ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک عروس و هزار داماد 1


هرچی به این خونواده ام گفتم که من عاشق کامران هستم و می خوام بااون ازدواج کنم به گوشش نرفت که نرفت . من بچه بزرگ خونواده بودم . 22 سالم بود خیلی هم خوشگل بودم . موهای سرم تا پایین کمرم می رسید . صورتم گرد ولی یه خورده درشت بود . همه افسوس بینی قلمی منو می خوردند . چشا و مژه های درشتی داشتم و علاوه بر خوشگلی جذاب هم بودم . نتونستم دانشگاه قبول شم . علتش هم این بود که از 15 سالگی عاشق کامران شده بودم . اون 3 سال ازم بزرگتر بود . رفت سربازی و بر گشت و پدرش هم واسش یه مغازه سوپری باز کرد . می خواستیم با هم ازدواج کنیم تا این که سر و کله فرشاد پیدا شد . اون یه هشت سالی بزرگتر از من بود. فوق لیسانس رشته فیزیک بود و داشت دکتراشو می گرفت و استاد دانشگاه هم بود و از بد شانسی عاشق من شده بود و خانواده منم طرفدار اون بودند . با این که خیلی جوون خوبی بود و منطقی ولی در این یه مورد یعنی خواستن من منطقی نبود . هزار بار بهش گفتم نمی خوامش ولی قبول نمی کرد . بد جوری به پر و پای من و کامران می پیچید . واسه ما جاسوس گذاشته بود . حتی یه بار به دروغ بهش گفتم که من دختر نیستم و کامران دختری منو گرفته و حالا نمی دونم حرفمو باور کرد یا نه گفت این چیزا واسه من مهم نیست . چند بار کامران بیچاره رو زده بودند . با خودم گفتم به درک فوقش سر خطبه عقد بگم نه نمی خوام .. من و کامران عاصی شده بودیم . نمی شد که مغازه و خونه زندگیشو ول کنه بره یه شهر دیگه . یه داداش داشت که حدود ده سال ازش کوچیکتر بود و درس می خوند و اگه من وعشقم با هم فرار می کردیم خونواده اش گرفتار می شدند . فرشاد عرصه رو بر من تنگ کرده بود و من درمانده شده بودم . با همه این مشکلات من و  کامران که بدون هم نفس کشیدن هم واسه مون سخت بود تصمیم به فرار گرفتیم . یه پیکان داشت که نو نبود. ولی باهاش می شد صد و بیست تا رو رفت . باهم قرار گذاشتیم که فرار کنیم و بریم به یه شهر دیگه .. ما در مدت 7سال دوستی خودمون هنوز عشقو با هوس آلوده نکرده بودیم . عشق ما یک عشق پاک و آسمونی بود . اما فرشاد که رسیدن به من چشاشو کور کرده بود و اجازه فکر کردن بهش نمی داد حاضر بود دست به هر کاری بزنه تا منو از عشقم جدا کنه . غافل از این که این یک گناه بزرگه . دختر که قحط نبود . کاش می رفت عاشق یکی دیگه می شد . خواستیم بریم شمال . از جاده هراز رفتیم . این بار به جای این که کار آگاههای خصوصی و گماشتگان فرشاد بیان تعقیب خودش با یه ماشین مدل بالای خارجی اومده بود تعقیب ما . به هر کلکی بود چند بار از دستش در رفتیم . معلوم نبود این پلیس راه کجا بود که این فرشادو جریمه اش نمی کرد و ماشینشو نمی خوابوند . هرچند کامران هم مث دیوونه ها می روند . فرشاد نزدیک شده بود . کامران انگاری که عزرائیل دیده باشه یه لحظه گازو زیاد کرد و فرمون از دستش خارج شد و از جاده منحرف شدیم . کمربندمو نبسته بودم واسه همین خیلی سریع درماشینو باز کرده خودمو انداختم بیرون ولی کامران نتونست خودشو نجات بده و سقوط کرد . اون جونشو از دست داد و من با دست و پایی گچ گرفته و سری شکسته و بدنی کوفته و زخمی ودلی شکسته تر و زخمی تر از همه اینها زنده موندم . کینه و نفرت نمی ذاشت که من به زندگیم ادامه بدم . فرشاد یک قاتل بود . اون ناخواسته قتل کرده بود . اون یه عاشق کور و احمق بود که با این حال بازم ازم می خواست که باهاش ازدواج کنم ومن نمی تونستم به کسی که عشقمو ازم گرفته بله رو بگم . روز به روز داغ از دست دادن کامران منو بیشتر می سوزوند . این زخم کهنه تر می شد . خونواده ام نصیحتم می کردند . فرشاد پاچه خواری می کرد . خونه و زمین و ماشین به اسمم می کرد تا باهام ازدواج کنه . من زن شخصیت مهمی می شدم . پولدار دکتر جنتلمن خوش تیپ و با کلاس .. اما قاتلی که عشق منو ازم گرفته بود و منو به خاک سیاه نشونده بود . اون خوشبختی رو ازم گرفته بود و من تا آخر عمر باید این شکنجه رو تحمل می کردم تصمیم عجیبی گرفتم . من که زندگیم رویا ها و آرزوهام خراب شده بود باید به این زبون نفهم درسی می دادم که اون دنیا هم به یادش بمونه . تصمیم گرفتم که باهاش ازدواج کنم ولی انتقام سختی ازش بگیرم . هیچوقت بهش وفادار نمونم . سراسر زندگیم با خیانت باشه . بچاپمش . اونو به خاک سیاه بنشونم . کاری کنم که مرگ واسش آرزو باشه  .ولی یواش یواش . اول خودم میرم دنبال کیف و تفریح خودم بعد مرگ تدریجی رو نثارش می کنم . اون قبول کرده بود که من دختر نیستم پس نباید دوشیزه به خونه بخت می رفتم . این قدم اول بود که می تونستم یه خورده خودمو خنک کنم . باید یکی رو گیر می آوردم که منو بگاد . حتی اگه شده بار دارم کنه . واسه همین از فرشاد دو سه ماه مهلت خواستم . یه خورده مهربون تر باهاش بر خورد می کردم تا بتونم زمان بخرم و اونو هم خوشحال و خرش کنم . من می خواستم مال کامران باشم و نشد ولی حالا میخوام که مال همه باشم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

14 نظرات:

دلفین گفت...

باز یه داستان زیبا شروع شد دمت گرم

ایرانی گفت...

وبازهم یه نظر گرم و پرمحبت دریافت کردم دلفین جان !..ایرانی

ali t4nh4 گفت...

خیلی قشنگه دمت گرم ایرونی جون

دلفین گفت...

ایرانی عزیز یه سوژه جدید دارم یه مامان وپسر هستن که مامانه امروزی فکر میکنه مثلا تو خونه با پسرش لخت مادرزاد میگرد افتاب میگیره ویه سری شوخی میکنه که مثلا الت پسرشو کهپسرش هواسش نیست یدفه میگیره از اینجور کارا که خودت میدونی. ایروز دوست مامانه میاد خونشون اونم یه زن سکسی مثل خودشون بود وقتی هرسه تا لخت بودن دوست مامانه چشمش میخوره به الت پسره

دلفین گفت...

در ادامه روبه مامانه پسره میگه پسرت چه الت بزرگی داره میتونم بهش دست بزنم مامانه هم میگه اینجا راحت باش بعد یسری مسائل پیش میاد مثلا الت پسرو اندازه میگیره بعدهم که انقدر با الت پسره ور میره تا اب پسره میاد بعد رو میکه دوستش میگه ای کاش پسر منم مثل پسر تو بود اخه پسرم رفته تو بسیج هی به من گیر میده کهمامانه میگه یروز پسرتو بیار اینجا کاریت نباشه ارانی عزیز سکس ضربدری دوت مامان دوتاپسر باشه از زبونه مامانه باشه

دلفین گفت...

ایرانی عزیز بقیه ماجرا بعهده خودته مرسی

ایرانی گفت...

دلفین جان این هم سوژه جالبی بود که یه قسمتی نمیشه حداقل دو سه قسمت باید باشه وتازه هنوز قبلی رو که بابت فیلمبرداریه شروع نکردم و کلی داستانهای نیمه تمام دیگه رو از جمله تولد عشق و هوس رو هنوز وقت نکردم ادامه بدم . اینارو باید یه گوشه ای یاد داشت کنم که تازه فراموشم نشه .ممنونم از ابتکارات قشنگت ...ایرانی

ایرانی گفت...

علی آقای گل و تنهای من که امیدوارم هیچوقت تنها نباشی ..هرچند گاهی تنهایی هم لازمه چون من در تنهاییست که داستان می نویسم ولی در کل دارم میگم ....خیلی خیلی سپاسگزارم از این که بازم به یاد ما هستی ...ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز نظرت چیه اگه این دوتا سوژه در قالب یه داستان در بیاد فکر کنم جالب بشه

ایرانی گفت...

دلفین خوبم اینم بد فکری نیست ولی شایدجدا جدا نوشتم وشاید ترکیب کردم .البته تو منظورت فیلمبرداری واین تو آفتاب خوابیدن وپسر بسیجیه که ادغام شه راستش من به ذهنم رسیده بود که فیلمبرداری و تولد عشق وهوس راقاطی کنم که طبیعی تر نشون میده ولی خب فعلا که همین جوری دور وبرم شلوغه ولی ذخیره یک قسمتی هام کمه واگه می شد فیلمبرداری رویک قسمتی بنویسم بد نبود .واقعا خسته نباشی دلفین جان ...ایرانی

جيبر گفت...

بايد يه خسته نباشي ويژه بهت بگم دمت گرم كه به فكر ماهستي فكر كنم داستان باحالي از اب دربياد_جيبر

ایرانی گفت...

بازم ممنونم جیبر جان افتخار می کنم که در خدمت شما باشم ..ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی عزیز هر جوری که راحتری اینکارو انجام بده چون در هر حال زیبا منویسی ممنونم ازت

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین جان به خاطر همه زحماتت به خصوص در روز های اخیر ..ایرانی

 

ابزار وبمستر