ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

حرف ,حرف بابا 1

تا سه سالگی خودمو چیزی یادم نمیاد ولی از چهار سالگی به بعدو خیلی چیزا خاطرم هست . همه میگن از همون روزای اول نوزادیم بابامو خیلی دوست داشتم . طوری که انگار این او بوده که 9 ماه تمام تو شکمش از من پذیرایی کرده . شبا باید کنار اون  می خوابیدم وگرنه لج و لجبازی من نمی ذاشت که هیشکی تا صبح بخوابه . وقتی شیرمو می خوردم می رفتم ور دل بابا تا آروم بگیرم . بابا شهریار به من می گفت که همه تعجب می کردند که یه دختر چطور می تونه از همون نوزادی بابایی باشه . مامان بنفشه به من می گفت ای دختره نمک نشناس . غذای منو خوردی و حالا هم شیر منو می خوری و بغل باباتو می خوای ؟/؟بچه اول بودمو خیلی هوامو داشتن . بالاخره چند سالی گذشت و منم رسیدم به سنینی که یه چیزایی از اون دوران به یادمه . هر کاری می کردند نمی تونستن پستونک رو از من جدا کنن . پدرم خیلی نسبت به این مسئله حساس بود . می گفت لب دخترم بد شکل میشه و از اون فرم و حالت اولیه خارج میشه . راستش من خیلی خوشگل و ناز بودم لب و دهن و بینی ام قلمی و غنچه ای و صورتم گرد و پوستم سفید بود . خوشگلیم به بابام رفته بود و یه خورده به مامانم . موهام تا پایین کمرم می رسید مامان اونارو گیس می کرد ولی بابا افشونش می کرد و می گفت دخترم این جوری قشنگ تره چیه اونو مثل زنای دوران قاجاریه درست می کنی . این قدر عصر حجری نباش . این چیزایی رو که دارم تعریف می کنم بعضیهاش یادمه و بعضیهاشم واسم تعریف کردن . اما از چهار سالگی به بعد بیشتر چیزارو به خاطر دارم . رو سمت راست و چپ بالای شکمم دو تا بر آمدگی بود اندازه تخم پرتقال . بابا همش بهش می گفت جوجو . منم دیگه یاد گرفته بودم . بابا همیشه جوجو های منو می گرفت تو دهنش و میک می زد . هم قلقلکم میومد هم خوشم میومد . پس از آن که جوجوهامو می خورد و خوب سیر می شد هر طرفش یه سکه پول خورد میذاشت . یادم میاد جشن تولد چهار سالگیم که بود وقتی که مهمونا رفتند جوجوهامو دوباره خورد و یه طرفش یه سکه طلا گذاشت . هر چند من اون موقع فرق بین سکه طلا و پول خردو نمی دونستم . مشکل بزرگ اوابل دوران پس از چهار سالگی من پستونک خوری من بود . یه شب من و بابا تنها بودیم ومامان بود خونه مادربزرگ و هنوز بر نگشته بود . بابا دوباره تخم پرتقالای منو گذاشت تو دهنش و گفت ممه مامانی رو بخورم . چقدر خوشمزه هس . پستونکو از دهنم گرفت و انداخت دور . گریه کرده با دستای کوچیکم به سر و صورت بابا می کوبیدم .-عزیزم خوشگل من این کخه از اینا چیه می خوری . اذیت می کنه . بابا شلوارشو کشید پایین . یه چیز گنده از وسط شلوارش یهو پرید بیرون . خیلی قیافه زشتی داشت . ترسیدم  . یه چیز درازی بود با یه کلاه سوراخدار . خودمو چسبوندم به بابا . اونم فهمید که من هول کردم .-دخترم عزیزم نترس . این همون خودتی . الان زوده که متوجه این چیزا شی . ولی گوشت و پوست و استخون و وجودت از اینه . این رفیقته واصلا این باباته ...  نمی فهمیدم چی داره میگه ولی آهنگ صداش آرومم می کرد . بعد همون چیز گنده رو که بعد ها فهمیدم بهش میگن کیر به دهنم نزدیک کرد و گفت حالا جای پستونک میکش بزن عزیزم . کوچولوی خوشگلم . این خاصیتش خوبه . راستش ترسم ریخته بود ولی بدم میومد چندشم میشد .-شیدا جون من می دونم تو دهنت جا نمی شه یه خورده زبون بزن بابایی . یه خورده مث پستونک می تونی میک بزنی . بابایی قربون اون زبون و لبای خوشگلت بشه . کیر بابایی یه بویی می داد . بوی گوشت میومد . من از گوشت بدم میومد . بابا خیلی دستپاچه و هیجان زده بود . می دونست من مربای آلبالو خیلی دوست دارم رفت یه خورده شیره اشو آورد ریخت سر کیرش و گرفت طرف دهنم . حالا دیگه خوشبو و خوشمزه شده بود و طعم خوبی هم داشت . همون کلاهش تو دهنم به زور جا می شد . بابا هم هوامو داشت و بیشتر تو دهنم فرو نمی کرد . وقتی کیر بابا رو لیس می زدم اون ناله می کرد . داشت می خوابید -بازم بده مربا می خوام -شیدا جون زیاد اذیتت می کنه دلت درد می گیره -نه بده بده من میخوام .بالاخره اون روز تا می تونستم کیر مربایی بابا رو ساک زدم تا اونجایی که دیگه خودم از مربا خوری سیر شده بودم . وقتی رو کیر بابایی دیگه مربایی نبود دیدم یه چیز چسبناکی داره میاد بیرون -دخترم این عسله . عسل دوست داری ؟/؟یه زبون بهش زدم و گفتم بابا این که شیرین نیست -دخترم یه روزی از همه چی واست شیرین تر میشه . بابا خیلی کارای دیگه باهام می کرد . درست یادم نیست . همون آقا کلاه داره یا کیر خودمونو چند دفعه گذاشت لای کونم و با کونم بازی می کرد . یه بار که زیر کیر بابا خوابیده بودم حس کردم کونم خیس شده و یه خورده از همون طرفی که جیش می کردم احساس تری می کردم -پدر جون دعوام نکنی -چی شده کوچولوی من -جیش زدم خیس کردم . مامانی اگه بیدار شه دعوام می کنه .در واقع اون آب بابا بود .  بابا منو از مامان ترسونده بود . این که اگه حرف اون یعنی بابا رو گوش ندم مامان لج می کنه و ما رو از هم جدا می کنه . حتی بهم گفته بود که بابت شیره آلبالو خوردن از روی شومبول یا کیر چیزی به مامان نگم که اگه بفهمه گوش هر دو تا مونو می کشه و ما رو از هم جدا می کنه . خیلی حرف گوش کن بودم با این که بچه بودم ولی حرفای بابا از یادم نمی رفت . تو همون روزا یک بار دیگه من و بابا خونه تنها بودیم . این بار لختم کرد و یه دهن سیر جوجو هامو که حالا گاهی هم بهش می گفت ممه خورد و یه خورده مربا روکیرش ریخت و به من داد و بعدشم یه خورده کاکائو ریخت رو شومبولش و گفت مربای زیاد اذیتت می کنه یه خورده هم از اینا بخوری واست خوبه ویواش یواش داشتم به این جور غذا خوردن از دست بابا یعنی کیر بابا عادت می کردم . البته فقط می شد غذا هایی رو که به کیر می چسبید به این صورت خورد . اون روز شومبولشو با یه چیزی چرب کرد و وسط جوجوهام حرکتش می داد . پدر جون داشت ناله می کرد -آهههههه شیدا تو منو شیدا کردی . خیلی خوشگلی مال منی . حق منی . معلوم نیس وقتی بزرگ شدی چی می خوای بشی . به کس کسونت نمیدم . به همه کسونت نمیدم . شاه بیاد با صد سوار بازم نمیدم بازم نمیدم .-دیدی چقدر دوستت دارم که اگه شاه هم بیاد تو رو نمیدم . کله ام بوی قرمه سبزی می ده . هر چی سرشو بو می کردم بوی قرمه سبزی احساس نمی شد . بابایی اونقدر دوستم داشت که آخر شعرو عوض کرد و می خواست به خودش و من نشون بده و بگه که چقدر دوستم داره وواسم ارزش قائله . داشتم یه چیزی می گفتم یهو از موضوع پرت شدم . بابا کیر روغنی و درازشو می کشید رو شکمم و از وسط جوجوهام عبور می داد و کلاهشو می زد زیر گلوم . ناله که می کرد بهش می گفتم گریه می کنی ؟/؟-به مامان نگی ها . به هیشکی نگی ها -چش چش .. یک دفعه دیدم کیر بابا وسط جوجوهام تکون تکون خورد و یه آبای سفت و سفید رنگی از توش پرید بیرون .. نفهمیدم چیه . شبیه شو تا حالا ندیده بودم -بابا جیش زدی ؟/؟-نه عزیزم -پس چی زدی ؟/؟-حالا زوده واست تو ضیح بدم چند سال دیگه که بزرگتر شدی و وقتش که شد خودم واست تو ضیح میدم . یادت نره به کسی نباید چیزی بگی ها .-من الان بزرگ شدم . جیش که دارم خودم میرم دستشویی . دیگه بلد شدم خودم خودمو بشورم . زیر گلو و دور و بر جوجوهام همه پر شده بود از قطره های آب سفید و شیری . انگشتمو گذاشتم روچند تا از این قطره ها ترش کرده و بردم طرف دهنم . یه خورده اشو سالم و همونجور کلفت و دست نخورده و حل نشده ورداشتم گذاشتم تو دهنم . حس کردم مزه ای نداره . پدر که تازه چشاشو باز کرده بود وقتی فهمید من دارم چیکار می کنم یکی زد پشت دستم و گفت زوده دخترم الان زوده . من گریه ام گرفته بود . اصلا از بابا توقع همچین بر خوردی رونداشتم .-من دیگه تو رو دوس ندارم -عزیزم من که کاریت نداشتم -من با تو قهرم -حالا که دخترم باهام قهر می کنه منم دیگه شبا نمیذارم بیاد وردل من و تو رختخواب من بخوابه .. این حرفو که زد من ناراحت شدم و ترسیدم که بابا جدی بگه . چون بابا هر حرفی رو که می زد بهش عمل می کرد -با همون تن چرب و چیلی و کاکائویی و مربایی و آب کیر مالیده خودمو انداختم تو بغل بابا و شروع کردم به بوسیدن گونه های چپ و راست و لباش . نمیدونم چرا یهو حالش یه جوری شد و شلوارشو پیر هنشو در آورد و مثل من لخت شد و طوری بغلم کرد و منو به خودش فشرد که بدنم درد گرفت . یاد فیلمای دراکولا افتاده بودم که با اون دندونای درازش میفتاد سر یکی خونشو می خورد . بابا منو از تماشای این فیلما منع می کرد حالا خودش واسه من یه دراکولا شده بود . منو بین دستاش بلند کرد و سر تا پامو می بوسید . با این که قلقلکم میومد ولی از این کارش لذت می بردم . منو گذاشت رو تخت . منو پشت به خودش قرار داد و دو تا پاهامو به طرفین و به طرف بالا کشوند و سرشو خواست بذاره لای کونم که نشد . همه کونم رفت رو سرش . مجبور شد سرشو پایین تر بگیره تا اون کاری رو که می خواست انجام بده و من نمی دونستم چیه انجام بده . همین کاررو هم کرد . بابا زبونشو کشید رو سوراخ کون و کوسم . اون موقع با اسم کون آشنایی داشتم ولی کوسو نمی دونستم چیه . زبون بابا بزرگتر از کوسم بود و تازه زبونش جای بیشتری هم می گرفت و از بغلای کوسم میزد بیرون .-من دخترمو خیلی دوست دارم به کسی نگی ما از این بازیها می کنیم . اگه مامان بفهمه حسودی می کنه . اون وقت منو از تو جدا می کنه . با دستاش دستای کوچولومو می گرفت و می مالوند تن کیرش .-اوووووففففف شیدا شیدا تو کی می خوای بزرگ شی ؟/؟تا اون موقع من نصفه جون میشم . گاو ساله تا گاو شود دل صاحبش آب شود .. حالا که فکرشو می کنم با با با این مثال به نوعی خودشو گاو هم فرض کرده بود .. این جا صاحبو میشه گاو هم در نظر گرفت . وقتی که بزرگتر شدم از یاد آوری این لحظات بی اختیار لبخندی رو لبام می نشست . همه جامو می لیسید . مچ پاهای کوچولومو میذاشت تو دهنش . همین کارو با پنجه های دستم انجام می داد . خیلی خوشم میومد . با این کارش خوابم می گرفت . بیشتر از همه وقتی کونمو می بوسید و ماچش می کرد کیف می کردم . تازگیها یاد گرفته بود کیرشو میذاشت لای پام و روی سوراخ کون و کوس من و دو تا پامو از دو طرف بهم می چسبوند و کیر ش اون وسط می چسبید . از این حرکتشم خیلی خوشم میومد . یه بار که بابا این کارو انجام داده بود رونهای کوچولوی منو تند وتند ماساژمی داد و کیرشو وسط این دو تا می غلتوند یهو دیدم جیش زد . شاشش از اون شاشای سفید و چاقالو بود که یه بار رو شکمم ریخته بود .. ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی 

27 نظرات:

ایرانی گفت...

دخترخانوما !پدر آقایون !از دست من عصبانی مصبانی نشین .این داستانیه که هنوز بقیه شو ننوشتم ولی طرحشو تو ذهنم ریختم و حالا ممکنه در طول داستان با بعضی از داستانهای سکسی دیگه شباهتهایی هم داشته باشه .این داستان با داستان مامان آمپولی من یه شباهتها و یه تفاوتهایی داره .اون داستان لز خالصه ولی این یکی بی لز و سکس پدر و دختره هردوشون از زبون یه دختر کوچولو و احساسات و بر داشتهای اوناست که قصد دارم پس ازاین که یه مدت اونا رو در حال و هوای کوچیکی نگه داشتم بزرگشون کنم و فعالیتشونو در هر دوره ای تا زمان جوونی نشون بدم که سعی می کنم به دوران کودکی توجه ویژه ای داشته باشم .شباهت دیگر این دوداستان تعلیم و تربیت و آموزشیست که رویا و شیدا از مادر و پدر خود می بینند آموزشی که اثر آن در دوران نوجوانی و جوانی هم بسیار مشخص بوده واثر مستقیمی در فعالیتهای سکسی آنها دارد .هر چند هنوز به اونجاهاش نرسیدم .فقط با تمرکز و آرامش زیاد باید این آسمون ریسمونها رو به هم ببافم .بازم از پدرا و دخترا ی گل عذر می خوام اگه فکر می کنن جسارتی شده .من که از نعمت داشتن دختر محرومم اگه داشتم همچین غلطی نمی کردم .خیالیه دیگه .اصلا فرض کنین خودمنم خیالی ام .دوستتون دارم دوستان واقعی من !شادکام باشید..ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ایرانی جان و امیر خان
ممنونم از داستان زیباتون و منتظر ادامه اون هستم از اینکه برای ما زحمت میکشی مینویسی و سختی ها رو تحمل میکنید بسیار سپاس گزارم و دوستتون دارم
پیروز و سربلند و پایدار باشید..امید

ایرانی گفت...

آشنای خوبم متشکرم از پیام و تشویق گرمت .دوستان آشنا خیلی دارم بعضی ها رو باید از سبک نگارش و یه سری کلمات کاربردی و روح کلامشون بشناسم ولی دربیشتر موارد مشکله .راستی در نظر قبلی ام ذیل همین داستان وآخرش نوشتم که اگه من دختر داشتم همچه غلطی نمی کردم .جمله رو که دوباره خوندم دیدم کلمه غلط ایهام داره .منظور اصلی من عمل سکس بود .چون از یه نظر ممکنه به نگارش داستان هم ایهام داشته باشه .در هرحال از همه شما عزیزان پر شور و نشاط ممنونم .من و امیر جان منتظر پیامهای گرمتان هستیم .تندرست باشید ..ایرانی

ناشناس گفت...

merC khob bood

dastan e khahar va bardar ham benevisi mamnon misham
:)
m&m

ایرانی گفت...

سلام به دوست خوب و آشنام .تا حالا بیشتر از همه در مورد پسر و مادر ,خواهر و برادر نوشته ام باز هم چشم در آینده هم می نویسم ولی با این حالت انتشار از نظر زمانی بین قسمتهای مختلف یک داستان فاصله زیادی میفته وساده تر بگم اگه همین الان یه داستانی در این مورد یعنی خواهر برادربنویسم با توجه به داستانهای منتشر نشده دیگه ممکنه ده روز طول بکشه تا منتشر شه ولی من یکی با همه این جریانات در خدمت همگی هستم وهمبستگی و شور وحال شما دوستان در طرح ایده ها و ابراز نظر و عقایدتونه که می تونه سبب بشه انتشارات از نظر کمیت حداقل مث سابق بشه و سایت هم خصوصی نشه ولی تا این لحظه که حدود یک روز از نشرش گذشته و کنتور آمار ما هم فعلا عدد 7000رو نشون میده فقط چهار تا نظر منتشر شده که دوتاش خودمنم .خیلی خنده داره .در هر حال باید به این موضوع هم توجه داشت که همه داستانهای ما در این چند ماهه به غیر از یک یا دومورد که آن را هم ادامه نداده ایم جدید و از تنور در آمده می باشد .کاری که هیچیک از سایتهای دیگر انجام نمی دهند .با همه اینها من افتخار می کنم که در خدمت شما دوستان و باز دید کنندگان عزیز باشم ولی انتظار همراهی و همکاری در حد یک دقیقه را که می توان داشت ؟شادکام باشید ..ایرانی

amanda گفت...

سلام اقا امیر.
من خیلی وقت پیش گفتم ادامه سکس با خانوم مهنس(روشنک) را بگذارید ولی نگذاشتید.
اگر میشه یه پیگیری کنید این داستانو.
ممنون از شما.

ناشناس گفت...

ایرانی عزیزم از اینکه درخواستم رو اجابت کردی و این داستانو نوشتی واقعا ازت ممنونم.داستان زیباییه.من عاشق این جور داستانهام.دستت درد نکنه.راستی اگه ممکنه یه سکس ضربدری خانوادگی هم بذار.تو این ژانر کمتر داستانی رو خوندیم ومن مطمئنم که تو میتونی خیلی عالی بنویسی مثل همیشه.منتظر میمونم.مرسی

ایرانی گفت...

آشنای خوبم سپاسگزارم از پیامت .سکس ضربدری خونوادگی رو شاید حداقل دو موردی نوشته باشم .بازم چشم می نویسم .یکی دو قسمت از داستان شوخی یا جدی رو هم میخوام به این موضوع اختصاص بدم و در آینده بازم می نویسم .امیدوارم بتونم پاسخگوی محبتت باشم ..ایرانی

امیرسکسی گفت...

با تشکر از همه نظر دهندگان عزیز و قبول زحمت همگی .موجب مسرت من و ایرانی عزیز است که شور و حال بیشتری را در شما ببینیم .آماندای گل من !امیر در خدمت همه شماست داستان در قبال محبتهای شما ارزشی ندارد فقط منتظرم تا ببینم این کپی برداران عزیز چه شیوه ای در پیش می گیرند و تا به کی به قانون شکنی خود ادامه می دهند و آیا اصولا از قوانینی که خود از آن دم می زنند تبعیت می کنند یانه وگرنه حرف و خواسته شما برایم بسیار ارزشمند است .امیدوارم درکم کنید .دست محبت و دوستی همه شما را می فشارم .روزها و شبهای خوشی برایتان آرزومندم .یار و یاورو دوست و دوستدار همگی شما ...امیر .

ناشناس گفت...

این داستان حرف حرف بابا زود تموم کن! نه اینکه قسمتهاش کم باشه! اگه هزار تا هم هست سریع تر بنویس ! ایول

مرتضی گفت...

درود به ایرانی گرامی و عزیزم
راستش رو بخوای من این داستان رو کامل نخوندم و دارم نظر مینویسم چون نتونستم بخونم.نمیدونم واسه خودتم پیش اومده که یه داستانی رو شروع کنی و بعد از مدتی متوجه بشی که نمیخوای ادامش رو بخونی.
با شرمندگی تمام موضوع داستان (حداقل قسمت اولش) برای من غیر قابل تحمل هست(من عاشق سبک نوشتنت هستم) و لی اومدم اینجا که یه تشکر ویژه ازت بکنم به خاطر احترام به خوانندگان این سایت. چرا که با وجود اینکه خودت از این نوع سکس بدت میاد اما در جهت احترام به خواسته دیگران این داستان و داستان های مشابه رو مینویسی.
شاد وسربلند باشی

ایرانی گفت...

در پاسخ به مرتضای عزیز و دوست خوب آشنام .چون یه خورده از تعداد انتشارات کم شده به غیر از یکی دو داستان بقیه با یه فاصله زمانی زیاد تری منتشر میشه .در پاسخ به مرتضای عزیز هم باید بگم که من در آغاز داستان از پدر ها و دختر ها عذر خواستم همان طور که در ثبت و نگارش بقیه داستانها هم باید از مادر ها و پسر ها و برادر ها و خواهر ها و .....عذر بخوام .در هر حال این داستان خیالیه و حالا شخصیتهاش هر کی که باشن (از نظر فامیلیت) میشه تا حدودی با قضیه کنار اومد .حالا دختر کوچولو رو که بزرگترش کنم یه خورده وجدانم آسوده تر میشه ولی اونایی که این داستانها رو می خونن پس قدرت و ظرفیت رویارویی با اونوهم می تونن داشته باشن فقط راجع به این گی نویسی و این حرکات چون چندشم میشه تر جیح میدم چیزی ننویسم هر چند حس می کنم توانشو دارم در هر حال به یک بار خوندنش می ارزه .هم در این داستان و هم داستان مامان آمپولی احساسات یک دختر کوچولو به رشته تحریر کشیده شده که روند رشدشو نشون میده .اون حس و نگرشی رو که نسبت به محیط زندگی و اطراف و اطرافیانش داره .حالا اگه یه خورده با چاشنی تند سکس مخلوط میشه به خاطر اینه که از حالت یکنواختی در بیاد .در هر حال من یکی که عاشق نوشتن داستانهای عشقی و اجتماعی ام وتو ذهنم کلی سوژه دور می زنه اونم طولانی ولی خب اگه یه وهله بخوام یه داستان عشقی و غیر سکسی بذارم ممکنه حوصله خوانندگان سر بیاد .فقط دوراه داره یا تعداد نظر دهندگان و شرکت کنندگان در بحث و مناظره و هم فکری و...آن قدر زیاد شه که به تعداد داستانهای منتشره اضافه کنم که یه دونه عشقی رو اون لا به لا جاش بدم یا این که در همین شرایط متقاضیان این گونه داستانها با اعلام نظرشون کاری کنن که من هر چند شب در میون با همین وضعیت انتشار یکی از این داستانها بذارم .درهر صورت این داستان هم در یه سبک خاصیه که با خوندنش خیلی از ما به یاد بچگیها و احساسات کودکی خود میفتیم .البته نه این که حتما با سکس و فکرای سکسی باشه .بازم از راهنمایی و نظر ارزشمندی که برام فرستادی ممنونم .برای همه دوستان آرزوی بهترین ها را دارم ..ایرانی

matin گفت...

داداش حداقل اگر مینویسی از 10 سالگی شروع میکردی این چیه دختر 4 ساله رو مگه میشه اخه مرسی

ایرانی گفت...

سلام به متین جان عزیزم .امان از دست اینترنت .یه جواب مفصل من پرید این دومیه که دارم دوباره مخمو به بازی می گیرم .بعضی وقتا خواننده باید به یه سری نکات خارج از محدوده داستان هم تو جه داشته باشه .چه مثبت چه منفی من خواستم نقش و اهمیت تعلیم و تربیت را در نخستین سالهای زندگی بیان کنم .اگه دیده باشی در روسیه و بسیاری از کشورهایی که شنا گران ماهر و مدال آوری دارند از همون بچگی نوزادارو میندازن تو استخر و با همون دست و پازدنشون آموزشو شروع می کنن .این جا پدره هم خواسته با آموزش به دخترش داستان ما رو وقتی که به قسمتهای جلوترش می رسه یه خورده طبیعی ترش کنه .متین خان متشکرم .نیمه شبت خوش ..ایرانی

ایرانی گفت...

سلام به همگی هر چی دقت می کنم بازم یه سری جملات طوری میشه که معنی و منظور و عوض می کنه واسه همینه که یه نویسنده باید خیلی دقت کنه تا ازش خرده نگیرن که چرا فلان عقیده رو داری فلان طور نوشتی .درنظر یکشنبه ام در ذیل همین داستان ودر سطر نهم نوشتم به یک بار خوندنش می ارزه منظورم همین داستان حرف حرف بابا بود و لی از نظر دستوری و ادبی کار برد من با توجه به منظورم صحیح نبود و هر کی بخونه فکر می کنه من به داستانهای گی یعنی همجنس بازی مردان که به یک بار خوندنش هم نمی ارزه اشاره کرده ام .ایرانی جان !دقت کن افکارتو با کاربرد دستور زبان فارسی مطابقت بدی .نیمه شبت خوش ایرانی به امید آن که داستانهای بهتری بنویسی ..ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز من قبلا هم گفته بودم و ازت خواسته بودم که داستان های غیر سکسی بنویسی چون واقعا با وجود قلم زیبایی که داری مطمئن هستم توی این زمینه هم طرفدار های زیادی پیدا میکنی.اگر هم خوانندگان با داستان غیر سکسی موافق نیستن میتونیم از امیر عزیز خواهش کنیم یه صفحه ای رو توی همین سایت اختصاص بده به داستان ها اجتماعی.

مرتضی گفت...

دوست خوبم ایرانی عزیز، اگه بنده رو قابل بدونی میخوام ازت خواهش کنم یه کم از نوشتن همزمان چند تا داستان پرهیز کنی. چرا که این موضوع باعث میشه تمرکز لازم رو روی داستان ها نداشته باشی. البته منظورم این نیست که داستان هات بد باشه، ولی مطمئنم با رعایت کردن این موارد و تمرکز بیشتر، شاهد جذابیت خیلی خیلی بیشتری تو داستان هات میشیم.
به امید روزهای خوب برای شما

ایرانی گفت...

مرتضای عزیز و خوبم نوشته نوشته هست حالا جاش فرقی نمی کنه در کجای سایت باشه .مسئله اینجاست که این روزها می خواهیم در مجموع کمی محدودیت انتشار داشته باشیم تا ببینیم لطف بقیه دوستان تا چه حد شامل حال ما میشه .منظورم در نظر دادن و ایجاد شور و حال عمومیه وگرنه ازدوستان خوب و پرشوری چون تو نهایت رضایتو داریم .شما صاحب اختیاری هر پیشنهادی بدی .من با پیشنهادی هم که در نظر دومت دادی کاملا صد در صد که چه عرض کنم هزار در صد موافقم و ان را تایید می کنم .منتظر یک فرصت یکسره هستم تا با یک حمله گاز انبری کلک بیشترشو نو بکنم(داستانهارواز نظر نگارش ) و بعد تقریبا همین شیوه فرمایشی شما رو پیاده کنم .آخه در این شیوه فعلی آدم کمتر می تونه حس بگیره باید بره قسمت قبلی داستانو بخونه تا بتونه در نوشتن ادامه اش تسلط داشته باشه و اسامی قهرمانانو هم قاطی نکنه .اینو هم باید در نظر بگیرم که من در میان خانواده و کاملا سکرت و سری این کارو می کنم و گریز از این موانع و استرس ها هم هنر می خواد حالا مواردی که شانسی خونه خلوت میشه خیلی راحت تر میشه فعالیت کرد .خیلی ممنون از این که بررسی دقیقی در مورد این مسائل داری و درکم می کنی ...تندرست باشی .

مرتضی گفت...

این موضوع خیلی جالبه که به صورت سری این مطالب رو مینویسی.
پس با مشخص شدن این موضوع باید بیشتر از گذشته ازت تشکر کنم و بیشتر قدر داستان هات رو بدونم.ما که در هر شرایطی مخلص مرام تو و امیر عزیز هستیم،پاینده و برقرار باشید...

ایرانی گفت...

مرتضی جان من عاشق نویسندگی هستم و این از بچگی در خون من بوده هر چند سالیان سال راکد بوده ام حالا قضاوت در مورد ضعف و قدرت نوشته هام به عهده شما دوستان قوی اندیشه و متفکر می باشد و من به عشق شما و خوانندگان عزیزم می نویسم و منتشر می کنم .عیال اگه بفهمه پدر مارو در میاره فکر می کنه تو کامپیوتر دنبال شو و ترانه و دانلودم .دوست خوب من این منم که باید از شماوسایرین به خاطر وقت گذاشتن جهت مطالعه داستانهای آماتوری خودتشکر کنم .سر فراز باشی ..ایرانی

امیرسکسی گفت...

باتشکر مجدد از همه نظر دهندگان عزیز در پاسخ به در خواست آقا مرتضای گرامی و در خواستهایی که به ایمیل اینجانب می رسد در آینده ای نزدیک داستان غیر سکسی تا حدودی عاشقانه اجتماعی سوزناک بر گرفته از یک ماجرای واقعی که محصول مشترک من یعنی امیر کوچک شما و دوست و برادر خوبم ایرانی عزیز می باشدبه نام اشک عشق منتشر خواهد شد .امیدوارم که شما همه عاشقان به مراددلتان برسید تا اشک سوزناک چشمان عشق را نبینید .واقعا دردیست جانکاه که عشق برای عاشق بگرید .آن که خالصانه و با تمام وجود دوستتان می دارد ..امیر

ناشناس گفت...

چرا نمی نویسیش؟ هر چی داستانی بیشتر طرفدار داشته باشه کلاس میذاری دیر تر می نویسی؟ ؟؟ ؟

ایرانی گفت...

سلام به دوست آشناو خوبم واگه منظورت داستان غیر سکسی و عاشقونه هست حتما می نویسیم .امیر جان اون بالا توضیحشو داده و این افتخارو داشتم که با هم یه اثر بر مبنای یه ماجرای کاملا واقعی از این نظر که جزئیات آن مو به مو حقیقت داره رو تنظیم کنیم و به زودی این اثر مشترکو امیر خان در صورتی که صلاح بدونه کلنگشو بر زمین می زنه.از طرفی یه داستان دیگه ای هم به نام ندای عشق شروع شده که اون یکی خیالیه و فعلا قسمت بعدیش نگارش شده ولی اشک عشق تا انتهاش نوشته شده .این سایت پر شده از داستانهایی با اسم عشق .واسه این که می دونم و می دونیم همه شما عاشقان عشقید قلبتون از عشق و به خاطر عشق می تپه .ومن وامیر با عشق برایتان می نویسیم و فعالیت می کنیم .بازهم از عشق برایتان خواهم گفت و نوشت تا سکس را با عشقی پاک و عشق را با سکسی پاک پذیرا باشید .دوستدار شما ..ایرانی

ناشناس گفت...

هرچی بیشتر راجع به سکس پدر و دختر داری بذاری بهتره، جدیدا نمی دونم چرا با خوندن این داستان ها به طرف بابام متمایل شدم، به نظرتون چطوری شروعش کنم؟

ایرانی گفت...

سلامی گرم به آشنای عزیزم !بعضی وقتا بعضی پرسشهاست که آدم نمی دونه چه جوری بهش پاسخ بده که نه سیخ بسوزه نه کباب .یعنی هم پرسشگر راضی باشه هم پاسخگو .از اولش شروع می کنم .از این داستانها بازم می نویسم .چون من خودم داستانهای نوشته شده خودمو منتشر می کنم واسه همین باید بنویسم و آپش کنم .اوایل داستان راز نگاه و شوخی یا جدی و چند داستان دیگر در این زمینه بوده است واز این که از ذخیره های غیر و دیگران استفاده کنم تا الان که خوشم نیومده و این کارو نکردم با تموم شدن دوسه تا از داستانهای نیمه کاره سعی می کنم داستانهای باقیمونده رو با فاصله زمانی کمتری منتشر کنم .اما گرایش به پدر کاری اصولی نیست و با فرهنگ ما نمی خونه اینا همه داستانه و یه طوری باید باهاش کنار اومد .مثلا دوست پسر گرفتن و ایجاد رابطه با اون در حد و اندازه های متعارف و تا حدودی که آسیبی نرسونه و عرف جامعه هم رعایت بشه بهترین کاره .برفرض ,گیریم که بخواهید همچین کاری رو انجام بدید آیا علاقه پدری هم می تونه با یه تغییر جهت به این سو کشیده بشه؟ آیا چنین تمایلی هم در طرف مقابل وجود داره که شما بخواهید این کارو انجام بدین ؟تازه اگه پاسخ این قسمت مثبت باشه می تونین راحت به قسمت بعدی مسئله فکر کنین که بازم توصیه نمی کنم .فرشته رازنگاه یا گلوریای شوخی یا جدی بودن و...باز هم یه داستانه وشاید اگه بستر این ماجراها در زندگی واقعی وبه بیان بهتر در واقعیت وجود می داشت جریان به این صورت اتفاق نمی افتاد .من دختر ندارم ولی فکر نمی کنم هیچ پدری که عقل سلیمی داشته باشه راضی بشه با دخترش همچین کاری بکنه .هرچند دو سه موردشو من در شمال تهران شنیدم و خوندم ویک مورد هم که در خارج از کشور یه مردروانی دخترشو تو یه زیر زمین حبس کرد و طی سالیان سال شش هفت تا بچه راه انداخت که تلویزیون هم نشونشون داد .شروعش رو چی بگم بااین همه حال و احوال برای شروع هر کاری در این زمینه باید باروحیه طرف آشنایی داشت و از علاقه مندیهاش مطلع بود و معمولا یک دختر وقتی می خواد یه پسرو تحریک کنه لباسای چسبون که اندامشو بیشتر نشون بده می پوشه وضمن حفظ متانت و سیاست خودش شیطنت هم می کنه ودر این موردی که شما پرسیدی خدا خودش به خیر بگذرونه میدون جنگ تحت نفوذ خودته و اسلحه هم دست خودته و استراتژی و تاکتیک و تکنیکو بهتر از هر شخص دیگه ای تشخیص میدی .منم با این جوابم فکر نکنم نه خودم راضی شده باشم نه شما ولی خوشحال میشم که همیشه با ما و در کنار ما بوده با نظرات و ایده های خوبت راهنمای خوبی برای ما باشی .شاد و خندان باشی و به هر چیز مجازی هم که دوست داری برسی ...ایرانی

ناشناس گفت...

حداقل دیگه دنیایی بچه هارو به گند نکشید.طوری باشه که این تخیلاتت یکم به واقعیت نزدیک باشه.

ایرانی گفت...

کسی موافق تحمیل زور و خشونت بر بچه ها نیست .گل گله چه غنچه یا داخل غنچه باشه و چه پس از باز شدن غنچه خودشو نشون بده .انسانها همه گلند .این داستانها تخیلیست برای افزایش هیجانات سکسی .واتفاقا جذابیت این داستان در اینه که آموزش سکس و آشنایی با سکس از همون نخستین روز های کودکیه .آدم یاد یه فیلم آموزش شنا میفته که بچه های نوزاد رو میندازن تو آب .این قدر جدی نگیرید .همه داستانهای منو بخونید بیشتر متوجه احساسات نویسنده و شوخیها و جدیهاش میشید.نود درصد داستانهای سکسی همه از واقعیت دورن .حالا ما در این خالی بندی ها داریم یه فشاری میاریم که مثلا طبیعی ترش کنیم .شاد باشی دوست خوب آشنام .منتظر پیامهای بعدیتان هستم .زودتر و بیشتر .خرم باشی و خندان ...ایرانی

 

ابزار وبمستر