ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 1

این هم یک داستان غیرسکسی ,تقدیم به دوستداران این گونه داستانها ............وقتی پدرم مرد هیچی نداشت جز یه خونه خرابه تو کوچه پس کوچه یه نقطه ای تو وسط شهر ساحلی بابلسر . بابا یه ماشین داشت که با هاش مسافر کشی می کرد . یه بار که واسه یه کاری رفته بود تهران موقع بر گشتن با یه ماشین رفت ته دره و دیگه بر نگشت . من اون موقع هنوز دبیرستان بودم . مامان می رفت کار گری خونه مردم تا خرج تحصیل منو زندگی مارو بده . من تو رشته کامپیوتر اونم در یه مدرسه فنی حرفه ای درس می خوندم . دیپلممو که گرفتم دیگه نرفتم دنبال دانشگاه و این جور چیزا . مثلا کفیل مامانم شده بودم . معاف گرفته بودم . اما این مامانم بود که خرج منو می داد . یه خورده از مدت زمان بعد از مرگ بابا تا گرفتن معافمو تعریف کنم که چی شد . دوست داشتم مثل هم سن و سالای دیگه ام باشم . یعنی بچه پول دار بوده لباسای رنگا رنگ داشته باشم . دوست دخترای خوشگل داشته باشم ولی از این همه امکانات تنها چیزی که داشتم ریخت و قیافه درست و حسابی بود . من اسمم نویده و موقع مرگ بابام پونزده سالم بود . پایه های خلافو از همون موقع محکم کردم . بیشتر رفتم طرف دزدی . تنها یا بزرگترین خلاف منم همین بود . فقط می خواستم راحت زندگی کنم . خاک بر سرم که تخصصم از تخم مرغ دزدی اون ور تر نرفت . هر چند گاهی وقتا تخم شتر مرغ هم می زدم وقتی می رفتم بقالی یه چیزی بخورم تمام اون چه رو که ور می داشتم و می خوردم به مغازه دار نمی گفتم مثلا از بیسکویت های کنار دستم سه تاشو عین فرفره می خوردم پوست دوتاشو می ذاشتم تو جیبم یا با آشغالا در همش می کردم و یکی رو حساب می کردم .معمولا لباسایی می پوشیدم که بیاد رو شلوارم . وقتی وارد مغازه ای می شدم اگه واسم امکان داشت و وسیله ای بود که زیر پیرهنم و داخل شلوار و چسبیده به کمر بندم قایم کنم این کارو انجام می دادم . دفاتر و کتابای زیادی رو این جوری سرقت یا همون بلند کردم . جیبمو پر می کردم از مداد و خودکار . یه بار یکی از کتابفروشیها گیرم انداخته بود . یه کتابی رو گذاشته بودم لای شلوارم که اتفاقا در مورد راز خوشبختی بود . متوجه شد و دویست متری تعقیبم کرد و گیرم انداخت . چون سریع از کتابفروشی زده بودم بچاک . از بس گریه و التماس کردم منو ول کرد . کرم من فقط دزدی بود . اصلا لب به سیگار و عرق و تریاک نمی زدم . فقط دنبال نیاز هام بودم . کار شرافتمندانه تامینم نمی کرد . آن قدر گریه کردم و از بیچارگی و یتیمی و نداری و فقر گفتم که یارو دلش سوخت . نزدیک بود یه چیزی دستی هم بده منو بفرسته . چند تا فامیل درست و حسابی رو هم که گاهی سرکی به ما می زدند و کمک می کردند فراری داده بودم .. به جیب و کیف اونا یعنی در واقع به اونا هم رحم نمی کردم . یه مدت تو یه مغازه تعمیر کامپیوتر و سخت افزار مشغول بودم و از بس قطعات کامپیوتر مثل هارد و غیره چه نو وچه دست دوم بلند کرده بودم منو انداختند بیرون . دیدم اینا واسه فاطی تنبون نمیشه . با چند تا متخصص دوست شدم . قرار بود بریم خونه مردم دزدی . یه کوچه قدیمی گیر آورده و متخصصین به من گفتند که با تحقیقاتی که شده دراین چند تا خونه قدیمیش اهالیش آه ندارن که با ناله سودا کنن . فقط هرکدوم تو توالتشون یه آفتابه مسی سنگین وزن دارن که به ازای هر آفتابه ده هزار تومن بهم میدن . داشتم شاخ در می آوردم . از این آفتابه ها تو خونه مون دو تا داشتیم می خواستم بندازم دور جاش آفتابه پلاستیکی بگیرم . پول نداشتم بخرم . تازه آفتابه پلاستیکی اون موقع دو تا هزار تومن بود . سرتونو درد نیارم اون شب سه تا آفتابه زدم و سی هزار تومن گیرم اومد . نامردا خودشون رفتن هر آفتابه ای رو چهل هزار تومن فروختند یعنی نود هزار تومن واسشون کاسبی کردم . ولی بازم خدارو شکر که تو امتحانشون قبول شدم . بیست هزار تومنشو دادم به مامانم . و ده تومن دیگه رو واسه ندا دوست دخترم کادویی خریدم . به مامان گفتم چند بر نامه نرم افزاری نصب کردم پول خوبی گیرم اومد . بیچاره قبول کرد . ندا دوست دخترم که همش ازم هدیه می خواست . خسته شده بود از بس بهش عطر و ادکلن و وسایل آرایش و رو سری و جوراب می دادم . چون اینا وسیله هایی بود که از مغازه ها و بوتیک ها و دستفروشیها می زدم . اندازه پاشو داشتم یه کفش خوشگل و خوش مدل و مد روز واسش خریدم و رفتم تا بهش بدم . این اولین مال حلالی بود که می خواستم بهش هدیه بدم . هرچند پولش از فروش مال دزدی بود. از خوش شانسی بود یا بدشانسی که بهتره بگم خوش شانسی که هنوز به دم در خونه شون نرسیده بودم که دیدم چطور داره با یه پسره می خنده و دست تو دست هم اونم تو شهری که اماکن و امر به معروفه ها راحت گیر میدن دارن دل میدن و قلوه می گیرن . اونا پشت به من بودند . عصبی شده بودم . بدون این که به روش بیارم ازش فاصله گرفتم . دیگه واسش هیچی نگرفتم و اونم ولم کرد . از هر چی دختر بود دیگه بدم اومد . بقیه پول دزدی هم نصیب ننه ام شد . اما گیر افتادن ها تازه شروع شده بود . با تک ماده و تقلب و ارفاق دیپلم گرفتم . پنج شش بار رفتم دادگاه و دوبار رفتم زندان . دیگه آبرویی واسه مادرم نذاشتم . بریم به دوسه سال بعد از معافی . حتی دیگه حساب و کتاب سنم از دستم خارج شده بود . مثل آدمای بیسوادی که نمی دونن بچه شون کلاس چنده سه ماه تو زندان داشتم آب خنک می خوردم . و چون نون خور و مفت خور نمی خواستند ولم کردن  . اومدم بیرون . اعصابم خرد بود . گشنه ام بود . یه صد تومنی همرام بود که از یکی از همکارام تو زندان قرض گرفته بودم . صد هزار تومن نه ها . صد تا یه تومنی که حالا یه بیسکویت هم نمیشه .البته اون موقع دو تا بیسکویت معمولی میشد .  داشتم فکر می کردم با این پول چی بخورم . دنیای لعنتی نه از پدر شانس داشتم نه از دست زمونه نه از دوست دختر خیانتکارم ندا . پدر سگ می گفت عاشقمه . تو عالم خودم بودم که سر از ساحل در آوردم . خیلی هم خلوت بود . پاییز بود و اون منطقه پلاژ و بقالی و سوپری و دستفروشی هم نداشت . صدای جیغ و داد دختری رو شنیدم اوخ اوخ دونفر افتاده بودن روش و معلوم نبود دارن چیکار می کنن . دیدم که دو تا مرد افتادن سر یه زن و چه جور دارن بهش حمله می کنن ولی اگه قصد تجاوز دارن پس چرا لختش نمی کنن یه پسر کوچیکه هم که همچین زیاد کوچولو هم نبود و ده دوازده سالش می شد با مشت و لگد از اون زنه دفاع می کرد . زنه خیلی جوون بود . فکر نکنم بیست سالش هم می شد . پس این پسره نباید پسرش بوده باشه . دیدم به زور دارن یه چیزی رواز گردن اون زنه یا دختره می کشن . ظاهرا می خواستند گردنبندشو که خیلی هم نفیس نشون می داد بزنن .-آشغالا کشتین منو . ببرین مال  شما . به من و برادرم کاری نداشته باشین . وایییییی بوی پول و جواهر به مشامم خورد . چرا من خودم استفاده نکنم . رفتم طرف دزدا به زور خودم اطمینان داشتم داداش کوچولوهه که منو دید دلش گرم شد . با آرنج محکم زدم به صورت یکی از دزدا و یه مشت هم زدم تو صورت یکی دیگه . برادره هم که اسمش نادر بود یه خورده شجاع تر شده بود و یه دست و پایی هم اون می زد . با آخرین زورم مچ دست یکی از دزدا رو که گردنبند تو دستش بود باز کردم . بی انصاف همچین اونو از گردن دختره کشیده بود که زیر گلوشو زخم کرده بود . گردنبندو از دستش در آورده بودم  . فکر کنم باید یه میلیونی می ارزید ولی این مال خر خرای نامرد فکر نکنم بیشتر از صد تومن به من بدن . بازم غنیمته . صد هزار هم از هیچی بهتره . حالا چه طوری فرار کنم وای تا جاده کلی باید بدوم . گردنبند دختره بود تو دستم و انگار دنیا رو تو مشتم گرفته بودم . شاید اگه ندای من اون ظلمو در حق من نمی کرد اینو تقدیمش می کردم نه بهتر بود بهش ندم چون این جوری توقعش می رفت بالا و دیگه همش از من چیزای گرون گرون می خواست . مثل دونده های دو صد متر پاهامو نیم خیز کرده و آماده کنده شدن از زمین و فرار شده بودم که دیدم پیرهنمو چسبیدن ناگهان  حس کردم یه چیز محکم خورد تو سرم داشتم به این فکر می کردم که رو شنها و ماسه های ساحل سنگ از کجا گیر آوردن که دوباره زدن تو سرم و یهو افتادم زمین .البته با ضربه دوم دیگه نفهمیدم چی شد .. یه صداهای درهم و بر همی می شنیدم ولی جون نداشتم پاشم یه چیز روونی هم لای موهای سرم در حرکت بود . داشت از سرم خون میومد . واسه چند ثانیه به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی شده . چشامو یواش یواش باز کردم. چند تا مامور و یه پیر مرد و نادر خان و خواهرش هنوز اونجا بودن .اون دو تا دزد هم دستگیر شده بودن .  دختره چه جور گریه می کرد و می لرزید . عینک دودی خوشگلی به چشاش بود . از اون عینکهای درشتی که خیلی به قیافه دخترا میاد .-آقا دستتون درد نکنه اگه شما نبودین معلوم نبود چه بلایی سرم میاوردن . شما حالتون خوبه . صداس دلنشینی داشت . ولی صد هزار تومن من پریده بود من یه دزدی بودم که می خواستم از دزدا بزنم ولی حالا شده بودم یه قهرمان . مامورا می خواستند منو به اتفاق دزدا ببرن اداره آگاهی و کلانتری و از این جور جاها باز جویی و صورتمجلس کنن . من و پدر دختره که قیافه اش نشون می داد از اون آدمای درست و حسابی باید باشه خواهش کردیم که همین جا ترتیب کاغذ بازی ها رو بدن و بعدا هر وقت لازم شد میاییم و شهادت میدیم و از این کارا . راستش دوست نداشتم کلاسم بیاد پایین . آخه اگه پام به کلانتری و آگاهی باز می شد همه منو می شناختن و فکر می کردند دزده منم . حالا این دو تا مامور رو نمی شناختم و اونا هم منو نمی شناختن من و نادر و خواهره و پدره تنها شدیم -دختر چقدر به تو بگم مواظب خودت باش آدم با این حالش که همش نمیاد بیرون قدم نمی زنه -بابا من اومدم برای مطلب بعدیم الهام بگیرم . اومدم تا صدای امواج دریا آرومم کنه . آخه دیگه دلم به چی خوش باشه .-خب همین الهامو تو خونه ات می گرفتی مجبور که نبودی حتما این جا الهام بگیری . دریای کنار ویلای ما شوره و اینجا دریاش شیرینه ؟/؟-بابا بس کن این قدر آزارم نده .-تو که می دونی واسم چقدر عزیزی .پدره اسممو ازم پرسید و منم بهش جواب دادم -آقا نوید نمیدونم به چه زبونی ازت تشکر کنم . من همین یه دختر و پسرو دارم . دخترم عاشق نویسندگیه از روزی که تصادف کرده و این مشکل واسش پیش اومده دیگه هر کاری دوست داشته باشه انجام میده . منم نمی تونم بهش چیزی بگم . دلش شکسته تصادف سختی بود . خدا به سر دشمن هم نیاره . ما در اصل خونه و زندگیمون تهرونه . این جا ویلا و خونه داریم . دخترم دانشگاه بابلسر رشته اقتصاد درس می خونه و ماهم گاهی به هوای اون میاییم اینجا . حالا هم که دیگه نمیشه تنهاش گذاشت . خیلی داغون داغونه . حالا هم که دیگه دانشگاه نمیره این تصادف همه چی رو از اون گرفته . یه نگاه به سر تاپای دختره انداختم و هر چی فکر می کردم کجای این دختره معیوبه چیزی به ذهنم نمی رسید . این از من سر حال تر و قبراق تر نشون می داد . پدر خر پول هم که داشت . تفریحی هم که نویسندگی می کرد . همین مدت کوتاه باباهه به من گفت که باضررهم نویسندگی می کنه و یه دستی هم تو وبلاگ داره . مثل این که منو گیر آورده بودند . پدره از کیفش یه مشت تراول در آورد و گفت برام پول مهم نیست زندگی عزیزام واسم از هر چی با ارزش تره . هر چی دوست داری از این پول بردار . تو امروز بزرگترین خدمتو در حق منو خونواده ام کردی . این دوره و زمونه ای که هیشکی به هیشکی رحم نمی کنه ارزش کار تو خیلی بیشتر از ایناست . دوست داشتم تمام اون چک تضمینی ها رو بردارم بذارم جیبم . ولی یه لحظه دیدم نگاه دختره به سمت منه . روم نشد تو همین تردید بودم که دیدم یه چیزی از دست دختره افتاد پایین . فکر کنم گردنبندش بود . روزمین خم شد دستشو به این طرف و اون طرف می گردوند  . طلا جلو چشش بود ولی نمی دید . نادر خم شد و گلو بندو داد دستش . یه لحظه تمام تنم از تاسف و تاثر لرزید . عجب کوری بودم که تازه فهمیدم این دختره کوره .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

20 نظرات:

ناشناس گفت...

khaste nabashid montazere qesmate ba'ediiisham merc

Az in dastana bishtar bezariid

ایرانی گفت...

ممنونم آشنای عزیزم .در حال حاضر فقط تا قسمت دوم آن را نوشته ام اما تم کلی آن را تا چندین قسمت بعد در ذهن خود مرور کرده و به بیان ساده تر اگه کسی به کار من کاری نداشته باشه همین الان مشغول شم می تونم قسمتهای زیادی از اونو بنویسم .دوست دارم این داستان یک سیر صعودی داشته باشه ومنم با تمام وجود و احساسم و در یک حالت آرش کمانگیرانه اونو بنویسم .حالا ممکنه چند قسمت اولش یه حالت مقدمه داشته باشه ولی همون مقدمه رو هم تا بتونم سعی می کنم از یکنواختی درش بیارم .از توجه شما و همراهی و دلگرمی بخشیدنتون سپاسگزارم ...ایرانی

مرتضی گفت...

درووووووووووود به ایرانی عزیز.
آقا دستت درد نکنه. ممنون که به همه خواسته ها توجه میکنی.خیلی واسه نوشتنش عجله نکن،سعی کن با خیاله راحت از تخیله خلاقت بهره بگیری و ادامش رو بنویسی.فکر کنم داستانه جالبی بشه.

ایرانی گفت...

آقا مرتضای گرامی خیلی ممنونم از بیان نکات منطقی ات .تلاش می کنم تا علاوه بر عشقی احساسی اجتماعی نمودن این داستان یه روال منطقی و طبیعی تری به اون بدم همچنین مثل بقیه نوشته هام از تکیه کلامهای خیلی خودمونی وطنز ساده هم استفاده کنم .برای انتخاب بعضی کلمات و نوشته هایه حساسیت خاصی دارم بعضی عناوین هستند که از همون اول روند داستانو نشون می ده با این حال آدم دلش نمیاد یه عنوان ضعیف ترو انتخاب کنه وگرنه خود من هم دوست ندارم یه خواننده از اول ته داستانو بخونه (حدس بزنه)ولی در صورت حدس به خصوص درمورد این داستانهای عاطفی سوژه و ماجراها رو طوری ادغام کرده گسترده اش می کنم که جنبه حدس زدنش مهم نشون نده .هر چند هیچ نوشته ای در دنیا بی عیب نیست با این حال من از همراهی شما مرتضی جان و سایر عزیزان نهایت تشکر رو دارم .چند دقیقه پیش هم قسمت چهارم این داستانو نوشتم .خدا نگه دار همگی ..ایرانی

ناشناس گفت...

merc irani aziiiz :x

ایرانی گفت...

من هم از شما دوست خوب و آشنام ممنونم ..ایرانی

جاوید گفت...

سلام ایرانی جان من نمی دونم چرا شما رو اینقدر دیر پیدا کردم و یه ماهی میشه که دارم داستان هاتون رو هر شب میخونم و این ندای عشق دیگه منو دیوونه کرده و دیگه دارم کم میارم و در ضمن دو روزه که نخوابیدم و ندای عشق رو تا اونجایی که نوشتی خوندم و تموم کردم و خیلی بی صبرانه منتظر ادامش هستم .
در ضمن اگه میشه تعداد داستان های عاشقانه رو بیشتر کن و تعداد سکس رو کمتر چون اینطوری روی آدما بیشتر تاثیر میزاره و باعث بیشتر شدن عشق و عاشقی میشه !!!
ممنون، فعلا

ایرانی گفت...

این هم سلام چهارم من به جاوید خان گل ..با خوندن این پیام تازه متوجه شدم که هر 77 تا رو خوندی .چند داستان عاشقانه دیگه مثل میلاد عشق و لبخند عشق هم که تک قسمتیه در ماههای اخیر منتشرشده وخود من هم علاقه خاصی به نوشتن این گونه داستانها دارم .وعلاوه بر آن مطالب غیر سکسی دیگه ای در این سایت منتشرشده .به امید آن که دلهای همه عاشقا پر از مهر و محبت باشه و برای گوهر ارزشمند وفا ارزش قائل شن .شاد شاد شاد باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

salam doste aziz,2 rooz bikhabi keshidam ta hameie dastano khondam,toie 48 sa@ faghat 5 sa@ khabidam
dastanet fogholade boooddddddddddddddddddddddddddddddddddddddddddddd,ashegheshammmmmmmmmmmm,makhsosan inke akhare khobi dasht.mikham bedonam dastan in modeli toie site hast???man do roie eshgh ro ham khondam,vali ino kheili bishtar dos dashtam,montazere javabet hastam

ناشناس گفت...

dar zemn esmam reza
ye soal???chera dastana ro chap nemikoni?

ایرانی گفت...

آقا رضای گل و دوست داشتنی چشات خسته نباشند و خودتم در کل خسته نباشی . لطف داشتی که محبت خودتو به من و این اثر ناقابلم در قبال محبتهای خودت نشون دادی . این که چرا چاپ نمی کنم می شد در ایران با اصلاح قسمت آخر آن چاپش کرد ولی با توجه به این که من کلی داستان سکسی نوشتم و ندای مظلوم و نگاه اونو خیلی دوست دارم فعلا در این جو امکان نداره . یعنی به دو دلیل . داستان آبی عشق رو که می تونستم اسمشو درخت عشق هم بذارم یه داستان عاشقونه ایه که حدودا 20 قسمتش منتشر شده و اونو می خوام به یه کوبندگی و لطافت خاصی از عشق و ماجراهای متنوع و فراز و نشیبهای خاص برسونم که این روند در حال اوج گیریه . داستانهای تک قسمتی عشقی سی چهل تایی نوشتم که توضیح بعضی هاشو شب گذشته در قسمت زن نامرئی 32 یا 33 فکر کنم بودهمون 33 باید باشه ..به سارا خانوم دادم و بعضی هاش خیلی عاطفی و احساسیه . داستان تک قسمتی بابا بر گرد رو که به مناسبت روز پدر امسال نوشتم اونم خیلی احساسیه و داستان مثلث عشق که بر مبنای یک داستان واقعی نوشته و من عاطفی ترش کردم . داستان سکسی عاشقونه اولین عشق آخرین عشق هم که یک سال و نیم پیش منتشر شده اونم یه حس خاصی رو در آدم به و جود مباره . داستانهای من که کلمه آخرش عشق باشه و حالت صفت یا مضاف الیه داشته باشه همه عشقیه ..کاملا شبیه این داستان یعنی ندای عشق به اون صورتدرسایت نیست ولی این داستانهایی که به طور کلی یا جزیی به اونا اشاره شد در زاوایای مختلف اثر بخشی خودشونو احتمالا دارند . چون عشقی که از دل میاد باید که به دل بشینه . آدما همه عشقو دوست دارن . حتی اونایی که ازش فرار می کنن . راضی به زحمت و خستگی ات نبودم آقا رضا . شاد و سربلند باشی ...ایرانی

reza گفت...

mer30 az javab dadanet,bazam tashakor mikonam.bavar kon bazi jaha be zor dg ashke khodamo negah dashtam,shayad vase bazia in az ye pesar 23 sale baieed bashe.kash hameie dokhtara mese neda va hame ma ha ham mese navid boodim,vaghti ba tamam vojod asheghe yeki mishi va bade ye modat mifahmi faghat ye dorogh go boode(ghazieie khodame)kole vojode adam engar dare az ham motalashi mishe,vali baz oono mibakhshi va ye seri khatereie dg ragham mizani va baz tarket mikone!!!toie in donyaie facebooki man ke dg az eshgh taghriban na omid shodam,az inke be yeki begi dosesh dari va oonam az tahe del,bedone hich doroghi, va har chize dg in eshgho behet bargardone.vali che mishe ke zendegi baiad kard.az dastanaie tak ghesmati ziad khosham nemiad,chon dos daram inghad forsat dashte basham ke oon shakhsiato ba tamam vojodam hes konam.pas derakht eshgh ro mikhonam.ye chize dg,ye modat har kari mikardam vase vorod be site baiad email vared mikardam,ke chon man ghablesh register nashode boodam vared nemishod.dastanesh chie???sry babate finglish neveshtanam

reza گفت...

توی لیست نتونستم درخت عشق رو پیدا کنم!

ایرانی گفت...

رضا جان من اول این پاسخ کوتاه رو بدم که دنبال چیزی که وجود نداره نگردی و خسته نشی دوباره بر می گردم جواب کاملی درخصوص پیام تو که از ته دلت نوشتی میدم .آقا رضا اگه پیام قبل منو بخونی در سطر ششم نوشتم داستان آبی عشق رو که می تونستم اسمشو درخت عشق هم بذارم ..پس اسم داستان همون آبی عشق است و 20 قسمتش نوشته شده و شاید چهل پنجاه قسمت دیگه هم ادامه داشته باشه . ولی خودمونیم عجب پاسخ کوتاهی بود رضا جان یه خورده بخند . بی خیالش . برم اینو منتشرکنم برگردم و یک بار دیگه متن تو رو بخونم ..ایرانی

ایرانی گفت...

آقا رضای بامحبت و عاشق عشق که احتمالا حالا از دست عشق دلخوری ..گفتی که باید زندگی کرد و زیبا گفتی .. عشق تپش قلبهاست ..شب نخفتن ها , منتظر ماندنها , امیدوار بودنها , گذشتن از مرز روز ها و ماهها و سالها , گذر از بهترین سالهای زندگی .. کاشتن محصولی به انتظار میوه ای ..ناگهان طوفانی می آید و خرمنهایی را که احساس می کردی سبز شده به آسمان فنا می برد و کشتزار قلب پاک و عاشقت چون کویری می گردد . زندگی باید کرد . دوباره باید کشت نه این که کشت . این را بدان آن که خیانت و بی وفایی کرده از اول لیاقت تو را نداشته و عاشق نبوده که امروز در غم دوری او زانوی غم در بغل گیری . مگر آن که تو هم آزارش داده باشی که این طور نیست .. تو نباید به خاطر انسانی که درکت نکرده معنای عشق و وفا را ندانسته غمگین باشی . شاید این نعمت و رحمتی بوده که از آشیان قلب پاک و مهربانت پرکشیده باشد . تو تنها و تنها می توانی به خاطر یک چیز ناراحت باشی که باز هم نباید باشی . به خاطر غروری که احساس می کنی از دست رفته . آن شخصیتی که به واسطه عشق نوعی بال و پر و پر پرواز بر بلندای آسمان عشق را به تو بخشیده بود .. رضا جان غرور تو هم خرد نگردیده ..تو سربلندی .. نزد خدا ..نزد آنانی که به آنان خیانت شده ..نزد همه آنهایی که عشق و وفا را دوست می دارند عاشقانه به هم وفادارند و وفادارانه به هم عشق می ورزند . عشق زمانی نام عشق بر خود می گیرد که پیوندی وجود داشته باشد .. آن پیوند ظاهری در دنیای دروغ و چت و تلفن و حتی نامه و رفتن به تریا و قهوه خانه سنتی نه ..آن پیوند قلبی و روحی را می گویم . پس خود را قانع کن که هنوز عشقی وارد زندگیت نشده . هرچند رهایی از زندان خاطره ها برایت طاقت فرساست . اینو برای صدمین بار در این سایت دارم میگم من خودم ده سال با یه دختری دوست بودم و با همون ازدواج کردم . والسلام نامه تمام . از هفتاد خان و هفتصد خان رستم هم گذشتم ..هرکدوم برای اون یکی اولی بودیم . من 14 بودم و اونم 13 سال داشت . پس اگر مبارزه ای بوده باید دوطرفه باشد . می خوام بگم اگه بی فرهنگی و بی وفایی دیدی نمی تونی به طرف بگی عاشق و اون لیاقت تو رو نداره .. اما زمانی که کسی را دوست داری اولا باید با افکار و درونش آشنایی پیدا کنی . در اندازه ای به او محبت کنی که هم متانت تو حفظ شود و هم او با شنیدن کلام محبت آمیز تو بیشتر به سوی تو کشیده شود . هر چند در یک پیوند واقعی این نمایشات نقشی ندارد ولی گاه برای ساختن یک شخص که در میانه ای ایستاده و بر سر دوراهیست که به سمت راست محور برود یا چپ موثر است . در هر حال رضا جان شاد باش ..بخند ..امیدوار باش .من به تو افتخار می کنم . همه دلشکستگان به تو افتخار می کنند . زندگی زیباست . تو جوانی . دختر های زیادی هستند که مثل تو عاشق عشق واقعیند . بخند تا دنیا به روت بخنده .. از ته دلت بخند . من در کنارتم . دوستان خوب این مجموعه در کنارتند . ارزش دوستیها و محبت و دلی را آرام کردن زیباتر و بالاتر و بهتر از هر داستانیست . دوستت می داریم چون که عشق را دوست داشته ای و دوست می داری و بابت وفاداری به عشق بهای سنگینی پرداخته ای .. شاد باش بخند تا خورشید خوشبختی به روی تو وبرای تو بخندد ...ایرانی

ایرانی گفت...

سارای عزیز !خودم یک بار دیگه پیام داداش رضا و خودمو که خوندم نمی دونم چرا یاد تو یعنی یاد فلسفه تو افتادم . اون دلش گرفته ولی با همه نومیدیها در میان امید دردهای درون خودشو به یاد آورد و باهاش اشک ریخت . این حس این امید در او زنده شد یا زمینه اش وجود داره که در دنیای نامردمیهای ما هنوز عشق و وفا نفس داره که اگه نداشت من و تو از عشق سخن نمی گفتیم و حتی اونو به رویاهای خودمون نمی سپردیم . اگه همیشه از نومیدی و دغل بازیها و لات و لوت بازیهای چند جوجه فوکلی که بویی از عشق و انسانیت نبرده بگیم و همونو ملاک فکر و فرهنگ و فلسفه خودمون قرار بدیم پس باید فاتحه خودمونو هم بخونیم . اگه پسرا وفادار نیستند پس من و رضا چیکاره ایم . اگه دخترا بد جنسن پس خودت چرا این قدر خوب و مهربون و با محبت و با گذشتی . پس آدما می تونن نیک باشن عاشق باشن مهربون باشن اگه بخوان اگه اراده کنن و برای فکر و فرهنگ خودشون ارزش قائل باشن . بادرودی دوباره بر تو و همه پاکدلان دنیا ...ایرانی

reza.raul گفت...

mer30 iranie aziz.bavar kon kalamet adamo aroom mikone,nemidonam chand salete ke inghad pokhte va sanjide harf mizani,har jomlat mani dare.babate ehterami ke be khanande mizari va ba deghat va hosele javab midi heirat zade shodam.be ghole marof unbelievable!!!!dar morede khodam ham begam ke dg faramoshesh kardam,har chand bazi vaghta sms mide va hali miporse vali dar kol dg ghazieie oon tamome,faghat gahi vaghta axesho mibinam delam migire,hasodim mishe kenare ham kelasiash ax migire va mizare toie fb,kholase alan dg oon vasam mohem nist,liaghate gozashte mano nadasht,ba inke fahmidam ba chand nafar boode ghable man va hata sex ham dashte ,be khodam ghabolondam ke ayande mohemme vali oon baz tanham gozasht.no problem.omidvaram yeki dg ro roozi peida konam ke hadaghal ye darsad mese neda bashe,doroste neda ye shakhse khialie ,vali arezoie dashtanesh ke jorm nist.khosh be hal to(bebakhshid to migam,kolan zood pesar khale misham) be nedaie khodet residi.nemidonam ghazieie in sara khanom chie,vali mikham bedone age yeki besh khianat karde va tanhash gozashte motmaen bashe liaghat nadashte.kheili fak zadam :D

ایرانی گفت...

سلام به رضا جان عزیز و خوش کلام و شیوا بیان .. که اگه دوتایی مون رو به یه محفلی ببرن دیگه به بقیه مجالی نمیدیم (شوخی ) تو برایم من وقتی یک دوست یا بهتره بگم مثل یک برادری پس می توانیم صمیمی هم باشیم و تو و شما و اینها همه یکیسیت . خیلی بد خواهد بود که انسان از یک سوراخ دوبار گزیده شود . این بار باید دست به عصا باشی . زود به کسی دل نبندی . اگر هم دل بستی متوجهش نکنی . خودت خوبی ولی متاسفانه بقیه رو هم مثل خودت می بینی .درسته که نباید بد بین باشی ولی آرام آرام ..افرادی هستند که به خاطر شکست در عشق از عشق و عاشق شدن می گریزند و این هم درست نیست . در این مورد یکی دو داستان تک قسمتی هم نوشته ام .. می دانم موفق خواهی شد . تو بیش از آن که از شکست در عشق ناراحت باشی از شکست غرورت غمگینی و حق داری . چون واقعا یک انسان از به بازی گرفته شدن خود متاثر می گردد ولی چون مرد بودی و هستی و با وفاداری خود مردانگی خود را به اثبات رسانیدی می توانی سربلند باشی . به خودت افتخار کنی . آن چنان که یقینا همه آنهایی که متن تو را خوانده اند به تو افتخار می کنند . هزاران نفر دوست دارند مرام تو را داشته باشند . درمورد خواننده مهربان و نجیب و دوست داشتنی سارا مسئله خاصی نیست اون از خوانندگان خوب ماست فقط فکر می کنه اگه زیاد مثبت گرا باشم و عشق و ایثارگری رو در نوشته هام به اوج برسونم افسانه پردازی کرده ام ولی خب خیلی ازم حمایت می کنه و هوامو داره و منم بهش احترام میذارم . اصلا کاری به پسر بودن و دختر بودن ندارم . شخصیت درونی آدما باید برای ما مهم باشه . احترام همو باید داشته باشیم . جنبه اونو باید داشته باشیم که میشه دو جنس مخالف درد های همو درک کنند و هم صحبت خوبی برای هم باشند . من چه در رابطه با دخترا و چه پسرا همش سعی می کنم طوری رفتار کنم و بنویسم که سر سوزنی جسارت نکرده باشم . در هر حال تو و سارا و همه و همه خوانندگان برای من دوست داشتنی هستید و سعی کن دوباره پر نشاط شی . من نفر قبلی رو به عنوان عشقت حساب نمی کنم چون از اول یک خائن بوده . آرزو می کنم اولین عشقت آخرین عشقت باشه .. اما با دقت انتخاب کن .. چون عشق زیباست .. به تو به انسان تحرک میده ..اونو به زندگی دلگرم می کنه .. منو با الفاظ محبت آمیز خودت شرمنده ام کردی و من شایسته این همه لطفت نیستم . ولی امیدوارم به هرچه که میخوای برسی و آینده روشنی داشته باشی . از گذشته درس بگیری و از پل امروز برای گذر و رسیدن به فردایی روشن استفاده کنی . شاد و شاد و شاد و بی نهایت شاد باشی ...ایرانی

reza.raul گفت...

salam.chand vaghti bood kheili saram shologh bood,omadam ye salami arz karde basham

ایرانی گفت...

سلام بر شما رضا جان ! خوشحالم که یک بار دیگه نوشته گرم و زیبای تو رو می خونم . امیدوارم که تو را همیشه شاد و خندان احساس کنم و برسه اون روزی که بتونیم همدیگه رو ببینیم . شاد باشی و غمگین نباشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر