ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 1

یادم میاد بچه که بودم خیلی از آمپول می ترسیدم . هر وقت که مریض می شدم غصه ام می شد . حس می کردم که آمپول میخواد کونمو پاره کنه . مامان من خودش پرستار اتاق عمل بود و آمپول زنی هم بلد بود . دیگه خودش این کارو واسم انجام می داد . من یه دونه دختر و یه دونه بچه اش بودم . دیگه بعد از من خدا به بابا مامانم بچه نداد . مامان همش می گفت غیر ممکنه من تو رو شوهربدم . اگرم خواستم بدم باید پیشم بمونی . بابام هم راننده اتوبوس بود و نصف شب و روزای هفته رو خونه نمیومد . مامان کارش بعد از ظهر ها بود . بریم سر همون ترس از آمپول دیگه مامان خودش واسم آمپول می زد . با این حال بازم می ترسیدم . موقع آمپول نوش جون کردن دست و پا می زدم برو گمشو بدبخت الهی بمیری شوهرت بمیره . جلاد !خیلی مریض می شدم . از بس زمستونا بی توجهی می کردم و لخت می گشتم و تابستونا هم آب بازی می کردم . من و بابا و مامان هر سه تامون خوشگل و خوش پوست و سفید رو بودیم . در هر حال اون موقع ها مثل حالا این قدر مد نبود که مثل نقل و نبات آمپول بزنن و دارو خونه ها هم مثل شکلات اونو بفروشن . یواش یواش مامان جونم یه ترفتد هایی رو به کار گرفت که از آمپول خوردن  داشت خوشم میومد و یا اگرم درد می کشیدم به خاطر همون کاراش حرف نمی زدم . دستشو می ذاشت رو کونم و همه جاشو می مالید و آروم ماساژش می داد و انگشتشم می ذاشت رو سوراخ کونم و یه جای دیگه ای که بعدا فهمیدم بهش میگن کوس و باهاش ور می رفت . من با این که بچه بودم از این حرکاتش خوشم میومد . یه بار که بابا خونه نبود عمه فخری اومد خونه مون و خواست که مامان واسش آمپول بزنه واون موقع من پنج سالم بود و مامان رزا و عمه هردوشون بیست سال ازم بزرگتر بودند . عمه منم اون موقع ازدواج کرده بود . مامان صبر کرد من بخوابم و آمپولشو بعدا بزنه . خوابم نبرده بود و چشامو باز و بسته می کردم منتهی واسه این که مامان رزا بهم چیزی نگه که چرا نخوابیدی نذاشتم بفهمه که بیدارم . سنم کم بود ولی عقلم به این چیزا قد می داد . مامان شلوار عمه جونو پایین کشید و دو تا دستاشو گذاشت رو کون عمه و اونو فشارش می گرفت  .عمه هنوز آمپول نخورده داشت آه می کشید . نمی دونم واسه چی داشت این کارو انجام می داد . خیلی هم ناله می کرد -آههههههه رزارزا فخری رو دریاب فخری رو دریاب . مامان شلوار عمه رو از پاش در آورد . سرشو گذاشت رو کون فخری جون و کونشو می بوسید . یکی دوبار با من هم از این کارا کرده بود ولی این قدر طولش نداده بود . از کون تا نوک پای عمه رو می بوسید . دستشو هم گذاشته بود لای شلوار و شورتش و نمی دونستم که داره دنبال چی می گرده . اونم داشت آه می کشید . هر چی نگاه می کردم از آمپول خبری نبود . مامان یه دستشو گذاشته بود لای پای عمه و داشت اونو مالش می داد . فکر کنم عمه جون از ترس جیش زده بود .چون مامان همش می گفت چقدر خیسه و عمه می گفت تو که خودت می دونی از هوسه . نمی فهمیدم هوس دیگه به چی میگن ولی بعدا به ذهن کوچولوم رسید که به یه نوع ترس میگن هوس . اوخ اوخ . مامان انگار می خواست تو کمر عمه هم آمپول فرو کنه . چون بلوزشو هم در آورد و به کمرش دست می کشید . جوجوهای خیلی گنده ای داشت که مامان اونا رو تو دستاش می گردوند ومی گفت اوخ جووووووون جووووووون . عمه جونم هم می گفت بخورش بخورش همش مال تو . مامان جوجوهای عمه رو دونه دونه میذاشت تو دهنش و میک می زد . من دیده بودم بچه کوچولوی عمه از سینه هاش شیر بخوره ولی ندیده بودم که یه آدم بزرگ این طور بیفته رو سینه هاش . دستای مامان دوباره رفت رو کون عمه و مامان کونشو از وسط باز کرد و زبونشو گذاشت روی همون جاهایی که سوراخ داشت -آههههههه رزارزامن تو رو دارم دیگه کیر میخوام چیکار .نمیدونستم کیر چیه . فکر کردم کفگیر آشپزخونه باشه . مامان حالا انگشتاشو فرستاده بود تو سوراخ عمه جون و عمه داشت جیغ می زد ولی فحش نمی داد خوشش میومد -ببین فخری جون خوب حالتو بکن که باید حال بدی . سر در نمی آوردم چی دارن میگن . کنجکاو شده بودم که این آمپولی که میخواد بره تو کون تا چه اندازه عمه جونو به گریه میندازه و اشکشودر میاره . دیدم مامان از بغل دستش یه سرنگ برداشت که بعد ها فهمیدم یه سرنگ بیست سی سی بوده . توی اون روشنایی به خوبی مشخص بود که نوک نداره . پس این چه جوری میخواد فرو کنه تو کون عمه . عمه دو زانو رو زمین نشست و کونشو گرفت طرف مامان . اولین بار بود که می دیدم این جوری میخوان آمپول بزنن . حالا اون سوراخای وسطش خوب معلوم شده بودند . مامان سرنگو فرو کرد تو سوراخ عمه که سالها بعد متوجه شدم سوراخ کوسش بوده . میذاشت توی سوراخه و درش می آورد -جاااااان رزارزاهمین جوری بکن . کوچیک تر ونازک تر از کیره ولی باحال تر و تیز تر از اونه . گور پدر هرچی کیر تو دنیاست . دستای عروسمو عشق است . اصلا نمی فهمیدم چی داره میگه -بگیر فخری بگیر . زودتر زودتر خودتو راضی کن . جامونو باید عوض کنیم من تحمل ندارم . مامان هم که شلوارشو پایین کشیده بود یه دور دور عمه چرخید و کونشو گذاشت روسرش و کونشو به پشت سر عمه فخری می مالید و سرنگ رو هم همین طور توی کوس عمه جون فرو می کرد و در می آورد . نمی دونم چرا یه خورده از تماشای کون هردوتاشون خوشم میومد . بد جوری جیش داشتم . تنهایی هم می ترسیدم برم دستشویی . اگه به مامانی بگم جیش دارم دیگه منو دعوا نمی کنه که چرا نخوابیدی . بی خبر از همه جا از جام بلند شدم گفتم مامانی جیش دارم می خوام برم دستشویی -ای اییییییی خدا مرگم بده این که خوابش سنگین بود یه ضرب می رفت تا صبح . چرا بیدار شد .-خدا آبرومون پیش بچه رفت . عمه یه طرف فرار کرد و مامانی هم شلوارشو پوشید . منم نفهمیدم جریان از چه قراره . فقط از بس مامان موقع آمپول زدن بقیه رو از اتاق بیرون می کرد که کسی نبینه فکرکردم دیدن اونا موقع آمپول زدن خلاف بوده که عمه این جوری فرارکرده .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

10 نظرات:

سام ایرانی گفت...

سلام .به اقای ایرانی گل وامیر خان بزرگترین سکس من ایرانی .امیدوارم حالتون خوب باشه وهمیشه ودر همه موارد زندگیتون شاد وسرحال وپیروز وسعادت مند باشید.ممنونم از شما که این قدر این بنده حقیر وقابل دونستین وجواب کامنت های من وگذاشین .
کار من شده هر شب سر همان ساعتی که شما اپ میکنید بیام وبه امید اینکه داستان های شما رو بخونم ودیداری با شما تازه کنم سیستم وروشن میکنم .
داستان های شما باحال بودن دارن باحال تر میشن راستی یه فکری برای این چت روم هم بکنید دهن ادم وسرویس میکنه .
دوستان دارم ودست های پرمهرتان در در قلبم می بوسم

ایرانی گفت...

این هم اولین قسمت یه داستانی که فعلا همین یه قسمتشو نوشتم و سعی می کنم چند قسمتی ادامه اش بدم در پاسخ به در خواست فائزه خانم محترم و به همان سبکی که ایشان خواسته انداگر هم ایرادات و ضعفهای متفرقه ای در متن و کلام داستان مشاهده شد به دیده اغماض و بزرگواری خودتان بنده را ببخشید .با تشکر از امیر عزیز و همه خوانندگان و بازدید کنندگان ,ایام به کامتان باد ..ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی جان دم شماگرم.خیلی عالیه من خیلی حال کردم.مرسی

ایرانی گفت...

سام ایرانی عزیزم و آشنای خوبم ممنونم از توجه همیشگی شما.شما و همه خوانندگان برای ما خوب و عزیزید چه قبولمان داشته باشد چه نداشته باشید ارزش دوستیها و درک متقابل خیلی بالاتر از اینهاست داستانها و خوش آمدنها و نیامدنها فرعیات است آنچه که پایدار می ماند دوستی و محبت است ...در هر حال آپدیت کردن من زمان خاصی ندارد فقط در هر تاریخ سعی می کنم حداقل یک داستان هم که شده منتشر کنم و حداکثر آن بسته به نگارش داستان جدید و تایپ آن دارد این روز ها چون در اکثر ساعات روز سرعت بسیار کند است به ساعات مناسب تر متوسل شده ام .از این که همیشه در کنار امیر و من با نظرات خود تشویق و دلگرممان می نمایید سپاسگزارم .روز و روزگارتان خوش ..ایرانی

کیوان گفت...

با سلام خدمت ایرانی عزیز این داستان از نحوه شروعش معلومه سبکی متفاوت در نگارش با بقیه داستانها داره اگه بتونید همین طور ادامه بدید خوبه با تشکر.

کیوان گفت...

با سلام خدمت ایرانی عزیز این داستان از نحوه شروعش معلومه سبکی متفاوت در نگارش با بقیه داستانها داره اگه بتونید همین طور ادامه بدید خوبه با تشکر.

matin گفت...

مرسی خیلی زیباست باید جالب باشه

ایرانی گفت...

آقا متین و کیوان خان گلم متشکرم از قبول زحمت و ارسال نظراتتان .سعی می کنم که با ایراد کمتری بنویسم فقط به خاطر احترام به خواسته هموطن شمالی ام در این داستان ازسکس مردانه استفاده نمی کنم. تا این لحظه فقط قسمت بعدی آن را نوشته ام .دوستتان دارم ..ایرانی

amir_66 گفت...

سلام خیلی جذاب بود منتظر بقیه داستان هستم ممنون .

ایرانی گفت...

اطاعت میشه امیر جان .موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر