ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رازنگاه 40

صبح فردا اوضاع خیلی بهتر از اونچه که فکرشو می کردیم پیش رفت . شب قبلش محجوبه به این بهونه که شب جمعه رو میخواد راحت با حاجی حال کنه و مصلحت اینه که بچه ها نباشن و با بهانه های دیگه و توافق یوسف که از خدا خواسته بود بچه ها رو می فرسته خونه پدر بزرگ یعنی پدر آقا یوسف که صبح هم به اتفاق هم برن نماز جمعه . خونه حاجی یوسف هم یه خونه شیک و ویلایی تو کوچه پس کوچه های اطراف میدون انقلاب بود . ظاهرا به جای هندی کم های قدیم ترجیح دادیم که از یک دوربین دیجیتالی کوچولو با یک قدرت قوی و بزرگ استفاده کنیم . زری فیلمبردار ما می گفت که امیدوارم کیر ملا یوسف تو مانیتورش جا بشه و محجوبه هم تلفنی بهش گفت وقتی توی کوس فرشته جا میشه این تو هم جا میشه که من گوشی رو از زری گرفته وگفتم تا حال کردنم با شوهرت تموم نشد حق ندارین اعلام موجودیت و اظهار وجود کنین .-باشه عزیزم این قدر غصه کوس و کونتو نخور هر کی ندونه فکر می کنه کیر ندیده ای . راستی دیشب کاری به روز حاجی آوردم که مجبور شد موقتا تختو بذاریم وسط پذیرایی . به دروغ گفتم تو اتاق خواب دلم می گیره حالا که بچه ها نیستن بهتره ما هم بریم جای وسیع حال کنیم اون که موقع کوس کردن کوس خل میشه حرفمو قبول کرد . فقط اگه یه موقع خواست تختو ببره داخل اتاق یادت باشه که تو هم بگی وسط پذیرایی صفاش بیشتره و بعد از عملیات جاشو تغییر بده . چون ما قصد داریم از داخل یکی از اتاقا که مسلط به صحنه عملیاته فیلم بگیریم . جای تخت اگه عوض شه نقشه بهم می خوره . تازه من بهش گفتم دست نگه داشته باش که بعد از ظهر هم یه برنامه داریم بعد . قرار نیست بچه ها تا شب برگردن . اوضاع بر وفق مراد پیش می رفت . منتها ظاهرا نقشه کمی عوض شد که یوسف و محجوبه باهم که رفتن بیرون پس از رسیدن به مصلی از هم جدا میشن .. هماهنگیهای لازم انجام شد و محجوبه خودشو سریع به خونه می رسونه و مخفی میشه از اون طرف یوسف هم با ماکسیمای خودش میاد دنبال دو تا عروساش یعنی من و زری . هر دو ما چادر مشکی و مقنعه پوش و عین زنای شلاق زن اماکنی پشت ماشین حاج آقا نشستیم . به خونه که رسیدیم یوسف از زری عذر خواهی کرد ازش خواست که زیر انبار که شبیه به اتاق بزرگ بود منتظرش باشه تا بعد از این که تر تیب منو داد بیاد سراغ اون . بعدشم منو واون رفتیم بالا و یوسف جون ما از بس وسواسی بود تمام در های ورودی به هال رو قفل کرد . پنجره ها رو بست و پرده ها رو کشید تا احتمالی برای چشم چرونی زری وجود نداشته باشه . بیچاره خیلی خجالتی بود . آخ که فرشته بمیره واسه این شرم و حیاش . بیچاره خبر نداشت که چه آشی واسش پختیم حالا زری و محجوبه چطوری خودشونو به محوطه پذیرایی رسوندند که ما صدای باز شدن درو نشنیدیم خدا میدونه . فقط یه لحظه دیدم که زری و زن آخونده دوتایی روبروی من و پشت به حاجی و در انتهای دالانچه منتهی به وسط پذیرایی وایستادن . خدای من این ضایع بازی و عجله چی بود ؟/؟!من و یوسف تازه رفته بودیم روی تخت و من هنوز چادرو از سرم در نیاورده و آخونده هم از هیجان زیاد با عبا و عمامه اش اومده بود روی تخت . اون دو نفر هم می خواستند برن اتاق روبرویی ما که سنگر بگیرند و خیلی راحت تر فیلمبرداری کنند منتها باید از پشت سر ما می گذشتند . اگه فیلمبردار فقط خود محجوبه بود دیگه این دردسرها رو نداشتیم . زودتر میومد و داخل اتاق روبرویی ما قایم می شد . چشمای یوسف کوس کوس می گفت . ولی من از ترس هنوز کوسم خیس نکرده بود . فوری با همون چادر به سر, آخوند عبا به دوشو بغل زده و لباشو به لبام چسبوندم و از پشت سرش با دست به اون دو نفر اشاره زده که زود باشن خودشونو قایم کنن .-یوسف .. یوسف جون منو ببوس طاقت ندارم -خیلی آتیشت تنده من از تو بیشتر هیجان دارم اما عجله کار شیطونه . وای که این آخونده چقدر زرنگ بود . مثل سگی که همه جا رو بو بکشه منو بو کرد و دور و برشم بویید و یه نفس عمیقی کشید -بوی عطر زری میاد -چی میگی حاج آقا ؟/؟این قدر دیگه حساس نباش . منم به خودم یه نموره ای از عطرش زدم حالا یه خورده پخش شده . زری کجا بود !اون الان تو زیر زمین داره واسه این که جای منو بگیره دقیقه شماری می کنه . خونه شون اصلا شبیه به خونه یک آخوند نبود . رسیور و دیش و دی وی دی و تلویزیون ال سی دی و ...-یوسف جون ماهواره حرام نیست ؟/؟-چرا فرشته جون . برای ما که می تونیم خود نگهدار باشیم و تقوا داشته باشیم حرام نیست . من برای آشنا شدن با تو طئه های دشمنان مملکت و نظام اینو نصب کردم تا ببینم دشمن در چه وضعیتیه . اصلا به دنبال فیلمهای مبتذل و مستهجن نیستم -می دونم عزیزم اصلا کار مستهجن هم نمی کنی . فقط من یک سی دی دارم برای مواقع ضروری که کمی فشار خون آدمو می بره بالا و هیجانو زیاد می کنه ازاون موزیک های دبشه اگه بذارمش داخل ضبط صداشو بالا ببرم حرام که نیست . شما چه فتوایی صادر می کنین ؟/؟-فرشته جون من مجتهد نیستم -ایشالله یه روزی به اون درجه هم می رسی که هر چی علامه های ما زیاد تر شن ولایت گلستان تر میشه -به نظر من نه تنها اشکالی نداره بلکه مستحب هم هست .-ممنونم ممنونم یوسف جون که ثوابمو زیاد می کنی . گفتم زیاد لفتش ندم یه وقت دیدی این فیلمبردار ما و زنه بغلدستیش حوصله اشون سر رفت و خودشونو انداختن وسط و ما رو از کیر آخوند بی نصیب کردن . مقنعه و چادر و بلوز هر چه داشتم در آورده و یوسف هم عبا و عمامه و پیراهن و زیر پیراهنشو شلوار زیر عباشو در آورد و جهت رعایت ادب و احترام من با شورت و سوتین و برادر مومن ما با یک شورت در کنار هم نشسته بودیم . خیلی خوش تیپ تر شده بود . میخ شده بود . ترسیدم نکنه با دیدن هیکل من سنکوب کرده باشه . پلک نمی زد . به شورت پارچه ای گل گشادش که نگاه کردم متوجه شدم که زنده هست . چون کیرش در حال رسیدن به آخرین درجه رشدش بوده داخل شورت در حال حرکت و پیشروی بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ناشناس گفت...

دمت گرم ایرانی عزیزم داستانات یکی از یکی قشنگتر.خسته نباشی(نادر)

ایرانی گفت...

صبحت به خیر نادرجان .سپاسگزارم از همراهی وارسال نظرات گرمت .موفق باشی ..ایرانی

matin گفت...

عالی دادا حرف نداشت

 

ابزار وبمستر