خواست که حرفای عاشقانه اشو بشنوم . به یاد بیست و پنج سال پیش افتاده بودم . همون حسو داشتم . شاید یه حس بهتری ... اون روز به من تجاوز شده بود و نمی تونستم با آرامش خودمو در اختیار فرزین بذارم ولی حالا حس می کردم که دنیا مال منه . آره من همون دریا بودم .. شایدم دریایی بهتر .. حتی این دریا هم آروم تر و قشنگ تر از دریای اون روز به نظر می رسه ... از فرشاد خواستم که با هم بریم و بیرون قدم بزنیم . می خواستم فکر کنم . فکر کنم به این که خوشبخت ترین زن دنیام . هر چند خوشبختی انسانها در جایی متوقف میشه . اما بذار حالا که احساس خوشبختی می کنم این حسو داشته باشم و ازش لذت ببرم . از فردایی که نیامده نباید وحشت داشت . امروز روز آرامش و لذت منه . روز تبلور احساسات پاک .. دلم می خواست فریاد بزنم و به دنیا بگم که احساس آرامش می کنم . دوست داشتم در آغوشم بگیره و منو ببوسه . انگاری فراموش کرده بودم که نباید آدمای دیگه شاهد احساسات ما باشن ...
ولی یواش یواش یه سری واقعیتها اومد پیش روم . این که اون مثلا یه امانتی بود که مادرش به من سپرده بود . مثلا می خواستم ازش حرف بکشم که چه کسی رو دوست داره ؟ عاشق کیه ؟ اگه فرشته می فهمید که اون عاشق منه و منم به جای نصیحت با هاش هماغوشی کردم .. طوری با هاش حرف می زدم که انگار از نظر سن تفاوت چندانی با هم نداریم .
-من می ترسم فرشاد .. خیلی می ترسم ..
-در راه عشق و دوست داشتن نباید از چیزی ترسید . باید دید که ایمانت تا چه اندازه قویه . تا چه اندازه دوستم داری و منم تا چه اندازه می خوامت . این جاست که مبارزه نقش اصلی رو بازی می کنه ..
-فرشاد ! ما با کی می خوایم بجنگیم ؟ با پدر و مادرت ؟
-نه با اونا نمی جنگیم . با افکار متحجرانه ای می جنگیم که این واقعیت رو باور نمی کنه ..
-چه واقعیتی ! این که یک پسر بیست و پنج ساله عاشق زنی چهل و سه ساله شده ؟
-پسر نه ..بگو مرد . حالا نمیشه این قدر از نا امیدی نگی ؟
-باشه هر چی تو بگی ...
بر گشتیم به خونه . دوست داشتم دریا رو از پنجره باز ببینم و بریم به گوشه ای که از بیرون دید نداشته باشه . به آغوشش بخزم و اون موهامو نوازش کنه . با نوازشهاش آروم گرفتم .. لبامو به هم بست . می تونستم حس کنم حرفایی رو که در سکوت و با بوسه بهم میگه . حرفاش بوی عشق و دوست داشتنو می داد . می تونستم خودمو, کلماتو از دید و از نگاه اون بیان کنم .. همون چیزی بود که من می خواستم . چه خوبه که آدم عشق و کلام عاشقانه رو این جوری حس کنه ... ولی یک بار دیگه بی حسم کرده بود . طوری که باورم نمی شد منی که یک ساعت پیش دو بار ار گاسم شده بودم یک بار دیگه بی اندازه حشری شم .. لباشو گذاشته بود رو نوک سینه هام .. به آرومی اونا رو میکشون می زد .. کاملا شل شده رو تخت دراز کشیدم . همه جا آروم بود . فقط صدای آروم امواج دریا سکوت شبو می شکست . انگار همه آدما سکوت کرده یا خفته بودند .. انگار من و اون تنها آدمای این دنیا بودیم . گذاشتم هر کاری که دلش می خواد با من انجام بده . حس کردم که بدنم , زیر شکمم کاملا داغ شده هیچ فاصله ای بین ما نبود . اون کیرشو یک بار دیگه تا به انتها توی کسم فرو کرده بود .. دوست داشتم جیغ بکشم .. ولی یه بالشی رو بین دو تا لبم قرار داده و با دندونام به شدت گازش می گرفتم ..
فرشاد : دوستت دارم ..تو عشق منی ..مال خودمی .. هیشکی نمی تونه تو رو ازم بگیره .. تو زنم میشی .. باهات ازدواج می کنم . عقدت می کنم ..
-نهههههه نههههههه .... همه اینا یک رویاست .... نمی تونم اینو باور کنم ..
- به نظرت تماس من و تو حالا یه رویاست ؟! شاید هم به زیبایی و لطافت یک رویا باشه . واسه من سالهای ساله که رویاست ..
-آخخخخخخخ نهههههههه نههههههههه آهههههههه کسسسسسم کسسسسسسم .. داره می ترکه .. شیطون یعنی وقتی فرزین هم زنده بود همین حس و خواسته رو داشتی ؟ ..
-من همیشه می خواستم که تو مال من باشی .. از وقتی که بالغ شدم .. قبلشم می خواستم .. ولی بعد هر دو مدل خواستنو با هم قاطیش کردم ..
-مثل امشب ؟
-آره مثل حالا .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-نهههههه دریا ... دریا .. عشق من .. الان خالی میشه ...
و من مرتب سرمو تکون می دادم . دوست داشتم که خالی شه . آخه این همون چیزی بود که من می خواستم . ,وقتی اولین پرش منی فرشادو توی دهنم حس کردم اصلا به مزه اش کاری نداشتم فقط می دونستم که دارم با هوس و لذت هر چه تمام تر می خورمش ... دوست داشتم شرایط و حالتم طوری بود که نگاش می کردم به حالت چشاش ولی نمی تونستم . نمی شد .
-آخخخخخخخخ دریا .. دریا .. عزیزم .. عشق من .. دوستت دارم .. اووووووففففففف ... دستاشو دور سرم قرار داد و کیرشو محکم تر به ته حلقم فشار داد و با این که نفسم بند اومده بود ولی با لذت کیرشو میک می زدم . حتی وقتی هم که حس کردم تمام آبشو خالی کرده به میک زدنم ادامه دادم تا این لذت توی تنش پخش شه . کیرشو از دهنم در آورد و بغلم کرد . عاشقانه در آغوشم کشید و لباشو گذاشت روی لبام . احساس جوونی می کردم . دلم می خواست که حرفای عاشقانه اشو بشنوم . به یاد بیست و پنج سال پیش افتاده بودم . همون حسو داشتم . شاید یه حس بهتری ... اون روز به من تجاوز شده بود و نمی تونستم با آرامش خودمو در اختیار فرزین بذارم ولی حالا حس می کردم که دنیا مال منه . آره من همون دریا بودم .. شایدم دریایی بهتر .. حتی این دریا هم آروم تر و قشنگ تر از دریای اون روز به نظر می رسه ... از فرشاد خواستم که با هم بریم و بیرون قدم بزنیم . می خواستم فکر کنم . فکر کنم به این که خوشبخت ترین زن دنیام . هر چند خوشبختی انسانها در جایی متوقف میشه . اما بذار حالا که احساس خوشبختی می کنم این حسو داشته باشم و ازش لذت ببرم . از فردایی که نیامده نباید وحشت داشت . امروز روز آرامش و لذت منه . روز تبلور احساسات پاک .. دلم می خواست فریاد بزنم و به دنیا بگم که احساس آرامش می کنم . دوست داشتم در آغوشم بگیره و منو ببوسه . انگاری فراموش کرده بودم که نباید آدمای دیگه شاهد احساسات ما باشن ...
ولی یواش یواش یه سری واقعیتها اومد پیش روم . این که اون مثلا یه امانتی بود که مادرش به من سپرده بود . مثلا می خواستم ازش حرف بکشم که چه کسی رو دوست داره ؟ عاشق کیه ؟ اگه فرشته می فهمید که اون عاشق منه و منم به جای نصیحت با هاش هماغوشی کردم .. طوری با هاش حرف می زدم که انگار از نظر سن تفاوت چندانی با هم نداریم .
-من می ترسم فرشاد .. خیلی می ترسم ..
-در راه عشق و دوست داشتن نباید از چیزی ترسید . باید دید که ایمانت تا چه اندازه قویه . تا چه اندازه دوستم داری و منم تا چه اندازه می خوامت . این جاست که مبارزه نقش اصلی رو بازی می کنه ..
-فرشاد ! ما با کی می خوایم بجنگیم ؟ با پدر و مادرت ؟
-نه با اونا نمی جنگیم . با افکار متحجرانه ای می جنگیم که این واقعیت رو باور نمی کنه ..
-چه واقعیتی ! این که یک پسر بیست و پنج ساله عاشق زنی چهل و سه ساله شده ؟
-پسر نه ..بگو مرد . حالا نمیشه این قدر از نا امیدی نگی ؟
-باشه هر چی تو بگی ...
بر گشتیم به خونه . دوست داشتم دریا رو از پنجره باز ببینم و بریم به گوشه ای که از بیرون دید نداشته باشه . به آغوشش بخزم و اون موهامو نوازش کنه . با نوازشهاش آروم گرفتم .. لبامو به هم بست . می تونستم حس کنم حرفایی رو که در سکوت و با بوسه بهم میگه . حرفاش بوی عشق و دوست داشتنو می داد . می تونستم خودمو, کلماتو از دید و از نگاه اون بیان کنم .. همون چیزی بود که من می خواستم . چه خوبه که آدم عشق و کلام عاشقانه رو این جوری حس کنه ... ولی یک بار دیگه بی حسم کرده بود . طوری که باورم نمی شد منی که یک ساعت پیش دو بار ار گاسم شده بودم یک بار دیگه بی اندازه حشری شم .. لباشو گذاشته بود رو نوک سینه هام .. به آرومی اونا رو میکشون می زد .. کاملا شل شده رو تخت دراز کشیدم . همه جا آروم بود . فقط صدای آروم امواج دریا سکوت شبو می شکست . انگار همه آدما سکوت کرده یا خفته بودند .. انگار من و اون تنها آدمای این دنیا بودیم . گذاشتم هر کاری که دلش می خواد با من انجام بده . حس کردم که بدنم , زیر شکمم کاملا داغ شده هیچ فاصله ای بین ما نبود . اون کیرشو یک بار دیگه تا به انتها توی کسم فرو کرده بود .. دوست داشتم جیغ بکشم .. ولی یه بالشی رو بین دو تا لبم قرار داده و با دندونام به شدت گازش می گرفتم ..
فرشاد : دوستت دارم ..تو عشق منی ..مال خودمی .. هیشکی نمی تونه تو رو ازم بگیره .. تو زنم میشی .. باهات ازدواج می کنم . عقدت می کنم ..
-نهههههه نههههههه .... همه اینا یک رویاست .... نمی تونم اینو باور کنم ..
- به نظرت تماس من و تو حالا یه رویاست ؟! شاید هم به زیبایی و لطافت یک رویا باشه . واسه من سالهای ساله که رویاست ..
-آخخخخخخخ نهههههههه نههههههههه آهههههههه کسسسسسم کسسسسسسم .. داره می ترکه .. شیطون یعنی وقتی فرزین هم زنده بود همین حس و خواسته رو داشتی ؟ ..
-من همیشه می خواستم که تو مال من باشی .. از وقتی که بالغ شدم .. قبلشم می خواستم .. ولی بعد هر دو مدل خواستنو با هم قاطیش کردم ..
-مثل امشب ؟
-آره مثل حالا .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر