ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق برترازهوس 1

من ونادیا سه سالی می شد که با هم دوست بودیم .یه دوستی ساده که منجر به عشق شد , عشقی پرشور . حتی یک ساعت هم نمی تونستیم از هم بی خبر باشیم . من22 سالم بود و اون 19 سالش . اون از یه خونواده معمولی و به اصطلاح طبقه متوسط اقتصادی بود و من به سرمایه پدر و افاده های مادر وابسته بودم . نه برادر داشتم و نه خواهر . من آخرای تحصیلم در دانشگاه بود که داشتم لیسانس شیمی می گرفتم و باید اونو میذاشتم دم کوزه یا کنار جواز بنگاه بابا و نادیا هم سال اول تحصیلش دررشته زبان انگلیسی بود . در هر حال خونواده من مخالف دوستی و ازدواج من و نادیا بودند ولی من و اون روز به روز به هم وابسته تر می شدیم . عشق ما نسبت به هم عشقی پاک بود . عشقی پاک و رویایی . هردو واسه هم اولین بودیم . گاهی با هم بیرون می رفتیم  . روزای تعطیل یه سری کارای ملا نصرالدینی هم می کردیم . مثلا صبح جمعه از تهران پا می شدیم می رفتیم شمال کنار دریا یه دوساعتی بودیم و دوباره بر می گشتیم .. هرچند یه ویلا تو محمود آباد مازندران داشتیم وکلیدشم داشتم ولی کمتر پیش میومد که  من و نادیا فرصت چندانی پیدا کنیم که در کنار هم استراحت کنیم . اون همش از این می گفت که رابطه ما نافرجامه و من بهش می گفتم که دو نفر که همو دوست داشته باشن هیچوقت بین اونا جدایی نمیفته . اوایلش از بوسیدن هم خجالت می کشیدیم ولی طعم شیرین اولین بوسه رو که احساس کردیم و دونستیم که پیوند عاشقونه ما رو مستحکم تر می کنه دیگه ادامه دادیم . بازم در یکی از این جمعه ها با هم رفتیم شمال . ناهارو بین راه خوردیم و موقع ظهر رسیدیم به ویلای کنار دریا . یه خورده با هم قدم زدیم . اون روز کمی گرفته بود . نمی دونم چرا . سرشو گذاشت رو پاهام و منم در حال بازی با موهاش سر و صورتشو نوازش می کردم -نادیا امروز چته . -هیچی خسرو! بابا و داداشم امروز بدجوری باهام درگیر شدن . میگن باید زود تر تکلیفتو روشن کنی .. وقتی این پا و اون پا کردم و یه خورده مغلطه بازی کردم به من توپیدند و تو یکی از این بحث ها بابام بهم گفت هرزه .. در حالی که اشک می ریخت گفت آره خسرو؟/؟  به نظرت من هرزه ام ؟/؟  صورت اشک آلودشو بوسیدم و گفتم این اشکای شورت پاک تر و شیرین تر از شبنم صبحگاهیه . کی گفته ؟/؟ تو عروس منی . خانوم منی -پس کی ؟/؟  وقت گل نی ؟/؟  مامانت هیچوقت نمیذاره که ما به هم برسیم . فکر نمی کنی بهتره که تمومش کنیم . -نادیا من دوستت دارم . عاشقتم بدون تو می میرم . -ولی تو مامانی هستی . بدون مامانت می میری ولی بدون من نه . من نمیخوام زندگی تو رو خراب کنم . دوستت دارم وواسه همینم از زندگی تو میرم بیرون . خودمو می کشم تا تو زنده بمونی . بری با یکی که لیاقت تو و قدرت خوشبخت کردنت رو داشته باشه زندگی کنی .. -نمی فهمم چی میگی .. باهم رفتیم تو ویلا تا استراحتی کنیم و بر گردیم . دوتایی مون خسته بودیم . رو تخت کنار هم دراز کشیدیم تا آخرین درددل هامونو بکنیم . سرشو گذاشتم روسینه ام . -نادیا تو راستی راستی میخوای بری و تنهام بذاری ؟/؟این چه جور دوست داشتنیه ؟/؟ یه خورده صبر کن . تو از کجا می دونی من اراده ندارم . درسته که دارایی پدرم شاید صد برابر ثروت پدرت و خیلی هم بیشتر از اینا باشه ولی زندگی که رو پایه این چیزا نمی گرده . این قدر نسبت به من بی انگیزه و بی تفاوت شدی که راحت میخوای فراموشم کنی ؟/؟ -من به درد تو نمی خورم  -ولی تو به درد من می خوری . لباشو به لبام نزدیک کردم . نفسهای داغش عطش و هیجان منو زیاد می کرد . لبای کوچولو و غنچه ایشو به لبام چسبوندم . صورت گرمش به صورت گرم و عاشقم چسبیده بود . از شنیدن صدای نفسهای عاشقش لذت می بردم . دستمو رسوندم به پشت سرش و لای موهاش فروبردم . آروم لبامو از رولبش برداشته وبا عشق و احساس و التماس بهش گفتم عزیزم تو دلت میاد تنهام بذاری ؟/؟ بی احساس . سنگدل مگه متوجه نمیشی که چقدر دوستت دارم من که عشقو از تو نگات , از نفسهات , از داغی تنت می فهمم . -همه اینا کشکه کشک ! دروغه . -خودتم می دونی این جمله ای که تو داری میگی دروغه . -می خوای دوباره اشکمو در بیاری ؟/؟ -فکر می کنی من تو سینه اشک نمی ریزم ؟/؟ من بدون تو نمی تونم زندگی کنم نادیا ولی تو خیلی راحت می تونی ... دیگه نذاشت ادامه بدم این بار اون لبامو بوسید و خودشو بهم قفل کرد تا بهم بفهمونه که اون چیزی که میگم درست نیست . این اولین باری بود که  گرمی سینه های نادیا را در تماس با سینه های خود احساس می کردم و اولین باری بود که دستامو از زیر بلوزش به کمر لخت او رسونده بودم . اون روی من قرار داشت و کیرم شق کرده بود . خجالت کشیدم هیچوقت تا این حد پیش نرفته بودم . یه خورده پاهامو کج کردم تا اون متوجه وضعیتم نشه ولی خیلی زرنگ تر از این حرفا بود . یه احساسی بهم دست داده بود که با همه حسایی که تا به حال نسبت به اون داشتم فرق می کرد . یه حس برتر نبود ولی حس این بود که دوست داشتم جسمشو در اختیار داشته باشم , مالک تنش باشم . سر تا پاشو ببوسم و بلیسم و هر کاری دوست دارم باهاش انجام بدم . مثل یک همسر . همسری که روحش متعلق به منه و جسمشم می تونه باشه . ولی نه نباید بیشتر از این ها پیشروی می کردم . اون یه دختر بود . همین حالاشم مشکل داشتم . اگه حس می کرد اونو برای هوس میخوام ولی دیگه سوتینشو باز کرده بودم . سینه هاشو از پهلو گرفته بودم تو دستام -نهههههه چیکار می کنی خسرو نهههههه نهههههه می ترسم بیشتر از این نه .. بذار این آخرین ... این بار من لباشو بوسیدم و نذاشتم ادامه بده وقتی که لبامو از رو لباش بر داشتم گقتم چرا خودمونوگول می زنیم بچه بازی رو بذار کنار . ولی بازی من با سینه هاش اونو بیحس کرده بود . چشاشو بسته بود  و ناله می کرد . در آتش هوس می سوخت و ازم می خواست که ادامه ندم ولی من با یه چرخش خودمونو وارو کردم یعنی اون زیرقرار گرفت و من رفتم روش . بلوزشو دادم بالا و برای اولین بار سینه های مرمرین و یکدست و هوس انگیزشو دیدم . بلوزشو از تنش در آوردم -خسرونههههه از چشات می ترسم . خیلی سرخ و شیطونی شده خواهش می کنم تمومش کن -دوستت دارم نادیا چشات داره التماس می کنه که ادامه بدم نوک سینه شو گذاشتم تو دهنم . -وووویییییی خسرو دیوونم کردی آتیشم زدی خواهش می کنم تمومش کن . -ببینم نادیا منظورت از تمومش کن یعنی شروعش کنم تا یه جور خاصی تمومش کنم ؟/؟  این حرفو به عنوان نوعی شوخی بهش زده بودم ولی اون چشاشو کاملا باز کرد . یه نگاه غضبناکی بهم انداخت که  انتظارشو نداشتم . خوابیده و با یه حرکت دست از پایین به بالا سیلی آرومی گذاشت زیر گوشم که قلبمو شکافت -نامرد هوسباز .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

10 نظرات:

ایرانی گفت...

سلام نیکی جان من این داستانو به نیت تو شروع کردم ویه چیز جالب این که من دوسه ساعت پیش ذیل نظرات داستان باردارم کن پاسخ تو را دادم که هنوز منتشر نشده در این فاصله طرح یه داستانو تو ذهن خودم ریختم قسمت اولشو نوشتم وادیت و آپدیتش کردم و حتما فکر می کنی پاسختو ندادم ولی منتشر میشه چون امیر گل ونازنین باید کنترل کنه و بعد ... فکر می کنم اگه ده دقیقه زودتر جوابتومی دادم منتشر می شد چون بعد از پاسخ به جیبر در مورد شکست امروز پرسپولیس بود .در هر حال قسمت دومشو دیگه هنوز شروع نکردم . گفتم تا بد قول نشدم اینو علی الحساب بنویسم . نیمه شبت خوش .شاد و خندان باشی وخوب و بدشو دیگه به بزرگواری و متانت خودت ببخش ..ایرانی

دلفین گفت...

دمت گرم منتظر ادامش هستم

نیکی گفت...

مرسی ایرانی عزیز، ممنون از لطفت که نظر منو خوندی، و بیشتر ممنون از اینکه این داستانها رو داری مینویسی. من همه داستانهای تو و امیرو دوست دارم، اینجور داستنها رو بیشتر...

ایرانی گفت...

منم ازت ممنونم نیکی عزیز که پیام منو خوندی و دوست داشتم بدونی که تو و همه دوستان خوب این مجموعه برایم عزیزید و اگه گاهی یه تقاضایی از دستم در میره به خاطر شلوغی کار و فراموشیه و یا این که جایی یادداشت نمی کنم . حالا بعضی موقعها هم می بینی یهو فرصتی پیش میاد .گاهی می بینی نوشتن یه داستان راحت تره ..در هر حال همه شما دوست داشتنی هستید .نیکی خوبم همیشه نیک باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز بالاخره یه خانم با دل و جرات هم به سایت امد

ایرانی گفت...

دلفین جان ! قدمش مثل قدم همه شما نازنینان به روی چشم .امیدوارم چون ستاره ای باشه که در شب و روز بدرخشه . زن و مرد همه انسانند . دوست داشتنی بودن شخصی بستگی به اخلاق و شخصیت و منش اودارد واین ما مرد ها هستیم که باید نشان دهیم خانه عشق ما خانه ای امن برای ورود این عزیزان است . با گفتار , پندار وکردار نیک خود احترام این عزیزان را نگه داریم .فراموش نکنیم که همه ما بندگان یک خداییم و نیاز هایی داریم . فراموش نکنیم آن چنان که در تولد خود نقشی نداشته ایم در تعیین جنسیت خود نیز کاره ای نبوده ایم . همچو دلفین مهربان و با هوش باشیم و چون نیکی , نیک و استوار . بازم داره شب جمعه میاد و منم دارم میرم بالا منبر . ندای همه تان ندای عشق باد ! عشق همه تان فریاد زندگی و زندگی همه شما فریاد انسانیت . برقرار باشید ..ایرانی

دلفین گفت...

حتما ایرانی عزیز تا حالا تو این سایت به کسی بی احترامی نشده چه مرد و چه زن و در اینده هم نخواهد شد

ایرانی گفت...

خوشحالم از این ایده و فرهنگ بالایت ..امیدوارم همه مثل تو فکر کنند و احترام همو چه دررابطه جنس موافق و چه در رویارویی با جنس مخالف رعایت کنند ...ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز تا اونجایی که من میدونم بچه های این سایت مثل خودت و امیرخان از فرهنگ بالای برخوردار هستن ممنونم ازت

ایرانی گفت...

ممنونم از دید مثبت و فرهنگ والا و شایسته ای که داری دلفین خوبم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر