ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سدهای شکسته 10

یه شب از همین شبای عید که با با رفته بود ترتیب یک جراحی اورژانسی رو بده منم مسئولیتشو قبول کرده و رفتم تو رختخوابش که ترتیب مامانو بدم که خواهر جونم اومد ترتیب ما رو داد . فکر می کردم در اتاق خوابو قفل کردم و مامان هم از بس پسته و آجیل خورده بود فکر کنم هوسش زیاد و کمرش سنگین شده بود و بیخیال ناله می کرد . قرار نبود برم سراغ شهناز چون بعد از ظهر که مامان بابا تو اتاقشون تنها بودند من رفته بودم سراغ کون و کپل آبجی خوشگله و ترتیبشو دادم . یک بار هم به ارگاسم رسونده بودمش . دیگه فکر نمی کردم شبم بیاد سراغم حالا اگه من و مامان ناشی گری نمی کردیم بازم تو تله نمی افتادیم . شهناز جون میاد می بینه من در اتاقم نیستم . صدای آه و ناله مامانو می شنوه فکر کنم اسم منو هم صدا می زد . تازه پدر جونم هم که سر کار بود و توی خونه کیر طبیعی دیگه ای نداشتیم . به خودش اجازه میده که درو باز کنه.. آخ وقتی که مارودید دوست داشتم زمین دهن وا کنه و منو فرو ببره . بگذریم از این که مادر و دختر چقدر به هم توپیدند و فحشای رکیک دادن . بازم مامان شانس آورده بود که شهناز جون باهاش قهر کرده بود که البته هر دوتا شون نمی ذاشتن که بابا بویی از این جریان ببره . من بد بختو بگو که مجبور بودم یک هفته بد و بیراه شهنازو تحمل کنم . آخرش با اشاره به دو نکته کمی آرام و رامش کردم . یکی این که گفتم اون روزایی که اون وضعیت بحرانی برای مادر پیش اومده بود فقط با این نوع رابطه و صمیمیت بود که تونستم اونو به زندگی برگردونم و اینو هم براش تعریف کردم که مامان متوجه رابطه من و او شده ولی منش و شخصیت مادر اجازه نداده که من و آبجی رو رسوا کنه و سایر مسائل پیش امده در این رابطه را برایش شرح دادم . متاثر شد و برای این که در رقابت شخصیتی با مادر کم نیاره اونم پذیرفت که با این قضیه کنار بیاد و منو از شر موش و گربه بازی خلاص کنه . دیگه راحت شده بودم . هر موقع بابا خونه نبود یا روی شهین بودم یا روی شهناز . بعضی وقتا هم که هوس استراحت به سرم می زد اونا میومدن روم آخه من بیچاره ضربدر 2 بودم و اون دوتا تقسیم بر 2. اوایل تابستون بود . من که برای دکتر شدن عجله ای نداشتم . ترم تابستونی نگرفتم تا راحت تر به این دو تا هوسی برسم . بهرام خان دوست خانوادگی ما که پارسال برای دخترش عروسی گرفته بود این بار برای پسرش عروسی گرفت و در همون تالار مراسمو برگزار کرد . فقط یکی دوروز با تاریخ سال گذشته فرق می کرد . با این که بهرام خان دوست صمیمی بابا بود اما پدر بازم حوصله پا گذاشتن به مجلسو نداشت . و از بس گفتیم بابا بده بیا ما به خاطر تو دعوت شدیم نیمساعتی رو کنار ما نشست و بهانه کشیک شبانه بیمارستان و سرکشی به بیمارا رو کرد و زد بچاک . من که یواش یواش داشتم مشکوک می شدم ولی مامان و شهناز گفتند که نه بابا دنبال زن دیگه ای نیست و از بس ساده و مردم دوسته هر چی جراحی وقت خروس خونو میدن به دم این بیچاره . مراسم و مجلس عروسی تقریبا یک کپی از جشن سال قبل بود و به خصوص وقتی که آن دم اسبی متجاوز و اون هیپی کیر کلفتو دیدم . پس اینا باید از فامیلای بهرام خان باشن که تو هر دو تا مجلس پارسال و امسال حضور داشتن . یک احتمال ضعیف هم بود که فامیلای درجه یک داماد بهرام خان باشن ولی با دامادشون زیاد بر نمی خورد . نمی دونستم چیکار کنم . منتظر یک فرصت بودم تا حال اون دو تا رو جا بیارم . پس دو تای دیگه کجا بودن ؟/؟تازه من که قیافه  پشت ماسکشونو ندیده بودم . بازم انواع کوسهای رنگارنگ دلمو برده بود . تنوع لازم داشتم . کوس که فقط کوس مامان بود و کون هم کون آبجی . خیلی از دخترا حتی زنای شوهر دار به من لبخند می زدن و دوست داشتن برم طرفشون . مخصوصا دخترای جوونی که طرفدار پسرای خوش تیپ و خونواده دار و آینده دار بودن . اون گوشه موشه ها چشمم افتاد به یه زن تنها قلبم لرزید . خیلی خوشگل و متین تنها دور یه میز گردی نشسته بود تنها زنی بود که در میون جمع زنونه مردونه یه نصفه روسری هم سرش بود . فکر می کنم هم سن مامان می شد . به گوشه ای خیره شده حرف نمی زد . غم پنهانی تو چهره اش بود . چشم ازش نمی گرفتم . صورت کشیده بینی خوش ترکیب و لبایی متناسب با این صورت و آرایشی مختصر که خیلی جذاب نشونش می داد . یک زیبای ساده .. وای چی می دیدم اگه بلند نشم این زن هم به سر نوشت پارسال مامانم دچار میشه . اون مو دم اسبیه رفت طرفش و زنه اخم کرد و با تاسف سری تکون داد و رفت . از وسط دو تا نگهبانم بلند شده و رفتم سمتش .-ببخشید خانوم این آقا که الان اینجا بود مزاحمتون که نشده . دیدم به جای جواب دادن به من خیره شده و چند ثانیه ای در عالم خودش تگام کرد . رنگش پریده بود . آخرش بر خود مسلط شده و گفت ببخشید چیزی گفتید ؟/؟حرفم را تکرار کرده پاسخ منفی شنیدم و رفتم سر جای خودم نشستم -پسر تو بیکاری میری سراغ زن مردم . هوای ناموس خودتو داشته باش . اصلا به تو چه مربوطه کی به کی متلک گفته تازه متلک چیه اینا همه با هم فامیلن .-مامان راست میگه شهرام جون دیدی که امشب تو اینجا نشستی و ما هم به احترام تو از جامون تکون نمی خوریم . تودلم گفتم آره جون خودتون از ترس این که کوس و کونتون بازم شریک پیدا کنه دورو بر من موس موس می کنین وگرنه شما دو تارو می شناسم که عاشق قر کمرین -پسرم شهرام قشنگم . واسه خودت میگم دیگه طرف اون زن نرو از بیست سال پیش که شوهرش مرد همه میگن که با هیچ مردی نبوده با این که با شوهرش هفت سال هم زندگی نکرده ولی پنج تا بچه داره . صد تا خواستگارم بیشتر داشته ولی چون عاشق شوهرش بوده و وفادار به همه جواب نه داده . یه خورده پدرش هواشو داشته و یه خورده هم از در آمد معلمی خرج زندگیشو پیش برده . دختر عموی بهرام خانه و آفرین به غیرتش . اگه شوهرش بود تا حالا ده دفعه زن گرفته بود -مامان تو اینارو از کجا می دونی ؟/؟-یه بار در یه مجلسی بودیم که هما خانوم زن آقا بهرام و همین سیما دختر عموی شوهرشم اونجا بود پرسیدم چرا گوشه گیره همه اینارو واسم تعریف کرد . بد جوری رفته بودم تو نخش . با این تفاصیل و تفاسیر سد محکمی بین من و اون بود . شکستن این دیوار خیلی سخت بود  .نمیدونم دو تا وزیر چپ و راست من کجا غیبشون زده بود که من برا چند لحظه بی سر خر تونستم به سیمای سیما خوشگله ام خیره شم . گونه ها و لباشو به طرفین مایل کرده و به طرز عجیبی به من خیره شده  لبخند می زد . قند توی دلم داشت آب می شد . اوخ یک کوس افتادیم . بالاخره استقامت بیست ساله اش در مقابل خوش تیپی و جاذبه جنسی من داشت تموم می شد . احساس غرور می کردم . یعنی من دون ژوان بودم و خودم خبر نداشتم ؟/؟منم از فاصله ده دوازده متری یه لبخندی بهش زده و با چاشنی چشمک قاطیش کردم . دیدم همین جوری به من زل زده تغییری تو قیافه اش پیدا نشد . لبامو به علامت بوس واسش غنچه کرده و فرستادم . نخیر هیچ عکس العملی نشون نداد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر