ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 4

یه خورده خودمو کنار کشیدم و دوسه دقیقه بعد دید زدنو شروع کردم . مامان خیس عرق شده بود . عزیز جون هم دست کمی از اون نداشت -مامان عزیز کمه یه موز کممه یکی دیگه . دستاتم بفرست تو کوسم . من امشب نمیدونم چمه . عزیز زود باش من دیگه مردم . طاقت ندارم . افتادم عزیز . مامانو رو تخت خوابوند . موزو دوباره پاک کرد و فرو کرد تو کوس مامان -دختر امشب چته . این که از بیشتر کیرا کلفت تره -مامان مامان جونم یه جوری بزن بیشتر به جاهای حساس کوسسسسسم بخوره . اگه میزون نشم یهو میزنه به سرم ... میفتم بیابون خیابون اون وقت هر کیری دوست داره بیاد منو بکنه -رزا جون صحبت کیر رو نکن که این کیر های خائن هر روز دنبال یه کوسن -عزیز چی میگی مگه کوسای ما هر روز دنبال یه کوس نیستن ؟/؟-حالا واسه من کبری صغری نباف -چیه مامان کم آوردی ؟/؟-رزا جون ما داخل خودمونیم . همین ده پونزده نفر خودمون حالا گاهی وقتا یه مهمون افتخاری هم میاریم میخواهیم ثابت کنیم که نیاز به مرد نداریم . وابسته اونا نیستیم . بذار هر غلطی دوست دارن بکنن . حالا دیگه هر دوتا جیغ می کشیدن -رزا زودباش زود باش من هوسم دوباره بر گشت . اون وقت تو باید منو بکنی . عزیز موزو همین طور میذاشت تو کوس مامان و درش می آورد و سرشم گذاشته بود رو کوس و از بغل با زبونش اونو لیس می زد ... نه این کارا نباید ربطی به آمپول داشته باشه . یعنی اونا دارن ورزش می کنن ؟/؟گاهی بابا بزرگه به من می گفت که برم با دستای کوچولوم اونو ماساژبدم . باپاهام برم رو کمرش و کمرشو لگد کنم ولی این کار اونا هیچ شباهتی به کار من نداشت . یک دفعه دیدم مامان یه جیغی کشید که ساختمون به لرزه افتاد . من فرار کردم . دیگه نمی دونم متوجه من شدن یا نه خدا می دونه . فقط صداش تا اتاق من میومد که می گفت عزیز دستت درد نکنه ارضام کردی راحت شدم آروم گرفتم -خوشحالم دخترم . من تو رختخواب خوابم نمی گرفت . یه حال عجیبی داشتم . دوست داشتم که مامان بیاد به کونم دست بکشه و با سوراخش بازی کنه . از این که چیزی رو تو تنم فرو کنه خوشم نمیومد . می دونستم دردم می گیره ولی دوست داشتم یه دستی بیاد روکونم بالای پام ور بره هنوز کوسم اون لرزشا و هیجاناتی رو که دو سه سال بعدش اسیرش شدم حس نمی کرد و اثری ازش نداشت . فقط خیلی دوست داشتم کون بازی کنم . روتخت خودم لخت شدم و سرمو بر گردوندم و یه نگاهی به کون سفید و تپل و بچه گونه ام انداختم . چی میشد الان مامان میومد و یه آمپول بهم می زد . اون وقت منم می گفتم می ترسم و اونم با کونم ور می رفت . ماساژش می داد . شایدم بعضی وقتا می بوسیدش و می گفت دختر گلم نترس من بمیرم الان اینجا میخواد سوزن فرو بره . کونمو می بوسید و می گفت این جا رو که اون دفعه آمپول زدم اون وقت یه طرف دیگه اشو بوس می داد و می گفت امروز نوبت این وره . من قلقلکم میومد و خوشمم میومد و می خندیدم . گاهی وقتا بهش می گفتم مامان بازم ببوس ... گاهی هم جوجوهای کوچولومو می بوسید و منو که می برد به حموم لخت لخت تو حموم بغلم می کرد و به خودش می چسبوند و کلی با جوجوهام که اندازه یه نخود بودن و یه خورده تازه دورش می رفت یه ورم کوچولو بکنه رو میذاشت تو دهنش . خلاصه اون شب من همش تو فکر بدنای به هم چسبیده لخت مامان و مامان بزرگ بودم . نتونستم بخوابم . دوست داشتم یکی از کونم استفاده کنه . باهاش ور بره حالا که بهش فکر می کنم اسمشو نمیشد گذاشت هوس شاید یه نیاز بچگی بود یه احساس واسه ارزشمند شدن و به درد چیزی خوردن . در هر حال هر چی فکر می کنم که چرا اون روز از این که کون کوچولوم مورد استفاده قرار بگیره خوشم میومد توجیه منطقی خاصی براش پیدا نمی کنم . دوباره رفتم تماشا . دیدم مامان و مامان بزرگ سخت به هم چسبیده ان و همدیگه رو ماچ می کنن . مامان رزا دستشو گذاشته رو کون عزیز و عزیز جون هم دستشو کرده لای کون مامان رزا -رزا جان یه فکری واسه این رویا کردی ؟/؟داره بزرگ میشه ها . از همین حالا باید بدنشو آماده کنی عادتش بدی . تو به سن اون بودی خیلی جلو زده بودی .. غصه ام شده بود . معلوم نبود چه خوابی برام دیدن و منو میخوان کجا بفرستن . اصلا از کلاس بازی و این جور چیزا خوشم نمیومد . من مدرسه خودمو به زور می رفتم -مادر درسته که یه زمانی شاگرد بودم و همیشه شاگرد تو می مونم ولی واسه دختر خودم که می تونم استا باشم -درسته ولی بجنب یه خورده شلی . بیشتر باهاش ور برو . بیشتر کون و کپلشو انگولک کن . این قدر منتظر بهونه ای نباش که بچه مریض شه بخوای اونو آمپول بزنی و به جوری باهاش ور بری . وقت و بیوقت بهش حال بده کونشو دست می زنی بزن غریزه بچه هاست خوششون میاد ولی کوسشم باید بمالی . درسته همین حالا ورم نمی کنه و تحریک نمیشه ولی تا دوسه سال دیگه که عادت ماهانه اش شروع شده و شهوتی بشه اون وقت آروم آروم می تونیم بیاریمش تو گروه خونوادگی خودمون . چند تا غریبه معتمد هم اگه دوست داشته باشی واسه تنوع می تونی بیاری به شرطی که متعهد و متخصص هم باشن . ما نیاز به نیروی جوان و تازه نفس داریم . قربون نوه خودم برم رویا خوشگله ام استعدادش به من رفته . اصلا اگه دوست داشته باشی من خودم تعلیمش میدم .-مامان چی میگی مگه من خودم چلاقم . درستش می کنم . حالا هر وقت روبراه تر شد یه شب جمعه ای هم می فرستم بیاد پیش تو تو رختخوابت بخوابه . فقط باباش جریانو نفهمه که خیلی بد میشه . اونا نمی تونن درک کنن .-دخترم صحبت رویا و یه نیروی جدید شد دوباره آمپر هوس من رفت بالا -مامان تو دیگه کی هستی تمام کیر های دنیا واست کمن -دیوونه بازم صحبت کیررو کردی ؟/؟ما زنا خودمون به داد هم می رسیم . نیازی به مرد و منت کشی اونا نداریم که بخوان تحقیرمون کنن و هر روز برن با یکی باشن . راحت حرص هم نمی خوریم . مامان و عزیز جون دوباره لباشونو گذاشتن رو هم و به هم چسبیدن . دستاشون هم رو سینه ها و کمر همدیگه کار می کرد . رفته بودم توی فکر . یعنی اونا میخوان همین چیزا رو به من یاد بدن . اگه این طور باشه که خیلی عالیه . این کارا نباید خیلی سخت باشه ولی من بچه ام زور زیاد ندارم . دستمو گذاشتم رو کوسم . با اون چیزی که عزیز جون داشت و خیلی گنده بود زمین تا آسمون فرق می کرد . عزیز می تونست یه موز دیگه رو هم کنار موز اولی بفرسته تو کوسش ولی تو کوس من چی می خواستن فرو کنن . یکی یکی میوه ها رو تو مغز کوچولوی خودم می گردوندم . هیجان زده شده بودم از این که مامان و عزیز رو من حساب می کردن . احساس بزرگی می کردم . اوخ جون می تونستن فلفل سبزو فرو کنن تو کوسم . ولی من کون بازی رو بیشتر دوست داشتم . چند دقیقه دیگه مامان و عزیزو تماشا کردم مامان رفته بود رو لبه تخت و عزیز هم اومده بود بیرون و با دستش رو کوس مامانی رو می مالید -اویییییی عزیز عزیز دوباره دارم می لرزم . بسه بسه اگه یه خورده سنگین تر شم ولت نمی کنم . یه حالت دیگه اشون این بود که مامان دو تا دستاشو گذاشته بود رو سینه های عزیز و عزیز هم همین کارو با مامان انجام داده بود . یه جورایی منو یاد بازی نون بیار کباب ببر مینداخت . خیلی دوست داشتم ببینم آخر کارشون چی میشه ولی خسته شده بودم و رفتم اتاقم تا بخوابم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

ناشناس گفت...

خسته نباشی رفیق.زیباست(نادر)

ایرانی گفت...

صبح شما به خیر نادر خان !شما هم خسته نباشید ..ایرانی

matin گفت...

مرسی زیباست

ناشناس گفت...

ایرانی عزیز خسته نباشی داستانی درمورد اینکه زن وشوهردوست دارن تنوع سکسی ایجاد کنند زنه تومراسم با لباس باز فوق العاده سکسی بازدوست شوهرش حشری میکنه توکفش میزاره مرده هم خبرداره دوست داره دوستش ترتیب زنش بده بنویسی؟

ایرانی گفت...

داداش متین و دوست خوب آشنام سلام ..صبح جمعه شما بخیر .آشنای عزیزم در مورد داستانی که خواسته بودی به نظرم یک بار همچه داستانی رو نوشتم ولی در میان این دهها داستان فعلا حضور ذهن ندارم کدومشه .سعی می کنم بازم بنویسم حالا اگه شباهت پیدا کرد باید ببخشی .ایام به کامتان باد ..ایرانی

 

ابزار وبمستر