ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 3

رزا بخور بخور کوسسسسسمو بخور خیلی وقته که برنامه نداشتیم . قربون دختر گلم من سگتم . بخوررررر کوسسسسسسم داره می ترکه .بتر کونش ... یه لحظه عزیز جون سرشو گرفته بود طرف من . فوری خودمو کنار تر کشیدم و از ترس تا دو سه دقیقه ای نگاهشون نکردم . فقط صداشونو می شنیدم . شنیدن صداشون هم حتی یه حس خاصی رو در من به وجود می آورد .-رزا رزا جون انگشتتو حالا فرو کن تو کوسم تند و تند بگردونش . بعد یهو از روبرو صاف مثل حرکت کیری و کیر عمود وبه طرف  بالا و پایین حرکتش بده . آخ زود باش عزیزم حس ندارم دارم تو هوس می سوزم .. . دوباره یه خورده شجاع تر شده دید زدنو شروع کردم . مامان روی مامان بزرگ قرار گرفته بود و انگشتاشو تند تند فرو می کرد تو کوس عزیز و درش می آورد . کوس عزیزو نمی دیدم ولی متوجه بودم که چه کاری انجام میشه . هنوزم نمی دونستم این کارا چه معنایی داره . فکر می کردم در رابطه با آمپول زدن یا درمان نوعی از بیماریه . با این که خوشم میومد مامان با کونم ور بره و انگولکم کنه ولی هنوز از هوس چیزی نمی دونستم .-دخترم تو خودت خوشت میاد که داری حال میدی ؟/؟-آره عزیز جون من دارم حال می کنم . خودمم حال می کنم . حال کردن تو هم به من حال میده . مامان قشنگم منم هوس دارم . کوسسسسم به خارش افتاده -رزا جون پس یه کاری کن که نه سیخ بسوزه نه کباب کوستو بنداز رو دهنم . من واست بجوم در عوض اگه دستت می رسه و درد نمی گیره با کف دستت و انگشتات به کوسم حال بده . مامان همین کارو کرد و دوتایی داشتند جیغ می زدند . نمیدونم چرا هر وقت جیغ و دادشون زیاد می شد کیر کیر می کردند .. مامان رزا مثل وحشی ها شده بود . مثل یه اسبی که هی بالا پایین می پرید کوسشو انداخته بود رو دهن عزیز جون و کونشو کوسشو تکون می داد . دستشم اون زیر کار می کرد و به کوس عزیز چنگ انداخته بود .-اگه بخواهیم ارضا شیم باید نوبتی کار کنیم .-چه عجله ای داری دخترم -صبر کن برم آشپز خونه ببینم چی می تونم گیر بیارم . اینو که شنیدم جلدی رفتم تو اتاقم و رو تختم دراز کشیدم . مامان که به اتاق بر گشت منم بر گشتم به سر جای قبلیم . مامان یه موز گنده دستش بود . نمیدونم خودش می خواست بخوره یا عزیز . ولی فکر کنم خودش می خواست بخوره . چون اون دفعه من واسه عزیز جونم موز برده بودم مامان می گفت یه خورده قندش بالاست پرهیز می کنه . گشنه ام شده بود . هوس موز کرده بودم . نه چیز عجیبی بود . مامانی موزو با پوست گذاشته بود تو کوس مامان بزرگ .داشتم فکر می کردم عزیز می خواد از این طرف بخوره که قندش بالا نره . شاید با پوست بخوره براش خوب باشه ولی چرا مامان هی موزو فرو می کنه تو و در میاره . یعنی بیچاره مامان بزرگ باید به همین قدر قانع باشه ؟/؟دلم براش سوخت . همش داشت ناله می کرد نمیدونم دردش میومد یا گریه می کرد . فقط می گفت بذارش تو درسته بذار . کاش کیر بابات به همین اندازه بود . بازم اسم کیررو شنیده بودم . تو کتاب فارسی کلاس اول ما که چیزی در مورد کیر نوشته نشده بود . شاید سال دوم نوشته شده باشه من تازه رفته بودم به کلاس دوم . مامان هر چند بار که موزو می کرد تو کوس عزیز جون درش می آورد یا با دستمال پاکش می کرد یا اونو میذاشت دهنش . نمی دونستم واسه چی داره این کارو می کنه .-تند تر تند تر رزا رزا تند بکن بکن آبم میخواد بپره بریزه بیاد بیرون . مامان با سرعت عجیبی موز رو تو کوس مامانش حرکت می داد و خسته شده بود و لحظاتی هم موزو با دست چپش می کرد تو کوس عزیز . عادت نداشت با دست چپ زیاد کار کنه . مجبور شد دوباره از دست راستش کمک بگیره و خسته شده بود . با دست راست موزو حرکت می داد و با دست چپ دور و بر موز رو می مالید . عزیز جون جیغ می کشید و دست و پاهاشو به هوا پرت کرده و به زمین می زد و یه حرکتهای عجیب و غریب با جیغ و دادهایی که انگارداشت زار می زد از خودش نشون می داد . یک دفعه ساکت  و آروم شد . ترسیدم . خدای من چی شده . نکنه عزیز جون مرده باشه . آخه اون دفعه تو همسایگی ما یه پیرزن همین طور شد و مرد . ناراحت نشدم ولی خیلی ترسیدم . نمی دونستم مردن به چی میگن . فقط می دونستم که اونی که مرده دیگه بیدار نمیشه تا باهاش حرف بزنیم وواسه مون حرف بزنه . وقتی عزیز جون چشاشو باز کرد خیلی خوشحال شدم . نزدیک بود برم و بپرم تو بغلش و بهش بگم خوشحالم از این که زنده ای ولی یه چیزی مانعم شد -رزا دخترم خیلی کیف کردم . خیلی حال دادی -مامان هر چی باشم دست پرورده توام . تو استاد منی . تویی که منو آموزش دادی . من ناخن انگشتات هم نمیشم -دخترم من که تو شکم مادرم اوستا نشدم . تو دست منو از پشت بستی .- مامان حالاچند چشمه از اون فن هاتو بزن . ببین کوسسسسسم چقدر خیسه خیسه . سر حالم کن مامان . عزیز مثل فنر از جاش بلند شد . کف دست قدرتمندشو زد لای پای مامان . هر کاری که اونا انجام می دادن من به یاد چیزی می افتادم . عزیز که داشت این جوری با کوس مامان ور می رفت من به یاد عید قربون افتاده بودم که بابا رفت گوسفند بخره منم باهاش بودم . پشمای گوسفنده رو با دستاش این طرف و اون طرف می کرد . هر چی نگاهشون می کردم آمپولو نمی دیدم . عزیز جون موز رو پوست کند و نصفشو خورد و نصفشو داد به مامان و پوستشو پرت کرد یه طرف . کف دستشو مث یه گلوله مشت کرد و گرفت طرف کوس مامانی و مچ دستشو تا یه خورده بالاترشو فرو کرد داخل . مامان جیغ می کشید -آخخخخخخخ آخخخخخخ سوختم عزیز عزیز تندتر تند تر .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

12 نظرات:

Siavash گفت...

امير و ايراني عزيز،سلام.
از همه داستاناي قشنكتون ممنونم.واقعا عالين.لطفا ادامه بديد.اين بهترين سايت داستان سكسيه كه تا الان ديدم.

ناشناس گفت...

ایرانی جان این داستانت آدمو دیوانه میکنه خیلی خوبه.فقط خواهش میکنم زودتر دختره رو بیارش وسط ماجرا.بسیار سپاسگذارم.راستی میخوام از حالا به بعد برای اینکه نظرم بابقیه اشتباه نشه این کلمه رو که اسم مستعارمه به آخر نظراتم اضافه کنم(نادر)

ایرانی گفت...

سیاوش جان و آشنای عزیزم از پیام ارسالی و تشویق و اظهار لطفتون نهایت تشکر رو دارم .این دختر کوچولوی ما بالاخره میاد توخط .حالا اگه یه خورده دیر تر داره میاد وسط واسه اینه که دارم سعی می کنم بدون یکنواخت شدن داستان ,طولانی ترش کنم و در چند دوره سنی تا اوایل جوانی ادامه اش بدم .راستی آشنای گلم اسم مستعار قشنگی انتخاب کردی .از اسم نادر خیلی خوشم میاد .ممنونم از هردوی شما سیاوش عزیز ونادر پر احساس !خسته نباشید ..ایرانی

داستانهای مامانی گفت...

برعکس داستان "حرف ، حرف بابا" با این داستان خیلی حال می کنم
مرسی

ایرانی گفت...

با تشکر از شما به خاطر پیامتان هم به شما و هم به سلیقه تان احترام می گذارم .پاینده باشید ..ایرانی

مرتضی گفت...

بهترین لحظات رو برات آرزو میکنم چون همیشه برای ما بهترین ها رو مینویسی.

ایرانی گفت...

سلام به مرتضای عزیزم .من هم آرزو دارم که بهترین باشی و در زندگیت به بهترین ها دست پیدا کنی .می دونم که با نیک ترین اندیشه ها به این موفقیت و ترین ها دست پیدا می کنی .همیشه خرم همیشه خندان باشی ..ایرانی

matin گفت...

خیلی زیباست مرسی

ناشناس گفت...

واقعا عالیهههههه
من فقط با همین نظر دادن میتونم ازتون تشکر کنم
دوستدار شما فایزه

ایرانی گفت...

فائزه خانوم گل من هم از شما بی نهایت ممنونم که با همین پیام کوتاه ولی ارزشمند هم که شده به ما نشون میدی که به فکر مایی و کار هامون چه متوسط باشه و چه ضعیف بازم برای ما و این آثار ارزش قائلی . ازت ممنونم و در قبال محبتت سر تعظیم فرو می آورم .چون ابر بهاری پر بار و بسان خورشید تابستان همیشه گرم و پر فروغ باشی ..ایرانی

amir_66 گفت...

باسلامی مجدد
بازهم مثل همیشه عالی بود منتظر ادامه داستان هستم.
همیشه پاینده باشید

ایرانی گفت...

چشم امیر جان .فقط به خاطر کمتر شدن تعداد داستانها ی منتشره یه خورده ممکنه بین انتشار هر قسمت با قسمت بعدی فاصله بیفته .موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر