میلاد خشکش زده بود . در اوج لذت فکر نمی کرد که اسیر چنین شرایطی بشه . انتظارشو نداشت که همسرشو اون جا ببینه . هنوز متوجه نشده بود که زنش خودشو بر هنه کرده در اون لحظه به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که چه جوری می تونه خودشو از اون فضا دور کنه ...
خشم و خجالت هر دو دست از سر لیدا بر نمی داشتند . کا ملا می دونست روحیه اش چطوره . می دونست که اگه بخواد به خاطر خجالت خشمشو کنار بذاره اسیر عقده ای میشه که اونو از درون می پا شونه . و اینو هم می دونست که مردانی که در این وضعیت به نوع خاصی از در ماندگی می رسن چرب زبون میشن عذر خواهی می کنن اونو به حساب فریب شیطان می ذارن .. و سر آخر هم با اشک و گریه و زاری و دیگه از این کارا نمی کنم قال قضیه رو می کنند و زن جماعت هم به خاطر حفظ آبرو صداشو در نمیاره . اما دوباره همون آش و همون کاسه . با این که تجربه ای در این زمینه ها نداشت اما زندگی خیلی ها رو دیده بود . خیلی از دوستاش و حتی از بستگانش ..
-میلاد کجا داری فرار می کنی . می دونم که خواب بودم دلت نیومد که بیدارم کنی . حالا من خودم اومدم . دلم می خواد وقتی که منم دارم حال می کنم تو هم این جا باشی . ما باید با هم باشیم . ببین چقدر دوستت دارم که بدون حضور تو یک قدم هم بر نمی دارم ..
لیدا صداش می لرزید . دوست داشت خیلی آروم و شمرده حرف بزنه تا بقیه متوجه استرس اون نشن . چشای میلاد تا حدودی به تاریکی عادت کرده بود . حالا متوجه شده بود که زنش هم لخت شده ...
-زود باش خودت رو بپوشون . زشته . درست نست که یک زن متاهل بخواد بیاد و این جوری خودشو بر هنه به مردای نا محرم نشون بده ...
میلاد به سمت زنش رفت و دستاشو رو شونه هاش گذاشت ..
-عزیزم آروم باش برات توضیح میدم ..
لیدا : توضیح نیازی نیست . همه چیز در این تاریکی روشنه .. این ستاره ها دارن با آدم حرف می زنن . چی رو می خوای تو ضیح بدی . تو داری با من از این حرف می زنی که برای یک زن شوهر دار زشته که در این شرایط خودشو به مردای نا محرم نشون بده ؟ شما ها خجالت نمی کشین که با این دو تا خانوم متاهل رابطه دارین ؟ تو نمی تونستی همین نصیحتو به این خانومی که با اومدن من ضد حال خورده بکنی ؟ واقعا متاسفم برات . ببینم مگه خون زنت از خون این خانومایی که این جا دارن دلاورانه و بی پروا از شما سه تا آقایون پذیرایی می کنن رنگین تره ؟ فکر نمی کنی که این بی انصافی باشه که دو تا زن جور سه تا مرد رو بکشن ؟ فکر نمی کنی این وظیفه انسانی من باشه که بیام و یه توازنی بر قرار کنم ؟
میلاد : نه لیدا .. خواهش می کنم . خواهش می کنم برو من همه چی رو ردیف می کنم . غلط کردم . اشتباه کردم .
لیدا : نه میلاد تو اشتباه نکردی . این منم که اشتباه کردم . بازم خوب شد که امشب چشم و گوشم باز شد . این که نباید در زندگی به خاطر خیلی چیزا حرص بخورم . آدما از نظر فکر و فر هنگ با هم فرق می کنن . مسائلی در جامعه ما وجود داره که خیلی سخته تغییر دادن اونا . واسه همین موش و گربه بازیها و خلاف کاریها وجود داره ... شاید آدما ی ساده دلی مثل من اون فر هنگ خودشونو تغییر بدن دیگه یه همچین روزی این حرصو نخورن .. یه جا وایسادن و حرف زدن اونم با این تن لخت کمی سردم کرده .. احساس سر ما می کنم . یکی بیاد گرمم کنه ..
میلاد : خواهش می کنم لیدا . تو شرایطت نر مال نیست . تو زن نجیب من هستی .. لیدا : به من بگو ببینم زن نا نجیبت کیه ..
میلاد : نه من اجازه نمیدم که تو دست به کار خلاف بزنی ..
لیدا : خفه شو . مگه تو که می خواستی کار خلاف کنی اومدی از من اجازه گرفتی ؟ کشمکش ادامه داشت تا این که لیدا با آخرین توانی که داشت تمام توانش در دست راستش جمع کرد و آن چنان سیلی بر گونه میلاد نواخت که اون مرد حس کرد که دیگه کار تمومه .
لیدا : حالا خفه میشی یا بیشتر و محکم تر خفه ات کنم . زود باشین یکی از شما دو تا بیاد گرمم کنه وگرنه میرم سراغ شوهرای این دو تا خانوم خوشگل و بهشون میگم تشریف بیارن این جا جمعمون جمع شه . شما دو تا آقایون یه جورایی اضافه هستین . اون وقت ما میشیم سه تا زن و سه تا مرد . این جوری حسابی با هم تصفیه حساب می کنیم .
میلاد تمام بدنش می لرزید .. دندوناشو از خشم و حرص و ناراحتی به هم می فشرد . ترس برش داشته بود . می دونست اگه لیدا حرفی رو بزنه که این جور در موردش مصمم نشون بده حتما انجامش میده و اهل شوخی با کسی نیست . اگه شوهرای ماندانا و ویدا متوجه شن که جریان از چه قراری بوده جز خود کشی راهی واسشون نمی مونه . تازه اگه فرصتشو پیدا کنن . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
خشم و خجالت هر دو دست از سر لیدا بر نمی داشتند . کا ملا می دونست روحیه اش چطوره . می دونست که اگه بخواد به خاطر خجالت خشمشو کنار بذاره اسیر عقده ای میشه که اونو از درون می پا شونه . و اینو هم می دونست که مردانی که در این وضعیت به نوع خاصی از در ماندگی می رسن چرب زبون میشن عذر خواهی می کنن اونو به حساب فریب شیطان می ذارن .. و سر آخر هم با اشک و گریه و زاری و دیگه از این کارا نمی کنم قال قضیه رو می کنند و زن جماعت هم به خاطر حفظ آبرو صداشو در نمیاره . اما دوباره همون آش و همون کاسه . با این که تجربه ای در این زمینه ها نداشت اما زندگی خیلی ها رو دیده بود . خیلی از دوستاش و حتی از بستگانش ..
-میلاد کجا داری فرار می کنی . می دونم که خواب بودم دلت نیومد که بیدارم کنی . حالا من خودم اومدم . دلم می خواد وقتی که منم دارم حال می کنم تو هم این جا باشی . ما باید با هم باشیم . ببین چقدر دوستت دارم که بدون حضور تو یک قدم هم بر نمی دارم ..
لیدا صداش می لرزید . دوست داشت خیلی آروم و شمرده حرف بزنه تا بقیه متوجه استرس اون نشن . چشای میلاد تا حدودی به تاریکی عادت کرده بود . حالا متوجه شده بود که زنش هم لخت شده ...
-زود باش خودت رو بپوشون . زشته . درست نست که یک زن متاهل بخواد بیاد و این جوری خودشو بر هنه به مردای نا محرم نشون بده ...
میلاد به سمت زنش رفت و دستاشو رو شونه هاش گذاشت ..
-عزیزم آروم باش برات توضیح میدم ..
لیدا : توضیح نیازی نیست . همه چیز در این تاریکی روشنه .. این ستاره ها دارن با آدم حرف می زنن . چی رو می خوای تو ضیح بدی . تو داری با من از این حرف می زنی که برای یک زن شوهر دار زشته که در این شرایط خودشو به مردای نا محرم نشون بده ؟ شما ها خجالت نمی کشین که با این دو تا خانوم متاهل رابطه دارین ؟ تو نمی تونستی همین نصیحتو به این خانومی که با اومدن من ضد حال خورده بکنی ؟ واقعا متاسفم برات . ببینم مگه خون زنت از خون این خانومایی که این جا دارن دلاورانه و بی پروا از شما سه تا آقایون پذیرایی می کنن رنگین تره ؟ فکر نمی کنی که این بی انصافی باشه که دو تا زن جور سه تا مرد رو بکشن ؟ فکر نمی کنی این وظیفه انسانی من باشه که بیام و یه توازنی بر قرار کنم ؟
میلاد : نه لیدا .. خواهش می کنم . خواهش می کنم برو من همه چی رو ردیف می کنم . غلط کردم . اشتباه کردم .
لیدا : نه میلاد تو اشتباه نکردی . این منم که اشتباه کردم . بازم خوب شد که امشب چشم و گوشم باز شد . این که نباید در زندگی به خاطر خیلی چیزا حرص بخورم . آدما از نظر فکر و فر هنگ با هم فرق می کنن . مسائلی در جامعه ما وجود داره که خیلی سخته تغییر دادن اونا . واسه همین موش و گربه بازیها و خلاف کاریها وجود داره ... شاید آدما ی ساده دلی مثل من اون فر هنگ خودشونو تغییر بدن دیگه یه همچین روزی این حرصو نخورن .. یه جا وایسادن و حرف زدن اونم با این تن لخت کمی سردم کرده .. احساس سر ما می کنم . یکی بیاد گرمم کنه ..
میلاد : خواهش می کنم لیدا . تو شرایطت نر مال نیست . تو زن نجیب من هستی .. لیدا : به من بگو ببینم زن نا نجیبت کیه ..
میلاد : نه من اجازه نمیدم که تو دست به کار خلاف بزنی ..
لیدا : خفه شو . مگه تو که می خواستی کار خلاف کنی اومدی از من اجازه گرفتی ؟ کشمکش ادامه داشت تا این که لیدا با آخرین توانی که داشت تمام توانش در دست راستش جمع کرد و آن چنان سیلی بر گونه میلاد نواخت که اون مرد حس کرد که دیگه کار تمومه .
لیدا : حالا خفه میشی یا بیشتر و محکم تر خفه ات کنم . زود باشین یکی از شما دو تا بیاد گرمم کنه وگرنه میرم سراغ شوهرای این دو تا خانوم خوشگل و بهشون میگم تشریف بیارن این جا جمعمون جمع شه . شما دو تا آقایون یه جورایی اضافه هستین . اون وقت ما میشیم سه تا زن و سه تا مرد . این جوری حسابی با هم تصفیه حساب می کنیم .
میلاد تمام بدنش می لرزید .. دندوناشو از خشم و حرص و ناراحتی به هم می فشرد . ترس برش داشته بود . می دونست اگه لیدا حرفی رو بزنه که این جور در موردش مصمم نشون بده حتما انجامش میده و اهل شوخی با کسی نیست . اگه شوهرای ماندانا و ویدا متوجه شن که جریان از چه قراری بوده جز خود کشی راهی واسشون نمی مونه . تازه اگه فرصتشو پیدا کنن . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر