ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 2

یه خورده بزرگتر شده بودم . کمتر آمپول می خوردم . ولی دوست داشتم بیشتر مریض شم و مامان بیشتر باهام ور بره . خوشم میومد . گاهی وقتا می رفتم جلو آینه کونمو نگاه می کردم و از تماشاش لذت می بردم . حس می کردم یه دستی باید بیاد و با هاش ور بره و با اون سوراخای وسطش بازی کنه . هفت سالم بود . یه شب مامان مامانم اومده بود خونه مون . یعنی مادر بزرگم . من دیگه جدا می خوابیدم و کاری به مامانم نداشتم . یکی دوبار دیگه هم اومده بود و شبو پیش مامانم خوابیده بود . خودم یه بار متوجه شدم که درو از داخل قفل کرده بودند . چون یه کاری داشتم و دیدم در باز نمیشه . امشبو فکر کنم یادشون رفته بود درو قفل کنن . اتاقی هم که اونا توش بودن کنار اتاق من بود و درشم باز . دوست داشتم آمپول زدن مامانو ببینم و هنوز یادم نرفته بود که اون شب چه جوری داشت عمه رو آمپول می زد . یه گوشه ای تو تاریکی قایم شدم ولی اتاق اونا روشن بود . اصلا متوجه ام نبودن . علاقه من به تماشای کون موقع آمپول زدن زرنگم کرده بود . مامان بزرگ رو تخت دراز کشیده بود -ببینم رویا خوابه ؟/؟-آره -درو چرا قفل نکردی -قفلش خرابه . ولش کن هوا گرمه بیدار نمیشه . کولرم می خوام روشن کنم می ترسم اگه لخت شیم سرما بخوریم . نترس اگرم بیدار شه هیچی حالیش نمیشه بچه هست -بیا حالا چقدر توضیح میدی .. نمیدونم مامان بزرگ چرا این قدر خودشو مثل عروسا درست کرده بود  . هر وقت می خواست بره عروسی یا یه جشن تولد و مهمونی دیگه از این کارا می کرد . ولی اون روز خیلی خیلی خوشگل شده بود . مامان زیپ دامن عزیز جونو که اسمشم بود عزیز پایین کشید . نمی دونم چرا وقتی مامان خانوما رو تو خونه آمپول می زد باید کونشون یکسره معلوم می شد . من هر جا دیگه می دیدم یکی داره یکی دیگه رو آمپول می زنه فقط نصفه کونش معلوم میشد . ولی مامان کاری می کرد که همه کون معلوم شه . عزیز جون کونش خیلی گنده و تپل بود . مامان هر طرفشو با دو تا دستاش می مالید . لباساشو دامن و شورت مادر بزرگشو یکی یکی در آورد . خودشو هم یهو لخت کرد . نمی دونم واسه چی . عزیز جون که آمپول زدن بلد نبود کون مامانو بزنه . من اگه میگم مامان بزرگ این به اون معنا نیست که عزیز جون اون موقع خیلی پیر پاتال بوده باشه .  اون هنوز پنجاه سالش نشده بود و پوست تنش تازه بود . حتی سینه هاش هم درشت و تر و تازه بودند . عزیز جون رو تخت دمر کرده بود و مامان پاهای اونو یه خورده به دو طرف باز کرد . کف دستشو گذاشت وسط پای مامان و حرکتش می داد .-رزارزا رزا جون . عزیز جون مرتب کونشو به طرف بالا و پایین حرکت می داد . منو به یاد بعضی از وسیله های شهر بازی مینداخت که در جهت های مختلف حرکت می کردند . مامان بزرگ و کونش در حال رقصیدن بودند . مان رزا لبشو گذاشت رو کون عزیز و هر جای کون گنده اشو می بوسید .-اوووووووففففففف رزا تو اگه نبودی من چیکار می کردم . کیر توله سگی بابات اصلا حال نمیده . اون موقع که جوون بود دوزار هم نمی ارزید حالا که از شل هم شل تر شده عزیز جون هم صحبت کیررو می کرد . شاید کیر یه نوع آمپول باشه . مامان رو مامانش دراز کشید . وسط پاشو می مالید به کون اون . هر دوتاشون داشتند ناله می کردند .مامان افتاده بود پشت عزیز جون . چند دقیقه ای که گذشت عزیز رو بر گردوند و روبروی خودش قرار داد . این دفعه  وسط پاشو همون طرفایی رو که ازش جیش می کرد رو گذاشت رو همونجای مامان بزرگ و رو اون می چرخوند -اوخ اوخ رزا دارم کیف می کنم . جان بکن کوس کیریتو بمال به کوسم . به کوسم حال بده . از همین تو بود که تو اومدی بیرون بمالش .-مامان تو هم یه خورده بیشتر بگرد تا منم حال کنم . کوس منم میخاره . این جوری هر دومون بیشتر حال می کنیم . کوس ما دو تا بیشتر بهم می چسبه و به هر دو ما بیشتر مزه میده . یه خورده خودمو کنار می کشیدم تا متوجه ام نشن . چشای مامان بزرگو می دیدم که به زحمت بازش می کرد . مامان یه جوری ناله می کرد که فکر می کردم داره بچه می زاد . آخه من تو تلویزیون یه خانومه رو که داشت زایمان می کرد دیدم مامان مثل اون شده بود . نمیدونم چرا مامان عزیز جونو بغلش زده بود و لباشو می بوسید . لبشو به لب عزیز چسبونده بود ولش نمی کرد . دستاشونو دور کمر هم حلقه زده بودند . هر وقت یکی لبامو می بوسید می گفت ول کنین میکرب داره . بوسه دهن به دهن .  چطور خودش داشت عزیزو می بوسید و ولش نمی کرد . لب عزیزو که ول کرد رفت رو جوجوهای گنده اون . دهنشو باز باز کرد و گذاشت رو یکی از سینه های اون -رزا جون رزا جون . چقدر خوب سینه هامو می مکی . اون طرفشم بخور . هر دو طرفشو سبکش کن .-مامان تو هم باید بهم حال بدی . منم هوس دارم ... دوباره کلمه هوس رو شنیده بودم . پس مامان چرا میگه هوس . یعنی من باید بزرگتر شم این چیزا رو بفهمم ؟/؟من که همراه مامان می رفتم حمام عمومی تا دلاک پشتشو کیسه بکشه هیچوقت زنا پیش هم لخت نمی شدن . پس چرا این جا مامان و مامان بزرگ چیزی تنشون نیست . گیج شده بودم . با این که بچه بودم و از بعضی چیزا سر در نمی آوردم ولی متوجه خیلی چیزا بودم . مامان دهنشو گذاشت رو یه جایی از عزیز که از اونجا جیش می کرد . اون خیلی رو این قسمت حساس بود . می گفت زود میکربی میشه . باید بهداشتو رعایت کرد . اگه میرین دستشویی باید خوب آب بکشین تا نجس نشه . پس چرا دهنشو گذاشته بود اونجایی که بعدا متوجه شدم کوسه و اونو هم با لذت میذاشت تو دهنش و دیگه نمیدونم چیکارش کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

19 نظرات:

سام ایرانی گفت...

سلام بر شمامردخستگی ناپذیر.
داستان خوبیه ومنتظرم ببینم چه پسر یا مرد خوشبختیه که شما وارد داستان این زن های حشری میکنید

سام ایرانی گفت...

سلام بر شمامردخستگی ناپذیر.
داستان خوبیه ومنتظرم ببینم چه پسر یا مرد خوشبختیه که شما وارد داستان این زن های حشری میکنید

ناشناس گفت...

واقعا عالیههههههه
دستتون درد نکنه لطفا ادامه بدین و طولانی باشه
دوستدار شما فایزه

ناشناس گفت...

سلام مجدد ب ایرانی عزیز.راستش از اینکه میبینم تو دقیقا میدونی باید داستانو چطور بنویسی تا تحریک کننده تر باشه لذت میبرم.اینبار داستان رواز زبان یه بچه که از سکس هیچی نمیدونه میشنویم و همین جالبترش میکنه.همین جا ازت تشکر میکنم و ازت میخوام داستان سکس پدر و دختر کوچولو بذاری.قبلا هم ازت این درخواستو کردم که داستانی شبیه داستان آموزش سکس به دخترام بذاری.ممنونم

کیوان گفت...

فقط میتونم بگم خسته نباشی ایرانی عزیز و تشکر

ایرانی گفت...

درود فراوان به دوستان خوب آشنام و سام عزیزم و فائزه خانوم گل .دوستان خوبم اجازه بدین هم به خاطر احترام به فائزه عزیز و در خواست ایشون که مبنای نگارش این داستان قرار گرفته و حرفی که زده ام و هم این که یه تنوعی باشه این داستان به همین صورت تا آخرش زنونه بمونه.چشم !سعی می کنم طولانیش کنم هر چند فعلا تا قسمت سومشو نوشته ام .از پهلوون سام و آشنای عزیز دیگرم هم به خاطر نظر و محبت داغ داغشون ممنونم . داستان سکس پدر با دختر کوچولو رو که یکی دوموردشو قبلا نوشته ام بازم می نویسم ولی سعی می کنم کوتاه باشه یه چیزی با همین اندیشه خودم می نویسم و سعی می کنم تقلیدی نباشه .مگر این که شانسکی شبیه در بیاد یاتصادفی یه چیزی در مایه های الهام گیری بشه .دست گرمتان را می فشارم .دلهاتان پر مهر و پر نشاط باد !..ایرانی

matin گفت...

مرسی داستان زیبایی به نظر میرسه مرسی

wild cat گفت...

عااااااااااااااااشق مامان آمپولی ام دیوونشم
100قسمت ازش بنویس
هیچ وقت تمومش نکن
اصلا ازش یه فیلم درست کن
و خواهش می کنم این یه داستان را برای زنها نگه دار و هیچ مردی را وارد نکن
تموم داستانها مرددارن این یکی را بزار برا زنها

wild cat گفت...

عااااااااااااااااشق مامان آمپولی ام دیوونشم
100قسمت ازش بنویس
هیچ وقت تمومش نکن
اصلا ازش یه فیلم درست کن
و خواهش می کنم این یه داستان را برای زنها نگه دار و هیچ مردی را وارد نکن
تموم داستانها مرددارن این یکی را بزار برا زنها

ایرانی گفت...

متین عزیزم خسته نباشی .از گربه وحشی مهربون و با احساس هم ممنونم.این داستان زنونه می مونه و تا اونجایی که حس کنم یک نواخت نمیشه, سعی می کنم طولانیش کنم .متشکرم از تشویق و ابراز احساسات گرمت .سالم و سر بلند باشید ..ایرانی

ایرانی گفت...

کیوان عزیز منم ازت ممنونم به خاطر همراهی و هم فکری همیشگی ات .خسته نباشی .تندرست باشی ..ایرانی

amir_66 گفت...

سلام
خیلی عالی بود مثل همیشه منتظر ادامه داستان هستم.
همیشه پاینده باشید.

ایرانی گفت...

آقا امیر 66گل ممنونم از توجه شما امیدوارم با همراهی دوستان قدمهای اساسی در جهت بهبود کیفیت کار و جلوگیری از کمیت کار بر داشته شود .رواین دومیش یه خورده تا کید خاصی دارم که که ناشی از توجه شما دوستان عزیزه یعنی بستگی به اون داره. که امیر خان و بالطبع من تا کید خاصی روی اون داریم یعنی توجه و نظر شما که اگه علاقمندان شور و حالی نشون ندن ما هم بیحال میشیم .دوستدار شما ..ایرانی

مرتضی گفت...

درود ایرانی جان.
واقعا کارت درسته.در برابر نگارش زیبا و تخیل خلاقت نمیتونم چیزی بگم جزء: سپاس

مرتضی گفت...

درود به ایرانی گرامی.
وقتی میبینم این داستان طرف دار های زیادی داره خیلی خوشحال میشم.
امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشی دوست خوبم

ایرانی گفت...

مرتضی جان بی اندازه شرمنده ام می کنی .واقعا شایسته این همه نظر محبت آمیزت نیستم .فقط این نکته رو بگم که قهرمان این داستان رویا با شیدای حرف حرف بابا هردو خرد سالند و تشابه خفیفی هم بین نگرشهای اونا وجود داره حالا شاید چون پدر شیدا اون رفتارو با دخترش داشته و یا عشق پدرو دختری رو زیر سوال برده ممکنه نظرتو نگرفته باشه. در هر حال داستانی خیالیه و هر دو تا دختر در قسمتهای آینده بزرگ و بزرگتر میشن و...روز گار بر تو و عزیزانت خوش ..ایرانی

امیرسکسی گفت...

از همه دوستان و عزیزانی که در ذیل این قسمت و سایر داستانها با نظرات داغشون این مجموعه رو گرم و پا بر جا نگه می دارند ممنونم .دوست دارم این شور و حال را در تمام داستانها حفظ کرده نشان دهید چه از داستانی خوشتان بیاید و چه نیایدعقیده تان را بیان می کنید .امیر در خدمت همه شماست و همیشه به فکر شماست .از لطف و محبت همگی و از این که با پیامهای گرم خود انتظار فعالیت بیشتری از من دارید بی نهایت سپاسگزارم .شرمنده محبت همه شما هستم .این انتظار را از شما دوستان و خوانندگان عزیزم دارم که این سایت را از آن خود بدانید و برای جذاب تر شدن هر چه بیشتر داستانهای آن و کیفیت کارها بیش از گذشته ایده ها و نظرات خود را ارسال نمایید تا ما بهتر بدانیم در کجای کاریم .من در کنار شما با شما و برای شما هستم .باسپاس مجدد از همه شما ...امیر

مرتضی گفت...

ایرانی عزیزم من فقط دارم با تعریف و تمجید از داستان ها واقعیت رو میگم، در مورد شباهت این دو داستان هم باید بگم که من اون داستان رواز جایی که پدره تصمیم به سکس با دخترش رو گرفت ،دیگه نتونستم بخونم(دلیل بر این نیست که داستانت بد بوده باشه،بلکه مشکل از من بود) ولی از این داستان خیلی لذت میبرم.
امیر عزیز ما خیلی مخلصتیم، ایشالا که به زودی داستان های قشنگت رو ببینیم

ایرانی گفت...

با تشکر از مرتضای عزیز و سپاس از بیان صا دقانه ات .این داستان مثل سایر داستانهای سکسی حقیقت نداره .شاید با بزرگ تر شدن دختره و رسیدن به سن بلوغ خوندنش کمی قابل تحمل تر بشه .چون اگه بخواهیم حساب کنیم سکس فامیل محرم با فامیل محرم دیگه در هر صورتی بده .و ما با این داستانهای خیالی می خواهیم یه خورده سکسو پر هیجانش کنیم حالا دری به تخته خورده و ما خواستیم آموزش سکسو به یه دختر از همون کودکی شروع کرده خمیر مایه ذهنشو آماده کنیم .آخه کدوم آدم سالم دلشو داره با یه دخترک بچه از این کارا بکنه ؟/؟با این حال احساس لطیفی که داری ستودنیه .کامیاب باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر