ترانه : پس تو هم یکی از همون بچه عوضی ها هستی که همه جی رو در پول و هوس خلاصه می بینن . تا وقتی که دختره داره با هاشن . بعد ولش می کنن و میرن . یه عده هم که هد فشون چیز دیگه ایه .
-میگم تو هم کم در این زمینه کم تجربه نیستی ها ...
ترانه : آقا پسر بازم پاتو از گلیمت دراز تر کردی ها .. به روت خندیدم این قدر زیادش نکن دیگه ...
-ببینم می خوای بری دانشگاه ؟
-چیه ازم آدرس می خوای ؟ من که خر پول نیستم مخت رو تیلیت کنم . فقط دلم می خواد حال پسرایی مثل تو رو بگیرم که هدفشون اینه ..
-حالا این قدر بر داشت بد در مورد من نکن . نشد که این طوری شه . نشد دیگه . من یه چند روزی قاط زده بودم . آخه زندگی راحت و خوشبختی مال بچه پولداراست . تو دوست نداشتی به جای این کهنه پوشی یه لباس درست و حسابی داشته باشی ؟
-کیه که بدش بیاد کامیار خان .. منم دوست دارم یه شوهر خر پول گیرم بیاد که هر چی دوست دارم برام بخره .. نمی دونم چرا از این حرفا دارم می زنم . اصلا درست نیست که هنوز هیچی نشده دختر خاله شم . دیگه نمی بینمت . حرصم گرفته بود از این که گفتی می خوای مخ یه دختر پولدار رو بزنی . به چی خودت می نازی .. یه خورده خوش تیپی خودت ؟ الان دخترا به فکر این چیزا نیستن . اونا هم یه زندگی راحت می خوان .. تو خیلی آدم خود خواهی هستی . من برم که کلاسم دیر شد ....
یه سری خرت و پرت بهش دادم .. اول اونا رو نگرفت .. بعدش گفت که بعدا پولشو بهم میده ..
-نمی خوام ترانه ... می تونم دوباره ببینمت ..
-واسه حساب کتاب که اومدم همو می بینیم ..
-می خوای بیای بیا .. ولی ...
ادامه ندادم . می خواستم بگم ولی من ازت پولی نمی گیرم ترسیدم قبول کنه و دیگه پیداش نشه . فقط خیلی آروم گفتم باشه که اون بیاد و من ببینمش . روز بعد ترانه کتاب به دست اومد . کمی تر و تمیز تر از روز قبل اومده بود . ولی انگار مانتوی مشکی اون مدتها بود که رنگ آبو ندیده بود .
-ببینم خونه ات همین نزدیکاست ..
به خونه من چیکار داری ؟ من گاهی میرم خونه همکلاسام می خوابم .. اونا می تونستن خوابگاه بگیرن . ولی از بس درس خون بودن تر جیح دادن که بیان بیرون یه جایی رو اجاره کنن .
-معمولا دخترایی که تنهان یه سری کارای دیگه هم می کنن .
-خیلی فضولی کامیار . مخت همش رو چیزای الکی دور می زنه . تو که الان دو روزه با هام آشنایی از این حرفا می زنی . معلوم نیست چند روز دیگه می خوای چه جوری حرف بزنی ؟! ..
راست می گفت این ترانه . یه سری حرفایی بین پسرا زده میشه حالا راست یا دروغشو کار نداریم ولی اگه بخواد پیش دخترا این حرفا زده شه جوش میاره طرف .. راستش ترانه چهره جذابی داشت . قدی متوسط .. نه لاغر و نه چاق بود . با این که قشنگترین دختری نبود که من تا حالا دیدمش ولی یه غروری داشت که منو به طرف خودش می کشید . نمی دونم چرا خیلی دوست داشتم که اون ازم خوشش بیاد . تا حالا کمتر دختری جرات کرده بود که به من تو بگه . اگرم می گفت فوری حالشو می گرفتم . ولی اون انگار پاشو از گلیمش دراز تر می کرد .
-ببینم پسر .. اسمت چی بود یادم رفت ؟
-داری فیلم میای واسه ما ؟ تو مثلا دانشجویی به همین زودی اسمم یادت رفت ؟
ترانه : نمی دونم با یه کاف شروع می شد . من که بیکار نیستم که با هر کی که سلام علیک می کنم اسمشو به خاطر داشته باشم .
-ای که هی ..
-خب که چی مثلا ..
-میای بریم بگردیم ؟من اسمم کامیاره ..
ترانه : هه ..هه.. بریم این درو دیوار های قدیمی رو ببینیم ؟ ببینم ماشین داری ؟ .
-نه راستش .. ماشینم کجا بود ولی گواهینامه رو وقتی که بودم خد مت گرفتم ..
-پس بذار دم کوزه آبشو بخور ..
-ولی تو فکرش هستم که دست و بالم که جور شد یه موتور گازی واسه خودم بگیرم .. ترانه : من جات بودم اول دوچرخه می خریدم ..
-تو از کجا می دونی من دوچرخه هم ندارم ..
-تیپت داد می زنه که خودت تک چرخی .. دوچرخه پیشکشت ..
- دیگه خیلی داری دستم میندازی ..
-به جون خودم اصلا عادتم اینه همین جوری حرف می زنم .. غریب و آشنا نداره
-ولی اگه منم جوش بیارم غریب و آشنا نمی کنما ..
-خب نکن . می خوای چه غلطی بکنی .. راهمو می کشم میرم . ..
وای که از دستش دیوونه شده بودم .. بالاخره رفتیم رو یکی از نیمکتهای پارک نزدیک خونه مون نشستیم . می خواستم یه جورایی مخشو کار بگیرم حرف بزنه بیشتر با هاش باشم .. کمتر پیش اومده بود که واسه یه دختر پول خرج کنم . ولی اون بالاخره دانشجو بود و یه کلاسی واسه خودش داشت ..
-خب ترانه جون ! چه رشته ای درس می خونی ؟
بر و بر نگام کرد و گفت
-ما جون مون نداریم .. بازم که روتو زیاد کردی ... من که دوست دخترت نیستم یا عشقت ...
وای خدا این چرا این جوری بود ! من می خواستم بگم اگه نیستی پس چرا با من هستی که ترسیدم بد تر کنه . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
-میگم تو هم کم در این زمینه کم تجربه نیستی ها ...
ترانه : آقا پسر بازم پاتو از گلیمت دراز تر کردی ها .. به روت خندیدم این قدر زیادش نکن دیگه ...
-ببینم می خوای بری دانشگاه ؟
-چیه ازم آدرس می خوای ؟ من که خر پول نیستم مخت رو تیلیت کنم . فقط دلم می خواد حال پسرایی مثل تو رو بگیرم که هدفشون اینه ..
-حالا این قدر بر داشت بد در مورد من نکن . نشد که این طوری شه . نشد دیگه . من یه چند روزی قاط زده بودم . آخه زندگی راحت و خوشبختی مال بچه پولداراست . تو دوست نداشتی به جای این کهنه پوشی یه لباس درست و حسابی داشته باشی ؟
-کیه که بدش بیاد کامیار خان .. منم دوست دارم یه شوهر خر پول گیرم بیاد که هر چی دوست دارم برام بخره .. نمی دونم چرا از این حرفا دارم می زنم . اصلا درست نیست که هنوز هیچی نشده دختر خاله شم . دیگه نمی بینمت . حرصم گرفته بود از این که گفتی می خوای مخ یه دختر پولدار رو بزنی . به چی خودت می نازی .. یه خورده خوش تیپی خودت ؟ الان دخترا به فکر این چیزا نیستن . اونا هم یه زندگی راحت می خوان .. تو خیلی آدم خود خواهی هستی . من برم که کلاسم دیر شد ....
یه سری خرت و پرت بهش دادم .. اول اونا رو نگرفت .. بعدش گفت که بعدا پولشو بهم میده ..
-نمی خوام ترانه ... می تونم دوباره ببینمت ..
-واسه حساب کتاب که اومدم همو می بینیم ..
-می خوای بیای بیا .. ولی ...
ادامه ندادم . می خواستم بگم ولی من ازت پولی نمی گیرم ترسیدم قبول کنه و دیگه پیداش نشه . فقط خیلی آروم گفتم باشه که اون بیاد و من ببینمش . روز بعد ترانه کتاب به دست اومد . کمی تر و تمیز تر از روز قبل اومده بود . ولی انگار مانتوی مشکی اون مدتها بود که رنگ آبو ندیده بود .
-ببینم خونه ات همین نزدیکاست ..
به خونه من چیکار داری ؟ من گاهی میرم خونه همکلاسام می خوابم .. اونا می تونستن خوابگاه بگیرن . ولی از بس درس خون بودن تر جیح دادن که بیان بیرون یه جایی رو اجاره کنن .
-معمولا دخترایی که تنهان یه سری کارای دیگه هم می کنن .
-خیلی فضولی کامیار . مخت همش رو چیزای الکی دور می زنه . تو که الان دو روزه با هام آشنایی از این حرفا می زنی . معلوم نیست چند روز دیگه می خوای چه جوری حرف بزنی ؟! ..
راست می گفت این ترانه . یه سری حرفایی بین پسرا زده میشه حالا راست یا دروغشو کار نداریم ولی اگه بخواد پیش دخترا این حرفا زده شه جوش میاره طرف .. راستش ترانه چهره جذابی داشت . قدی متوسط .. نه لاغر و نه چاق بود . با این که قشنگترین دختری نبود که من تا حالا دیدمش ولی یه غروری داشت که منو به طرف خودش می کشید . نمی دونم چرا خیلی دوست داشتم که اون ازم خوشش بیاد . تا حالا کمتر دختری جرات کرده بود که به من تو بگه . اگرم می گفت فوری حالشو می گرفتم . ولی اون انگار پاشو از گلیمش دراز تر می کرد .
-ببینم پسر .. اسمت چی بود یادم رفت ؟
-داری فیلم میای واسه ما ؟ تو مثلا دانشجویی به همین زودی اسمم یادت رفت ؟
ترانه : نمی دونم با یه کاف شروع می شد . من که بیکار نیستم که با هر کی که سلام علیک می کنم اسمشو به خاطر داشته باشم .
-ای که هی ..
-خب که چی مثلا ..
-میای بریم بگردیم ؟من اسمم کامیاره ..
ترانه : هه ..هه.. بریم این درو دیوار های قدیمی رو ببینیم ؟ ببینم ماشین داری ؟ .
-نه راستش .. ماشینم کجا بود ولی گواهینامه رو وقتی که بودم خد مت گرفتم ..
-پس بذار دم کوزه آبشو بخور ..
-ولی تو فکرش هستم که دست و بالم که جور شد یه موتور گازی واسه خودم بگیرم .. ترانه : من جات بودم اول دوچرخه می خریدم ..
-تو از کجا می دونی من دوچرخه هم ندارم ..
-تیپت داد می زنه که خودت تک چرخی .. دوچرخه پیشکشت ..
- دیگه خیلی داری دستم میندازی ..
-به جون خودم اصلا عادتم اینه همین جوری حرف می زنم .. غریب و آشنا نداره
-ولی اگه منم جوش بیارم غریب و آشنا نمی کنما ..
-خب نکن . می خوای چه غلطی بکنی .. راهمو می کشم میرم . ..
وای که از دستش دیوونه شده بودم .. بالاخره رفتیم رو یکی از نیمکتهای پارک نزدیک خونه مون نشستیم . می خواستم یه جورایی مخشو کار بگیرم حرف بزنه بیشتر با هاش باشم .. کمتر پیش اومده بود که واسه یه دختر پول خرج کنم . ولی اون بالاخره دانشجو بود و یه کلاسی واسه خودش داشت ..
-خب ترانه جون ! چه رشته ای درس می خونی ؟
بر و بر نگام کرد و گفت
-ما جون مون نداریم .. بازم که روتو زیاد کردی ... من که دوست دخترت نیستم یا عشقت ...
وای خدا این چرا این جوری بود ! من می خواستم بگم اگه نیستی پس چرا با من هستی که ترسیدم بد تر کنه . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر