شب جمعه هم از راه رسید . افشین کمی رسمی تر و با یه کت و شلوار سر مه ای و کراواتی قرمر و یک پیراهن آسمانی خیلی شیک شده بود . بنفشه هم یه پیراهن شیک و ساده قرمز که از کناره های پا شکاف داشت تنش کرده بود ... انوشه در لباس عروس خیلی خوشگل تر به نظر میومد . اینو افشین به بنفشه گفت .
بنفشه : بازم جای شکرش باقیه که اون داره شوهر می کنه .
- چه فرقی برای تو می کنه عزیزم . مگه یک مرد حق نداره از زیبایی های زن دیگه تعریف کنه ؟ تو چرا این قدر بهت بر می خوره . باز خوبه که جلو رو تو با خیلی ها بودم .
بنفشه : بس کن افشین . حرفای الکی نزن ..
افشین خودشو به دختر خاله بنفشه , همون عروس خانوم رسوند و گفت
-انوشه جون تبریک میگم .. شادوماد کجاست .. کارش چیه ؟ ..
انوشه یه نگاهی به اطراف انداخت و وقتی که مطمئن شد کسی جز خود اون و افشین حر فاشونو نمی شنوه و بنفشه هم رفته به سمتی ... فوری خودشو به افشین نزدیک کرد و گفت دارم به آرزوم می رسم .
-آره داری عروس میشی ..
-آخخخخخخخخخ نگو افشین از فردا دیگه مال تو میشم .
- کاش از امشب مال من می شدی .
-بد جنس چند بار بهت گفتم ولی تو خودت قبول نکردی .
-دارم اذیتت می کنم . همین دختر خاله ات واسه هفت پشت ما بسه . هر چند تو هم دست کمی از اون نداری . ولی بنفشه باسنش خیلی تپله ..
-افشین بازم که با من از این حرفا زدئی ؟ چند بار باید بهت بگم که وقتی داری با من حرف می زنی از بدن زنای دیگه نگی .
-عروس خانومو باش . داره میره خونه بخت و امشب شب زفافشه داره نسبت به کارای من حسادت می کنه . من نمی دونم این شا دوماد ما کجاست که عروس استثنایی خودشو ببینه .
-افشین دوستت دارم . خوشم میاد که تو با من از این کارا بکنی . به من حال بدی . دختری منو بگیری .
افشین : منم خیلی دلم می خواد . ولی حالا به جایی رسیدی که شر درست میشه . انوشه : پس باید به من قول بدی که بیشتر بهم سر بزنی و راحت می تونی با من سکس کنی . منو به آرزوم برسونی و دیگه این بهونه رو نیاری که من دختر نیستم و تو باید مراعات کنی و اگه کار از کار بگذره درد سر میشه . من صد بار بهت گفتم نمی خوام یک دختر باشم . من نمی خوام لذت بردنمو از زندگی فقط وقت نگه داری و محافظت از بکارتم بکنم . اصلا این چه معنا داره ! که زن بکارت داشته باشه یا نه . من به جای مسئولین جامعه بودم داشتن بکارت رو برای دخترا ممنوع می کردم و اصلا به طور مصنوعی همون اول بر می داشتم تا اونا با خیالی راحت تر بتونن به تفریح و عشق و حالشون برسن .
افشین با تعجب به انوشه نگاه می کرد . سعی داشت از اون جا دور شه . ولی از اون جایی که انوشه در لباس عروس خیلی خوشگل شده بود و گل سر سبد مجلس بود افشین خوشش میومد از این که عروس توجه خاصی به اون داره . و بنفشه هم خیلی آروم رفته بود به میون بستگان و دوستان قدیمش ... چه لباسای سکسی و هوس انگیزی پوشیده بودند این خانوما . انگار افت و خیز و جلب توجه کردن اونا خیلی بیشتر از دختران و دوشیزگان بود . اونا عطش خاصی داشتند برای این که پسران جوان به اونا توجه کنن . از هر طرف صدایی به گوش می رسید که بنفشه رو صدا می زد تا بیاد سمت اون . یعنی از دوستان قدیمش .
-وای سلام هایده جون .. این جا چیکار می کنی ...
-من از طرف داماد دعوتم . تو چیکار می کنی دختر خانوم رئیس . می بینم حالا دیگه خیلی خاکی نشون میدی .
-ببینم مگه اون وقتا خیلی آبی بودم که حالا خاکی شدم ؟
-نه به نظرم میومد که یه غرور خاصی داشته باشی ..
-وااااااا عزیز دلم . حالا پس از این همه سال که همدیگه رو ندیدیم چه وقت این حرفاست . تو که می دونی من چقدر خوشم میومد از این که دوستای خوبی مثل شما ها داشته باشم .
ولی هایده با خودش می گفت آره می دونم ولی یه غرور خاصی داشتی که همش می خواستی نشون بدی که یه بر تری خاصی نسبت به بقیه داری .
-خیلی خوشگل شدی بنفشه جون . انگار چهره ات نسبت به اون وقتا خیلی فرق کرده . به اصطلاح آب رفته زیر پوستت . انگار که از دواج با هات ساخته .
-نمی دونم شاید همین طور باشه که تو میگی . شاید هم شوهر خوب داشتن همین مزایا رو هم داشته باشه . ببینم تو هم با همون دوست پسرت که خیلی عاشقش بودی از دواج کردی ؟
هایده : نه راستش ولی از اون خیلی چیزا یاد گرفتم . این که خودمو پای بند چیزی نکنم و در زندگی فقط به فکر تفریح خودم باشم و دلم واسه کسی نسوزه . .... ادامه دارد ... نویسنده .ایرانی
بنفشه : بازم جای شکرش باقیه که اون داره شوهر می کنه .
- چه فرقی برای تو می کنه عزیزم . مگه یک مرد حق نداره از زیبایی های زن دیگه تعریف کنه ؟ تو چرا این قدر بهت بر می خوره . باز خوبه که جلو رو تو با خیلی ها بودم .
بنفشه : بس کن افشین . حرفای الکی نزن ..
افشین خودشو به دختر خاله بنفشه , همون عروس خانوم رسوند و گفت
-انوشه جون تبریک میگم .. شادوماد کجاست .. کارش چیه ؟ ..
انوشه یه نگاهی به اطراف انداخت و وقتی که مطمئن شد کسی جز خود اون و افشین حر فاشونو نمی شنوه و بنفشه هم رفته به سمتی ... فوری خودشو به افشین نزدیک کرد و گفت دارم به آرزوم می رسم .
-آره داری عروس میشی ..
-آخخخخخخخخخ نگو افشین از فردا دیگه مال تو میشم .
- کاش از امشب مال من می شدی .
-بد جنس چند بار بهت گفتم ولی تو خودت قبول نکردی .
-دارم اذیتت می کنم . همین دختر خاله ات واسه هفت پشت ما بسه . هر چند تو هم دست کمی از اون نداری . ولی بنفشه باسنش خیلی تپله ..
-افشین بازم که با من از این حرفا زدئی ؟ چند بار باید بهت بگم که وقتی داری با من حرف می زنی از بدن زنای دیگه نگی .
-عروس خانومو باش . داره میره خونه بخت و امشب شب زفافشه داره نسبت به کارای من حسادت می کنه . من نمی دونم این شا دوماد ما کجاست که عروس استثنایی خودشو ببینه .
-افشین دوستت دارم . خوشم میاد که تو با من از این کارا بکنی . به من حال بدی . دختری منو بگیری .
افشین : منم خیلی دلم می خواد . ولی حالا به جایی رسیدی که شر درست میشه . انوشه : پس باید به من قول بدی که بیشتر بهم سر بزنی و راحت می تونی با من سکس کنی . منو به آرزوم برسونی و دیگه این بهونه رو نیاری که من دختر نیستم و تو باید مراعات کنی و اگه کار از کار بگذره درد سر میشه . من صد بار بهت گفتم نمی خوام یک دختر باشم . من نمی خوام لذت بردنمو از زندگی فقط وقت نگه داری و محافظت از بکارتم بکنم . اصلا این چه معنا داره ! که زن بکارت داشته باشه یا نه . من به جای مسئولین جامعه بودم داشتن بکارت رو برای دخترا ممنوع می کردم و اصلا به طور مصنوعی همون اول بر می داشتم تا اونا با خیالی راحت تر بتونن به تفریح و عشق و حالشون برسن .
افشین با تعجب به انوشه نگاه می کرد . سعی داشت از اون جا دور شه . ولی از اون جایی که انوشه در لباس عروس خیلی خوشگل شده بود و گل سر سبد مجلس بود افشین خوشش میومد از این که عروس توجه خاصی به اون داره . و بنفشه هم خیلی آروم رفته بود به میون بستگان و دوستان قدیمش ... چه لباسای سکسی و هوس انگیزی پوشیده بودند این خانوما . انگار افت و خیز و جلب توجه کردن اونا خیلی بیشتر از دختران و دوشیزگان بود . اونا عطش خاصی داشتند برای این که پسران جوان به اونا توجه کنن . از هر طرف صدایی به گوش می رسید که بنفشه رو صدا می زد تا بیاد سمت اون . یعنی از دوستان قدیمش .
-وای سلام هایده جون .. این جا چیکار می کنی ...
-من از طرف داماد دعوتم . تو چیکار می کنی دختر خانوم رئیس . می بینم حالا دیگه خیلی خاکی نشون میدی .
-ببینم مگه اون وقتا خیلی آبی بودم که حالا خاکی شدم ؟
-نه به نظرم میومد که یه غرور خاصی داشته باشی ..
-وااااااا عزیز دلم . حالا پس از این همه سال که همدیگه رو ندیدیم چه وقت این حرفاست . تو که می دونی من چقدر خوشم میومد از این که دوستای خوبی مثل شما ها داشته باشم .
ولی هایده با خودش می گفت آره می دونم ولی یه غرور خاصی داشتی که همش می خواستی نشون بدی که یه بر تری خاصی نسبت به بقیه داری .
-خیلی خوشگل شدی بنفشه جون . انگار چهره ات نسبت به اون وقتا خیلی فرق کرده . به اصطلاح آب رفته زیر پوستت . انگار که از دواج با هات ساخته .
-نمی دونم شاید همین طور باشه که تو میگی . شاید هم شوهر خوب داشتن همین مزایا رو هم داشته باشه . ببینم تو هم با همون دوست پسرت که خیلی عاشقش بودی از دواج کردی ؟
هایده : نه راستش ولی از اون خیلی چیزا یاد گرفتم . این که خودمو پای بند چیزی نکنم و در زندگی فقط به فکر تفریح خودم باشم و دلم واسه کسی نسوزه . .... ادامه دارد ... نویسنده .ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر